دانشجو به چه ميانديشد؟
در باب تكثير يك اخلاق
احسان صارمي
بارها در جلساتي شركت كردهام كه يك سمت گفتوگو يك قدرت دولتي است و در سوي ديگر هنرمنداني كه به هر دليلي در پي حقوق از دست رفتهاند. براي مثال در سال 1393، با وجود آنكه هيچ حق و حقوق معوقهاي نداشتم، در تحصن تئاتريهاي متعرض بودم. زماني كه علي مرادخاني همه را به تالار رودكي دعوت كرد تا حرف بزنند، ناگهان همهمهاي به پا شد. هر كسي بلند ميشد و فرياد ميزد و ميگفت كه من فلان مقدار طلبكارم. اعداد و ارقام هم چيزي بين پنج تا ده ميليون تومان بود كه با وجود آن جمعيت منتهاي بدهي دولت به هنرمندان كمتر از 300 ميليون تومان ميشد. در حالي كه بدهي آن روز دولت بيش از 2 ميليارد تومان بود. در فضايي كه هر كسي ميخواست حق خودش را بستاند و حركت صنفي شكل گرفته را با خودخواهي زير پا ميگذاشت، كار را به جايي كشاند كه علي مرادخاني با لبخند از جلسه بيرون رفت و تا آمدن مهدي شفيعي پولي به كسي داده نشد.
به نظر ميرسد يك اخلاق عمومي در جامعه تئاتري وجود دارد. نوعي خودخواهي كه گويي فقط من حق دارم و ديگران برايم مهم نيست. در اين سالها كمتر ديدم كسي درباره صنفش حرف بزند. همه ميگويند چنين كردهام و چنان ديدهام. نتيجه كار قدرت دادن به آن اتوريتهاي است كه خودش را در مقام گوش شنوا جا زده است. نمونه بارزش جلسهاي بود با حضور چند نماينده مجلس، نديدم كسي درباره صنف حرف بزند، اينكه جامعه تئاتري در خطر اضمحلال است. جز خبرنگاران كه از مشكلات قانون و عمل نكردن به آن سخت گفتند، هنرمندان صداي واحد همكاران خود نبودند.روز يكشنبه در تئاتر شهر همين وضعيت براي جامعه دانشگاهي تئاتر رخ داد. در حالي كه چند جوان كه برخي دانشجو بودند و برخي فارغالتحصيل تصميم ميگيرند شرايطي براي بيان مشكلات جشنواره تئاتر دانشگاهي برگزار كنند. نتيجه جذاب بود. در حالي كه چهرههاي شاخصي چون بهزاد آقاجمالي يا پيام لاريان درباره كليات جشنواره و ضعفهاي دروني آن ميگفتند، پسري بلند ميشود و ميگويد شما مشروعيت نداريد چون كار مرا در جشنواره نپذيرفتيد. كس ديگري بلند ميشود و از شيوه بازبيني ايراد ميگيرد؛ در حالي كه سخنرانان از دخالتهاي دولت و تبديل كردن كارهاي دانشجويي به بازار و بدنه تئاتر ميگفتند. همان بدنهاي كه دانشجو را خودخواه ميكند و همه چيز را به سوي بردن يك جايزه و شايد گرفتن 30 اجرا در تئاتر شهر يا مولوي سوق ميدهد. دانشجويان همانند غرغروهاي خانه تئاتر ناله ميكردند كه چرا مثلا من دبير نشدم؛ برخلاف حرف ناصر حبيبيان كه ميگفت قرار نبود جشنواره تئاتر دانشگاهي امري ستادي باشد. وقتي آقاجمالي از تغيير سيستم و خطر موجود در آن ميگويد، فردي برميخيزد و ميگويد مهم نيست من شركت ميكنم تا وارد بازار كار شوم. دلم ميخواست بگويم علي شمس از موفقترين جوانان تئاتر ايران بدون مجراي دانشگاهي وارد بازار كار شده است يا بسياري ديگر كه ميشناسيم. يك جشنواره يك هفتهاي اخلاقها را دستخوش تغيير كرده است. با اينكه اميدوار بودم نسل من به دام خصلتهاي مذموم پيشكسوتانشان نيفتند؛ ولي آنان هم پيرمردها و پيرزنهاي غرغرويي شدهاند كه تنها موهايشان سياه شده است.
آنان نميدانند جشنواره براي چيست و براي چه پديد آمده است. آنان از يك گذشته خود را مبرا دانستهاند و فقط به اين ميانديشند كه از اين جشنواره چه چيزي نصيبشان ميشود تا اينكه به اين جشنواره چه ميافزايند. اگر روزي مهدي كوشكي با «ولپن» در جشنواره تئاتر دانشگاهي ميدرخشد، سه سال طول ميكشد تا «ولپن» به يك اتفاق مهم بدل شود. امروز دانشجويان جشنواره را بسان «لانچر» در نظر ميگيرند، جايي كه معروف ميشوند تا بخشي از بدنه تئاتر شوند؛ آن هم در همان اولين تجربهها. اين در حالي است كه جشنواره به وجود آمد تا بدنه تئاتر را به
چالش بكشد.
جشنواره تئاتر دانشگاهي در خطر تبديل شدن به چيزي است كه در فجر رخ ميدهد. نظارت كامل و فيلترينگ شديد، همان چيزي است كه دانشجويان در دهه هشتاد از آن گريختند. روزگاري جشنواره دانشگاهي بخشي از فجر بود و جوانترها تاريخ نخوانده، به دنبال تاريخسازي هستند. اين همان نقطه افتراقي است كه بهزاد آقاجمالي از آن با عنوان سياستزدايي ياد ميكند. با عدم درك از گذشته و سياستي كه همواره بر جشنواره تئاتر دانشگاهي تحميل ميشود، نميشود بر سياست تاثير گذاشت. سياست از دانشجويان پيشي گرفته است؛ پس عجيب نيست از دموكراتيكترين شكل ممكن، يعني انتخابات، به بدويترين شكل سياستورزي، يعني انتصابات ميرسيم.
به اطراف خودمان نگاه كنيم. روزي 3 هزار نفر امضا ميكنند تا مدير مدنظرشان بر راس امورشان باشد؛ وزير حركت ديگري كرده و همه را روسفيد ميكند. نتيجه آن انتصاب امروز عيان است. روزي مسوولان انجمنهاي نمايشي كه خود در پروسه انتخابات بر سر كار آمدهاند، تقلا ميكنند تا مدير دفتر مركزي طي انتخابات تعيين شود، نتيجه كار چيز ديگري ميشود. مدير را منصوب ميكنند و در بزنگاه سقوط او ميرود. اين يك تاريخ است كه فراموش ميشود، تاريخي كه از سياست نورزيدن ما پديد آمده است.