• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4544 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۳ دي

درباره محمدباقر كلاهي‌اهري، شمع فروزان شعر مشهد

خلوت ‌گزيده‌‌اي كه حاجت تماشا ندارد

قاسم آهنين‌جان

هرچه درباره هركس مي‌نويسم، او مرده است: بيژن الهي، قاسم هاشمي‌نژاد، بهرام صادقي، شاپور بنياد و...

و از بخت ياري من است آن‌كه امروز درباره‌اش مي‌نويسم، حي است و حاضر. زنده است و فروزان و اگر بگويم تمام اوقات به ساحت شعر است اغراق نكرده‌ام و گزاف نگفته‌ام. روزي از روزهاي گرم تابستان اهواز، سي و پنج سال پيش، در بساط كتابفروشي به گوشه ميدان در پياده‌رو، كتاب بسيار لاغري يافتم: «برفراز چار عناصر اصلي»، كتاب را خريدم 2 يا 3 تومن. نام كتاب مرا جلب كرد. نام شاعرش كاملا در ذهنم بيگانه بود. شب در خانه شروع به خواندن كردم. اصلا شباهتي با هيچ شعري نداشت. زمان و اشيا، سيال در سفينه‌اي بزرگ به كتابي بسيار كوچك و خواندم و در اين خواندن‌ها بود كه سير و سفري ماورايي طي كردم.

و اين آغاز حضور نام محمدباقر كلاهي اهري بود در ذهن جواني 25 ساله كه آن روزها با نام حافظ و نيما و خاقاني و اليوت و آرتور رمبو بيگانه نبود. هيچ تصوري از كلاهي‌اهري نداشتم و هيچ اطلاعي از اينكه سابقه شاعري‌اش كجا و چگونه است، اما كتاب «بر فراز چار عناصر اصلي» هميشه در دسترسم بود و مي‌خواندم اين كتاب و شعرهايش را.

امروز اصلا به ياد ندارم چگونه شد كه دانستم كلاهي‌اهري در مشهد زندگي مي‌كند و به كار معلمي است. شماره تلفن خانه‌اش را با پرس و جو يافتم. تلفن كردم، مردي با لهجه مشهدي به احترام و مهربان جواب گفت. بسيار زود دوست شديم و دوستي تداوم داشت. مكالمه داشتيم و مكاتبه.
تا روزي عزم سفر و ديدار پيش آمد و راهي مشهد شدم. مستقيم به خانه محمدباقر كلاهي‌اهري رفتم و به مهر و ملاطفت پذيرايم شدند شاعر و همسر گرامي‌‌اش.

من ساكن شدم به اتاقي كوچك كه چند پله از سطح و كف بالاتر بود و محمد گفت: اين اتاق تو است. هر وقت بيايي و هر چه بماني اين اتاق براي تو كه راحت، براي خودت باشي. اتاقي كه تنها اثاثيه‌اش، كتابخانه‌اي بود كوچك و تعدادي كتاب و انبوهي از دفترهاي كوچك با جلدهاي پلاستيكي به رنگ‌هاي مختلف، دو قطع شاهنامه ژول مول. اين دفترهاي بسيار، همه، شعرهاي محمدباقر كلاهي‌اهري بود.

 

محمدباقر معلم بود. مسير طولاني خانه تا مدرسه را پياده طي مي‌كرد و من در خواب بودم در اتاقي كوچك. بيدار كه مي‌شدم يا به حرم و زيارت مي‌رفتم يا به ديدار مرحوم تقي خاوري، فروشگاه كفش ساكو، سه راه چمران.

و شب كه بازمي‌گشتم محمد از مدرسه به خانه آمده بود. چاي، شام و بعد روانه اتاق كوچك در حضور محمدباقر، حرف مي‌زديم از شعر و شاعر و خاطرات نقل مي‌شد و محمدباقر شعر مي‌خواند از همان دفترهاي كوچك رنگي. همان دفترها كه پروازهايي بزرگ در خود داشتند؛ پروازهايي ديگر و شعرهايي كه هيچ نشاني از شخصي ديگر در خود نداشتند؛ شعرهايي كه اعجاب جهاني پرتراكم از خيال و رويا و تصوير و تصوير داشتند؛ جهاني كه سابقه‌اي در ذهنم نداشت. فقط گاهي به ياد خورخه لوئيس بورخس مي‌افتادم. به ياد آن داستان‌هاي ماورايي و مينياتوري و گاه به ياد نقاشي‌هاي موريس اشر. هنوز كلاهي‌اهري فقط همان كتاب كوچك «بر فراز چار عناصر اصلي» را داشت. اصلا اهل چاپ نبود و دغدغه چاپ و حضور نداشت و من كه راه خانه او را يافته بودم، از هرجا كه بودم، اهواز، خرم‌آباد يا اصفهان، راهي مشهد و خانه آشناي او مي‌شدم و در اين مسير هرگز جست‌وجويي براي خانه دوست نداشتم. شايد بشود گفت من اهل خانه بودم. به ياد دارم روزي به مشهد آمده بودم و مستقيم رفته بودم سراغ تقي خاوري. غروب رفتم به خانه و متوجه شدم كه محمدباقر كمي دلخور است كه چرا مستقيم به خانه من نيامدي. او 10 سال از من بزرگ‌تر است. تبارش به اهري مي‌رسد و ساخت و دوخت كلاه، حرفه‌اي بوده در آن تبار كه امروز بخشي از نام اوست؛ اگرچه او همه عمر در مشهد بوده و از حرفه ساخت كلاه تجربه و خاطره‌اي ندارد، جز كلاهي كه بر سر دارد.

 

هميشه بعد از كار در خانه بود، اهل معاشرت‌هاي روشنفكري نبود، در خانه بود و مورد احترام همه اهالي هنر، سابقه و تجربه تئاتر داشت و داستان‌نويسي و...

اما بيشتر چهره شعر او پيدا بود و اوقات خويش هزينه شعرش مي‌كرد. با تمام بزرگان آن اقليم آشنا بود و احترام داشت نزد استاد كمال، محمد قهرمان، مهدي اخوان‌ثالث و...

تسلط بر انواع شعر كلاسيك داشت و غزل‌ها گفته كه شايد روزي هر يك جدا در مجموعه‌اي فراهم شوند.

در مشهد، خاصه چند دهه پيش، شعر نو، نيمايي و مدرن اصلا مورد قبول نبود و حتي گاه به نوعي توهين تلقي مي‌شد. بسياري از كهن‌سرايان حاضر به مواجهه با شاعر غيركلاسيك نبودند و حتي نيما را قبول نداشتند چه رسد به محمدباقر كلاهي‌اهري. و اين خود به تنهايي مي‌توانست رنج‌آور باشد و قطعا صبوري و شكيبايي فراوان مي‌طلبيد و محمدباقر كه مصداق شاعري «خلوت گزيده» بود و به تماشا حاجتش نبود، در خلوت خويش مي‌نوشت و دفترچه‌هاي شعرش را به نظم و سامان در كتابخانه چيده بود. معمولا دوستان واسطه مي‌شدند و اصرار به چاپ داشتند؛ از جمله دوست صميمي و قديم او عبداله كوثري شاعر قديمي كه ديگر فقط ترجمه مي‌كرد آثار بارگاس يوسا و ديگران را.

بالاخره كلاهي‌اهري تن به چاپ كتاب تازه داد. دو كتاب پي‌درپي در فاصله زماني كم، از نو تازه مي‌شويم و گلي در منقار بلبلي. امروز او چندين كتاب دارد و آن دفترهاي كوچك تبديل به كتاب مي‌شوند و در كتابخانه ديگران در خانه ديگران قرار مي‌گيرند. محمدباقر را در جنوب، همه اهل شعر دوست دارند، روزي بهمن ساكي گفت كلاهي‌اهري جنوبي است. روزي ديگر بهمن ساكي سبب حضور و مهماندار محمدباقر كلاهي‌اهري در اهواز شد. سه، چهار روزي پيش محمدباقر در اهواز بود. حال ما رونق داشت از حضور او و شعرهاي او. هنوز اهواز اشتياق حضور او دارد و ذكر و خير او در اينجا برقرار است. آخرين ديدار در مشهد بود، در همان خانه اما من ديگر به آن اتاق كوچك نرفتم. همراه دوست عزيزم، شاعر جوان حسين عليپور ميهمان خانه كلاهي‌‍‌‌اهري بودم. همسر مهربان كلاهي‌اهري سنگ تمام گذاشت. دوستاني ديگر يافتيم به خانه شاعر، شعر شنيديم و خوانديم و طوس رفتيم و... امشب من تنها نشسته‌ام و مي‌نويسم اين قلم‌انداز به ياد دوست، محمدباقر كلاهي‌اهري. محمدباقر كلاهي‌اهري ساكن مشهد است، شمع فروزان شعر مشهد است كه تابش آن هميشه ورا و فراتر از خانه‌اش تابيده، بدون شك و به يقين او هميشه از برترين چهره‌هاي شعر ايران بوده و هست.

از خداوند براي محمدباقر كلاهي‌اهري آرزوي سلامتي دارم و هميشه به اميد ديدارش هستم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون