حواشي سيزدهمين همايش علوم سياسي
تاجيك در كسوت جواد طباطبايي
ماهرخ ابراهيمپور
سيزدهمين همايش انجمن علوم سياسي با عنوان «علم سياست، ايران امروز و گذارههاي پيشرو» پنجشنبه 21 آذر در سالن فردوسي خانه انديشمندان علوم سياسي برگزار شد؛ همايشي كه هر سال با حضور چهرههاي سرشناس علوم سياسي برگزار ميشود. سخنران افتتاحيه اين همايش، فرهنگ رجايي، استاد دانشگاه كارلتون بود و با وام گرفتن اشعاري از فردوسي، گذري به سياستنامه خواجه نظامالملك و سطري از ابنبلخي تلاش كرد كه امر سياسي را تبيين كند و با مدد گرفتن از نگاه ارسطو جامعه سياسي را به تصوير كشيد، جامعه سياسي كه خير برين ويژگي شاخص آن است. طبق سخنان مجري پرتلاش همايش، نويد كلهرودي قرار بود ستاره سخنراني افتتاحيه فرهنگ رجايي باشد، اما در ادامه اين محمدرضا تاجيك بود كه با سخنان نقدآميز سخنان رجايي را كنار زد و با اين جمله «من بر خلاف ديگران از بيرون و با نگاهي خوشبينانه به شرايط نگاه نميكنم» نخستين جملات سخنان شرنگگونهاش را كه بيش از 40 دقيقه طول كشيد به كام مخاطبان سالن لبريز از جمعيت فردوسي ريخت. شايد تصور درستي نباشد، اما گويي اين سيد جواد طباطبايي بود نشسته در جان تاجيك و بيآنكه بخواهد و بداند در غيبت نقاد مطرح خارج از آكادمي ايفاي نقش كرد، تاجيك از قرار گرفتن ايران در يك ناوضعيت و نادوران و از تاريخي كه گويي راهش را گم كرده است، سخن گفت. از آكادمي كه از جامعه جا مانده و عالمان علم سياست كه بسان كارآگاهان جاهلي ميمانند كه هر وقت ميرسند، جنازه پهن است. اين اندازه تلخي در تاجيك سابقه نداشت، تلخياي كه لحظهاي آن را رها نكرد و گفت و از همه رد شد تا بگويد تفسير و تحليل درستي از جامعه امروز وجود ندارد و استادان آكادمي از تشريح شرايط امروز و ارايه راهحل درستي براي آن عاجزند! هرچند باز هم سياست است كه بايد تاريخساز شود. سخنان تاجيك باعث شد آن خرده اميدي كه در من دست و پا ميزد، رها كنم و در زمزمه حرفهايش فرو بروم و ديگر براي كنار زدن نااميدي تلاشي نكنم. عجيب بود، راستي اصلاحطلبان و آن همه تدبير و اميد با استاد و كنشگر سياسي چه كردند كه چنين تلخ اميد را به مسلخ برد! هر چه فرهنگ رجايي با لحني نقدآميز از تمايز ميان امر سياسي و سياست گفت و از ويژگيهاي دانشوران سياسي اما تاجيك بيدرنگ دانشگاه، استادان و دانشجويان را كنار زد و از متن جامعهاي گفت كه به نظرش براي آكادمي ناشناخته و بيگانه است و آكادمي تلاشي براي شناختن عميق آن ندارد، چون آنقدر درگير ژستهاي به ظاهر روشنفكري شدند كه از جامعه خبر ندارند. عجيب آنكه گويا طباطبايي بود كه در چهره تاجيك فرو رفته بود و خيال بيرون رفتن نداشت، اما نه با آن ابهت، بلكه با همان تلخي اما بدون لبخند فاتحانه همه را از دم تيغ گذراند تا شايد از خواب بيدار شوند و عمق فاجعه را دريابند! آنقدر تلخ سخن گفت كه ته سالن برخي در ميانه صحبتش دست زدند تا شايد تاجيك عقب بنشيند، اما استاد دانشگاه شهيد بهشتي و كنشگر سياسي ديروز گوشش بدهكار نبود، عزمش را جزم كرده بود تا شربت تلخ نااميدي را قطره قطره به خورد مخاطبان دهد. وقتي سخنانش تمام شد و كفزدنهاي پي در پي بر تاييد كلامش نشست، چند ثانيه بعد جواد حيدري، به اصطلاح مباحثهگر پنل در كمال ناباوري گفت، جناب دكتر تاجيك! من هشتاد درصد از سخنان شما را نفهميدم! عجيب بود، چرا چنين گفت؟ بعد هم متني ترجمه كرد و به تاجيك تاخت، به نظرم تاجيك گنگ سخن نگفت، سخنش تلخ بود، اما زنگ هشداري بود كه از ته تاريكي درآمد و به همراهان سياستورزش نهيب زد كه ديديد چه كرديد! رجايي كه در كنار نشسته بود، كدخدامنشانه به وسط آمد و حاضران را از كف و هورا و دميدن در آتش اختلاف بر حذر داشت و با هوشياري تمام گفت اتفاقا جناب تاجيك، سخنان من و شما در يك راستا بود، من از سياستنامه خواجه مثال آوردم كه چون شما بگويم ما در ناوضعيت هستيم و چه... حرفهاي رجايي قدري زهر كلام مباحثهگر را زدود، اما هنوز تلخي كلام تاجيك برجاي بود و حالا با سخنان مجري دوباره معترض شد كه اين نوع سخن گفتن در انجمن علوم سياسي و چنين همايشي را بر خود نميتابد و چنين لحني نازيبا و نارواست! انگار دست سر زخمش گذاشت و گلايههاي تاجيك يكييكي شروع شد و از جمع كردن كتاب «زيست جنبش» در نمايشگاه كتاب گفت و شرايطي كه در جامعه حاكم است و تلاشش براي باز كردن روزنهاي براي فهم امروز. اگرچه رجايي بزرگوارانه به ميان آمد و ميانه را گرفت و نگذاشت تاجيك با تلخي كه بيش از پيش در جانش رخنه كرده بود، مجلس را ترك كند و خود را با سخنانش همراه نشان داد و به ظاهر تاجيك را قدري آرام كرد. او آرام شد و من فرو رفته در صندلي سالن فردوسي در حالي كه رمقي براي بيرون رفتن نداشتم، به قابي نگاه ميكردم كه در آن محمدرضا تاجيك با نگاهي تلخ و نااميد سينه به سينه با محمود صادقي، نماينده مجلس به ظاهر خوش و بش ميكرد و برخي حاضران ناوضعيت را مزه مزه ميكردند و در وضعيت ناوضعيت سالن را ترك كردند تا شايد با كم كردن تلخي اين پنل، سخنان ديگري را بشوند، اما من ديگر سخنان پرطمطراق عباس منوچهري را به درستي نشنيدم، حتي مرور نقدگونه علي ميرموسوي از مشروطه تا به امروز و انتقادش به نامگذاري بزرگراه شيخ فضلالله نوري به جاي آيتالله ناييني و همراهي در من برنينگيخت، چون هنوز سخنان تاجيك در ذهنم زمزمه ميشد: تاريخ راهش را گم كرده، ما در يك نادوران به سر ميبريم! همه تلاشم باعث شد تا ساعت 16 دوام بياورم و وقتي محمدتقي قزلسفلي از ايرانشهر و طباطبايي ميگفت، به تلخي لبخند ميزنم و به خودم ميگويم سيد جواد امروز چقدر پررنگ بود، انگار نه انگار فرسنگها از ما دور است، شايد تاجيك باورش نشود كه چقدر طباطباييوار حرف زد، اگرچه نگاهش آن فروغ و تهاجم سيد جواد را نداشت، زيرا خودش هم بخشي از تلخي و نااميدي بود كه به ما خوراند و رفت، برخلاف طباطبايي كه پايان هر سخنرانياش فاتحانه به حاضراني نگاه ميكند كه همه را از دم تيغ گذرانده است، اما حكايت تاجيك اينگونه نبود.