دالوند جواني عاشق و عاقل و پرشور
فريدون صديقي
احمدرضا دالوند جزو معدود آرتيستهايي بود كه در تكاپوي ساختن دنياي خويش به سر ميبرد؛ دنيايي كه يك هنرمند بايد همواره در فكر ساختنش باشد. دنيايي كه هر كس خودش آن را ميسازد. او انسان كمالگرايي بود و مثل تمام انسانهاي كمالگرا فردي عميقا حساس و نازكدل بود و البته زودرنج و قطعا به عنوان يك هنرمند خلاق، مبتكر، با ذكاوت و داراي تخيل بسيار قوي بود.
دالوند داراي وجههاي قابل تاملي بود. يك وجه آن شكل و ظاهرش بود، فيزيكش و شمايلش كه او را كاملا شخصي متفاوت ميكرد. با اينكه كمي چاق بود اما ملاحتي داشت، دوست داشتني و هيبتي چشمگير. نوع خاص پوششاش، موهاي پر پشت و پيشاني قوي و صورت محكم و لحن و صداي خاصش او را كاملا متمايز ميكرد از ديگران. ظاهري كه باعث ميشد نگفته و نشنيده او را بپذيريم.
وجه ديگر دالوند شخصيت منحصربهفردش بود و احوال شخصياش. همانطور كه پيشتر نيز گفتم شخصيتي حساس و كمالگرا داشت. ويژه بود و يگانه. چنين ويژگيهايي با آن هيبت و شمايل همخواني خوبي داشت. مثل تمام افراد دقيق و باريكبين و نكتهسنج با ذهني نقاد كه نگاه تحليلي به مسائل پيرامون خود دارند باور داشت براي تحليل هر موضوعي بايد از مركز آن اتفاق شروع كرد و به خارج آن رسيد. اين ويژگي در نوشتههاي تحليلياش نيز كاملا پيدا بود. او مانند هر كسي كه هنر در او ذاتي است و همواره در خلق و زايشاند، به ناچار با اينكه ممكن است سني از آنها گذشته باشد همواره جوان به نظر ميرسند و مانند هر جوان ديگري همواره در دوره بحران است و باز مثل هر جواني سر به شورش بر ميدارد و در قيام مكرر است. آن عشق پرشور و آن جواني سلحشور و همراهي يك عقل سنجيده و متين، اتفاقي است كه به ندرت يكجا جمع شود، و اين هر سه ويژگي شخصيت احمدرضا دالوند بود.
حتي زخمي كه برداشت و پايي كه از دست داد و آن بيماري كه ناگهان سر برآورد به او ويژگي منحصربهفردي داده بود. دردش نيز بازخواني همان شخصيت درونياش بود كه آدمي بود متفاوت و متمايز. به همين دليل است كه من او را آرتيست ميدانم. آرتيستي كه خلق ميكند و تاثيرگذار است و نقش و رنگ ويژهاي از خود به جاي ميگذارد. در زمره هنرمنداني كه وضع موجود را در زيست هنري خود ارتقا ميدهند و وضع موجود را به وضع موعود نزديكتر ميكند. دالوند كسي بود كه چنين ويژگيهايي داشت، چراكه اگر قرار باشد بازتكرار وضع موجود باشيم، در هر حوزهاي كه باشد نميتوان نام كار هنري كردن را بر آن نهاد.
متاسفم كه اين انسان عاشقپيشه و شورشي و خلاق را زود از دست داديم. دنيا جايي بود كه او در آن بود، جايي كه يا كشف كرده بود يا خودش آن را ميساخت. از دست دادنش باعث تاسف بسيار است.