عشق به زندگي و نوشتن
فاطمه حسنپور
دكتر سعيد عباسپور روانكاو و داستاننويس و خوانندهاي است با صداي دلنشين. ارتباط من با عباسپور بيشتر در وجه داستاننويسي ايشان است. او نويسندهاي است كه كلمه را ميشناسد و دغدغهاش كلمه است. به قول نزار قباني «وقتي به رقصم ميآورد كلمههايي به من ميگويد/كلمههايي كه مثل هيچ كلمه ديگري نيست...» و من تاثير كلمات را در داستانهايش ميبينم. اخيرا او داستاني كوتاه در جمع دوستان برايمان خواند كه فقط ديالوگ بود و فكر ميكنم اين مهم از عهده هر داستاننويسي برنميآيد. كلمات چنان كوتاه و برنده بود كه با وجود اينكه بيش از يك سال از خواندنش گذشته هنوز در ذهن من باقي مانده است. اگر بخواهيم داستانهاي او را در عرصه تاريخ ادبيات و زيباييشناسي مطرح كنيم، بنياد اجتماعي عظمت هنري و نيروي جهانگستر داستانهاي او در پيوستگي جهان بيروني و بيشتر جهان دروني اوست. او ميگويد: «داستان بايد ايجاد لذت، شگفتي و درنگ را در خواننده ايجاد كند». به نظر من داستاننويسي بخش عظيمي از وجودش شده است. ميگويد: «اگر قرار بود امروز بينايي و داستاننويسي را به من بدهند و بگويند يكي را انتخاب كنم، بعيد ميدانم انتخاب اولم چيزي غير از داستاننويسي باشد.» او بارها از محمدرحيم اخوت ياد كرده و خود را در داستاننويسي مديون او ميداند. در داستان «بوي تلخ قهوه» بيان شفاف او از اميد و يأس، تلاش و سرخوردگي و عشق و بيزاري در ديدگاه فردي است كه از بينايي محروم است. عشق به زندگي و شيفتگي براي نوشتن، عباسپور را ياري كرده است تا بر مشكلات زندگي يك نابينا غلبه كند. او ميگويد: «دنيايي است كه رمز و راز خودش را دارد. ما حتي وقتي راجع به يك ورزشكار يا يك آوازهخوان يا يك موسيقيدان حرف ميزنيم، دوربينهايمان بيرون است و با كسي كه دوربينش داخلي است فرق ميكند. يكي از تلاشهايي كه در داستان من صورت گرفته به خصوص در بوي تلخ قهوه سعي كردهام دنياي نابينايان را هم به قلم بكشم.» بيشتر داستانهاي او حول دنياي دروني انسانها و رنجهاي ناگفته و تنهايي ميچرخد. به گفته سعيد عباسپور زنان اولين آموزگاران داستانسرايي او بودهاند. به خصوص مادرش .