«نقل مكان» و توصيه تماشاي يك مونودرامِ باكيفيت
تراژدي ذهن ايروني
اميرحسين جلاليندوشن
يك نمايش جمع و جور براساس رمان دارالمجانين محمدعلي جمالزاده اين روزها در تالار كوچك مولوي اجرا دارد و فقط تا شش ديماه ميشود از تجربه لذتبخش تماشاي آن بهرهمند شد. عصر يكشنبه ۲۴ آذر ۹۸ در حالي كه شاخص آلودگي هوا به بيش از ۱۷۰ رسيده و چند روزي بود بوي بدي در تهران به مشام ميرسيد، به ديدن نمايش نقل مكان رفتم. نقل مكان يك مونولوگ است كه براساس رماني كه محمدعلي جمالزاده آن را در سال ۱۳۱۸ نوشته، اجرا شده است. در اين نمايش بازيگري كمآوازه اما كاربلد به نام امير شمس، ۴۵ دقيقه پي در پي ديالوگهايي دشوار و جنونآسا را بيان ميكند. شمس چند نقش را به تنهايي و با مهارت و چيرهدستي بدون مكث و استراحت اجرا ميكند؛ شيوهاي اجرايي كه با شخصيتپردازي كاراكترهايي كه بازي ميكند كاملا جور است و در خدمت مفهومي است كه كارگردان در پي ساخت و بيان آن است. من روانپزشكم و هر روز با اختلال روانپزشكي دست به گريبانم. روزهاي زيادي از عمر حرفهاي من در بيمارستان روانپرشكي گذشته، جايي كه سالهاست نام آن دارالمجانين و حتي تيمارستان نيست. حتي جنون ديگر محلي از اعراب در گفتار روزمره من و همكارانم ندارد و فقط رد آن را در كيفرخواستهاي حقوقي و كتابهاي تاريخ ميشود گرفت. در نتيجه با توجه به زمان نگارش دارالمجانين، مفهومي كه از جنون و ديوانگي در نمايش «نقل مكان» مورد استفاده قرار گرفته با آنچه ما اين روزها در بيمارستانهاي روانپزشكي و حتي در ادبيات عاميانه از جنون و اختلال روانپرشكي ميشناسيم بسيار متفاوت است و البته همين به مزيت نمايش تبديل ميشود. روانپزشكان با سابقه گزارش ميكنند كه شيدايي را در سالهاي پيش از انقلاب بيشتر با خلق بالا و هذيان بزرگمنشي ميديدند، در اين هذيان، بيمار خود را فردي مهم، يا داراي تواناييهاي وراي تصور فرض ميكند، مثلا شاهي، مخترعي، نظركردهاي، چيزي. هماني كه در كلام شخصيتهاي نقل مكان نيز ميشد ديد و در احوال آنان پيگرفت؛ سرخوش و رها و جدا از تعلق. حال آنكه حالا سال ميرود و سال ميآيد اما كمتر در بيمارستان روانپرشكي، شيدايي را با چنين سيمايي تجربه ميكنيم؛ بلكه در عوض آنچه ميبينيم تحريكپذيري است و عصبيت و حتي بدگماني و شكاكيت. بنا به گزارشي كه پولاك پزشك مخصوص ناصرالدينشاه نوشته؛ بيماري رواني در ايران آن دوران نادر و خودكشي پديدهاي تقريبا غايب بوده. پولاك ايرانيان را آدمياني خونسرد توصيف ميكند كه از جوشي كه اروپاييها ميزدند متعجب بودند و آن را ديوانگي ميدانستند! جنون نمايش نقلمكان اما ملغمهاي است از اختلال رواني، عاشقپيشگي شرقي و عرفان ايراني. انگار محمود نمايشنامه كه همزمان رحيم و همايون، خان عمو، شاهباجي و محمود سبكتگين و البته يك دو جين شاه و شاهزاده قجري است خلاصهاي است از ذهن آدم ايروني. همه تناقض و پيچيدگي و عجق وجقي ذهن ايراني را در اين مرد محبوس در يك انفرادي در دل يك دارالمجانين ميشود مشاهده كرد و همه كابوسهاي ما ايرانيان، همه روياهاي ما و همه سرگشتگيهاي ما را فاطمه محمودي به محمود خود داده و او با تغيير احوال و تغيير لحن و تغيير نقش، چهرههايي متمايز از ذهن ايراني را به ما نشان ميدهد؛ چهرههايي كه به رغم تمايز و تفاوت گاه آشكار البته رنگي و ردي پررنگ از جنون و ديوانگي و سرگشتگي در خود دارد.