عرُس، عروسی ابد
میلاد نوری
مرگ ما هست عروسی ابد
سرّ آن چیست هو الله احد
حقیقت مرگ دشوار است؛ همچون خودِ زندگی که معنای نهفتهاش بیکم و کاست ناآشکار میماند. اما هرچه هست میان زندگانی و مرگ هر کسی نسبتی هست که در وجود او به هم میپیوندند. انسان در آغاز پیدایش و آفرینشش موجودی است اینجهانی، حادث در جهان و احاطهشده به ابعاد زمان و مکان و زندگی همان نسبتی است که آدمی با تمامیت جهان برقرار میسازد. رخدادهای بیشمار معناهایی بیشمار دارند و این معناها تنها در نسبتهای آدمی با جهان عیان میشود. دشواری زندگی، دشواری برقراری نسبتی است میان موجودی که وجود جسمانیاش سرشار از کامجویی و لذتطلبی است با جهانی که پیوند با آن مستلزم ازخودگذشتگی و تواضع و مهربانی است. ناچار این نسبتها است که تجلیات لطف و قهر است و هستی در همین نسبتهاست که با صفات بیشمار برای آدمی آشکار میشود. انسان در جهان زاده میشود، هیچ نفسی مستقل از جهان و نسبتهای بیشمار که با آن دارد هویت و معنای خود را نخواهد داشت و روشن است که همگان در معنا و هویت یکسان نیستند. زندگانی آدمیان به این ترتیب متفاوت میشود. در اینجا، درست روی زمین است که معنای زندگی و هویت هر انسانی مشخص ميشود و مرگ هرکس تنها در منتهای این چنین هست- بودنی معنای خود را مییابد. از این روست که مولانا میگوید:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست/ پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست/ آن که ميترسی ز مرگ اندر فرار/ آن ز خود ترسانی ای جان، هوشدار
زیستن اخروی تنها در استمرار زندگانی زمینی معنادار است؛ ازاینرو جستجوی آخرت و سعادت آنجهانی نه با دلکندن از جهان کنونی و دنیایی که در آنیم، بلکه با فرورفتن در آن و جستجوی سعادت در آن ممکن است. چه اگر سعادت آنجهان این است که با صفات زیبای لطف و رحمت و مهربانی خداوند همنشین باشیم، مستلزم آن است که در این جهان نیز مظهری باشیم برای علم و قدرت و حیات که در مهر و لطف و رحمت نمایان میشود. آنگاه کسی که زندگانیاش سراسر عشق به جهان و تجلیات هستی است، الفتی آنجهانی نیز با چنان صفاتی خواهد داشت. آنکس که نسبتهایش با جهان چنان تنظیم میشود که مرگ و تباهی رقم میزند و نفسانیتش نور حیات را در مخلوقات خاموش میکند، مرگ او نیز خاموشی است و مرگ پایان کامرانی اوست. راه آسمان از زمین میگذرد و تلاش برای فضیلت اینجهانی مسیر تحقق سعادت آنجهانی است و این بزرگترین آموزه عرفان است. عارفان میآموزند پیش از مردن بمیریم؛ این نه نفی علم و قدرت و حیات بلکه تاکیدی است بر اینکه آدمی همچون موجودی درونماندگار، برای تمام جهان و برای سعادت تمام موجودات بکوشد و رستگاری را نه در کامرانی نفسانی، بلکه در افزودن خوشنودی و خوشحالی به کائنات ببیند. در این جایگاه، آدمی فضیلت را و آبادانی و سرور اینجهانی را برمیگزیند و میداند که مرگ او همرنگ زندگانیاش خواهد بود. پس از مرگ نمیهراسد زیرا آنکس که در این جهان قرین و همنشین الوهیت است، هماره همنشین الوهیت خواهد بود. 27 آذر سالروز وفات مولانا است. نگاهی به زیست اینجهانیاش، تساهلش، مهربانیاش و تلاشش برای افزودن عشق و شادمانی به زندگان اینجهان، آشکار میکند که چرا میگفت: «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگِ تنگ». او قرین و همراه صفات الهی بود و برای او مرگ نیز چون زندگی معنادار و زیبا بود.
بی حجابت باید آن؟ ای ذو لُباب
مرگ را بگزین و بردرّان حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی