• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4545 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۴ دي

همي خواند آن كس كه دارد خرد - 23

هنرمند برده

عليرضا قراباغي| در ايران از پيش از هخامنشيان تا زمان ساسانيان، شعر و موسيقي و رقص و آواز رواج بسيار داشت. خنياگران و رامشگران و نوازندگان نه تنها در رزم و بزم، بلكه در آيين‌هاي ديني، مراسم سوگواري و حتي در شكار حضور داشتند. موسيقي در زمان خسرو پرويز به اوج پيشرفت خود رسيد و در دوران بهرام گور در ميان مردم بسيار گسترش يافت. نام چند نفر از اين هنرمندان، از باربد در دربار خسرو پرويز گرفته تا آزاده كنيزك چنگ‌نواز بهرام گور در شاهنامه آمده است. در جاي‌جاي شاهنامه، حضور نوازندگان، سرودخوانان و رقصندگان بي‌نام را مي‌بينيم، زيرا همواره در رزم از بوق، كره‌‌ناي، تبيره، كوس، جرس، زنگ، شيپور، دراي و سنج و در بزم از چنگ، رود، بربط، ابريشم، رباب، دف و ني سخن رفته است. در دوران كيومرث، هوشنگ و حتي تهمورث جامعه‌ انساني هنوز شكل نگرفته است و در جنگ يا عزا، تنها از ويله كردن، خروشيدن و هرا يا غو كشيدن ياد مي‌شود. ولي از دوران جمشيد كه طبقات پديدار مي‌شود، مراسمي چون نوروز هم شكل مي‌گيرد كه در آن:

بزرگان به شادي بياراستند

مي و جام و رامشگران خواستند.

رامشگران از همان زمان در خدمت بزرگان هستند. برخلاف طبقات ديگر اجتماعي، هنرمندان، نويسندگان، ستاره‌‌شناسان و پزشكان در طبقه‌اي قرار داشتند كه ورود به آن كمتر موروثي بود و بيشتر به توانايي شخص بستگي داشت. با اين ‌همه، هنرمندان جز شمار اندكي از آنان، جايگاه والايي نداشتند. براي نمونه شغاد، فرزند زيباروي زال كه برادر ناتني رستم است و او را به كشتن مي‌دهد، مادري دارد كه هنرمند است، رود مي‌نوازد و آواز مي‌خواند. ولي اين زن، كنيز زال است:

كه در پرده بُد زال را بنده‌اي،

نوازنده رود و گوينده‌اي.

كنيزك پسر زاد روزي يكي،

كه از ماه پيدا نبُد اندكي.

در ميان اين هنرمندان، داستان اسپنوي زيبارو بسيار تلخ‌ است. فردوسي با مصراع «كز آواز او، رام گردد پلنگ»، صداي دلنشين اسپنوي را ارزنده‌ترين ويژگي او مي‌داند. شاهنامه دو برخورد با اين هنرمند را نشان مي‌دهد كه از دو ديد گوناگون نسبت به هنر سرچشمه مي‌گيرد. ديدگاه نخست از آن تژاو توراني، داماد افراسياب است كه هنرمند را برده خود مي‌خواهد، تا آنجا كه سياست‌هاي خودش اقتضا كند پشتيبان اوست، ولي پرواي آينده او را ندارد. اسپنوي معشوقه تژاو، ولي كنيزك اوست. تژاو او را در جنگ‌ها هم با خود مي‌برد. در جنگ با بيژن، تژاو آن بانو را در دژ تنها مي‌گذارد و مي‌خواهد بگريزد. اسپنوي مي‌گويد: «بدين دز، مرا خوار بگذاشتي»! واژه «خوار» نشان‌دهنده جايگاه پايين اسپنوي در نظر تژاو است. هنرمند نگران، مي‌گويد سزاوار است كه مرا هم بر پشت اسب خود بنشاني و نگذاري كه در اين دژ، براي دشمنان بمانم:

سزد‌گر ز پس بر نشاني مرا؛

بدين دز، به دشمن نماني مرا.

تژاو دلش به حال او مي‌سوزد و اجازه مي‌دهد كه بر پشت اسب بنشيند. اسپنوي نيز به شتاب سوار مي‌شود و دست‌هايش را عاشقانه و با اعتماد به تژاو، دور كمر او حلقه مي‌كند:

چو باد، اسپنوي از پسش بر نشست؛

برآورد در گردگاهش دو دست.

ولي تژاو كسي نيست كه بخواهد تا پاي جان از اسپنوي پشتيباني كند. همين‌ كه اسب خسته مي‌شود، تژاو گرچه با چرب زباني اسپنوي را «نيك جفت» مي‌خواند، ولي فريبكارانه او را رها مي‌كند و مي‌گويد ايرانيان با تو كه دشمني ندارند! پياده شو تا من با اسب، شتابان بگريزم. اسپنوي كه اشك‌هاي دروغين او را مي‌بيند، مي‌پذيرد جان خود را فدا كند تا معشوقش زنده بماند:

فرود آمد از پشت او اسپنوي

تژاو، از غم او، پر از آب روي.

تژاو خود را به افراسياب مي‌رساند و گزارش شكست را مي‌دهد ولي از اسپنوي هيچ نمي‌گويد و كسي را به دنبال او نمي‌فرستد. در برابر اين فريبكاري با هنرمندان، بي‌توجهي به امنيت و زندگي‌شان و خواستن آنان تنها در چارچوب سود خود، ديدگاه ديگري هم وجود دارد كه به كيخسرو، شاه سپند ايران تعلق دارد. او يك برنامه‌ اصلي دارد و آن از ميان بردن افراسياب است. با فراخواندن همه‌ پهلوانان، كارهايي را كه در آغاز جنگ با افراسياب بايد انجام گيرد بر مي‌شمارد و براي هر كار، پاداشي تعيين مي‌كند تا هر پهلوان، داوطلبانه انجام آن كار را بر عهده بگيرد. بسيار زيبا و آموزنده است كه در برنامه‌ريزي براي اين حمله، كيخسرو اسپنوي را هم در نظر دارد. در نگاه خانوادگي، تژاو شوهر خاله كيخسرو است پس شايد از اين راه، خبر دارد كه در جنگ‌، بانوي هنرمند را نيز همراه خود خواهد برد. در نگاهي بزرگ‌تر، اسپنوي هنرمندي نام آشناست و همه از آواز خوش او و حضورش در جنگ باخبرند. ولي در ديدگاه فردوسي خردگرا، اسپنوي نماد هنر است و برخورد كيخسرو با او، الگوي رفتار با هنرمندان به‌ويژه در بحران‌هاست. كيخسرو پاداش را به كسي خواهد داد كه اسپنوي را زنده از ميدان جنگ بيرون بياورد. او مي‌گويد زماني كه اسپنوي را يافتيد، مبادا جانش به خطر افتد! او را نه با شمشير، كه با كمند بگيريد؛ كمند را نه بر گردن كه بر كمر او بيندازيد و او را آنچنان نرم بياوريد كه گويي در آغوش گرفته‌ايد:

به خم كمند، ار گرفته كمر،

بر آن سان بيارد كه آرد به بر.

ديديم كه تژاو در گريز از بيژن، اسپنوي را تنها مي‌گذارد. بيژن نيز بدون درگيري اسپنوي را پشت اسب خود مي‌نشاند و به درگاه توس مي‌آورد. پس از آن است كه به گفته فردوسي، ايرانيان «به ويراني دز، نهادند روي»، يعني تا آن زمان براي حفظ جان اين هنرمند، از حمله دست نگه داشته بودند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون