گزارشي درباره عملكرد روزنامهها و بياعتمادي مخاطب در عصر اينترنت
مردم هر روز بيشتر درگير تئوري توطئه ميشوند
نويسنده: سوزان گاسكه
مترجم: كوثر سليماني
حدودا سه سال پيش نويسندگاني به همراه رييس تحريريه آن روزهاي «اشپيگل» جلوي تريبون نشسته بودند، حضار متشكل از گروههايي از دانشجويان روزنامهنگاري و يكسري از همكاران
قد بلند روزنامه (تقريبا همه افراد عاليرتبه در اشپيگل قد بلند هستند) بودند. ميتوان گفت همگي متفقالقول مخالف اين فرضيه بودند كه به همان اندازه كاهش تيتراژها، اعتمادها به رسانههاي سنتي سقوط كرده پس به همين خاطر روزنامهنگاري در آلمان وارد يك بحران شده است. آقاي رييس با صداي خشدار دورگه خود حق بهجانبانه پرسيد: «اصلا چگونه به اين نكته رسيديد، چگونه چنين چيزي ميتواند رخ بدهد، وقتي كه هيچگاه در طول تاريخ روزنامهنگاري به اين ميزان خوب نبوده است، روزنامهنگاران جديد با شكوهتر از هميشه مينويسند.»
يكسال بعد و در سال 2018 يك نويسنده جوان از اشپيگل، برنده جايزه بهترين خبرنگار سال از نگاه سيانان شده بود؛ بهترين روزنامهنگار اروپا، ديوانهوار مهربان كه برحسب اتفاق بسيار هم با شكوه مينوشت؛ «كلس روليتيوز» نام اين روزنامهنگار بود، اما كمي بعد با ثابت شدن ساختگي بودن خبرهايش رسوايي وحشتناكي به بار آورد.
اهميت اين ماجراي اشپيگل فراتر از سوءرفتارهاي فردي يك نويسنده يا حسن نيت و خوش باوري احتمالا اجتنابناپذير يك تيم تحريريه است؛ اين اتفاق در واقع تمثيلي بارز از فاصله و بيگانگي بين خوانندگان و دستاندركاران رسانههاست و بايد توجه كرد كه اينترنت هم به عنوان يك بزرگتركننده اتفاقات در اين بين كار خود را به خوبي انجام داده است. اين عدم اعتمادها در مقابل تكنولوژيهاي خبري از همان زمان پيدايش آنها وجود داشته، اما در سالهاي اخير اين روحيه
رو به وخامت گذاشته است. بر اساس مطالعه موسسه فورسا تنها 40 درصد از آلمانيها به جرايد و تنها 28 درصد به تلويزيون اعتماد دارند و در عوض خود به صورت آنلاين اطلاعات را جستوجو ميكنند. بيشك بيتفاوتيهاي شكوفا شده از
بي اعتماديها هستند.
دانشمند علوم سياسي «توربن لوتجن» توضيح ميدهد كه چه اتفاقي ميافتد زماني كه بياعتمادي و جهل سياسي با هم درآميخته ميشوند و او از نوعي روشنگري منحرف سخن به ميان ميآورد. طبق سخنان او، تفكرات ضد استبدادي يا انتقادي در جوامع غربي چنان متداول شده كه در اين اوضاع كساني هم كه از نظر سياسي در جايگاه درستي قرار گرفتهاند هم گاهي محكوم به تفكرات استبدادي ميشوند. انسانها ديگر شبيه يك جمعيت پير و بياراده پشت سر شما نميآيند، آنها مستقلا اطلاعات و بيشك حقيقت را جستوجو ميكنند و نهتنها دست شما را خوانده، بلكه در تشخيص سرابها ماهر هستند و فريبهاي سيستم را درك ميكنند. لوتين مينويسد: «هر چند كه در تقابل با غرايز به نظر ميرسد اما قطعا يك توانمندسازي فردي است كه اغلب اينگونه خود توانمنديها
به دليل وجود بينش بيشتر است كه فرد از قبول منابع رسمي بيشتر سر باز ميزند و به تئوريهاي توطئه گرايش پيدا ميكند.»
اما قطعا اينگونه هم نبود كه همه مشتركان روزنامه و بينندگان تلويزيون در يك روز معين دست
به سينه همگي با هم فرياد بزنند: «از امروز به بعد ما ديگر هيچ اعتقادي به رسانهها نداريم.» ميتوانيم آن را به صورت يك فرآيند در نظر بگيريم؛ فرآيندي كه بدون اينترنت محال بود، زيرا اولا تنها اينترنت است كه اين بستر جايگزين را فراهم ميآورد و كمك ميكند دهها هزار همفكر در كنار هم قرار بگيرند، تصورات و باورهاي از پيش تعيين نشده را تاييد و امكان اهانتهاي افراد ناشناس با سبكهاي ديگري از انديشه را امكانپذير ميكند و دليل دوم هم اينكه رسانهها نقش شاياني در از دست دادن تماس با مخاطب بازي ميكنند و معمولا مطالب كمي براي خواندن در اين مورد وجود دارد.در ميانه اين بياعتمادي اين موضوع هم بسيار مهم است كه براي روزنامهنگاران اغلب اقدامات خودشان در نقطه كور قرار ميگيرد و اين موضوع واقعا جاي تعجب دارد، زيرا اين بياعتمادي را بيشتر ميكند و چون حرفهاي كه انتقاد را وظيفه اصلي خود ميداند، انتقادها را غالبا براي خود دشوار ميبيند. موضوعي كه باعث ترس ميشود اين است كه خيلي از نمايندگان اين جايگاه شغلي ادعاي مصونيت دارند و ميگويند ما آدمهاي خوبي هستيم، ما هيچ منافعي نداريم، ما پرچمدار انتقاد از قدرتمندانيم، ما ميتوانيم حقيقت را ببينيم و... اين واضح است كه روزنامهنگاران براي اين مهم در تلاشند اما در تجربههاي زندگي واقعي، نمونه مخالف اين ادعاها بارها مشاهده شده است.
اشپيگل براي روليتيوز كه ديگر جايي براي نجات نداشت، يكي از بزرگترين صحنههاي انتقادي اخير را پوشش داد. بهترين كار روي اشتباهات تا به امروز، بيرحمانهترين رفتار با كارمند سابق و البته دوباره همه چيز به طرز شگفتانگيزي با شكوه نوشته شده بود.
حال البته سردبيران هم بر سر ميز كنفرانس نمينشينند تا تصميم بگيرند يكنواختترين، مشخصترين يا بيرحمانهترين جهتگيريها را دنبال كنند، اما روزنامهنگاري يك محيط اقتصادي است، يك حوزه، يك سيستم اجتماعي است كه اعضاي جامعه بر آن اثر دارند از طريق مدلها و سنتهاي فرهنگي، از طريق محدوديتهاي اقتصادي و گاهي اوقات از طريق مدها و ايدئولوژيها. از زمان پايان جنگ سرد اين جريان وابستگي روزنامهنگاران به احزاب يا عقيده سياسي خاص كمرنگتر شده، گزارشهاي روزنامهنگاران بايد خنثي باشد، با اين حال فراموش شده است كه هر شخص از جمله هر گزارشگر، داراي علايق شخصي است؛ هومو يا هترو، گوشتخوار يا گياهخوار، مذهبي يا اتئيست، عاشق سگ يا گربه.
عوامل بيشماري در ساخت يك متن اثرگذارند، تلاشهاي اساسا نااميدكننده براي بيطرفيها
به زودي سبك خاصي از داوري را پديد خواهد آورد كه نه تنها در ميان اقتصاددانان، سياستمداران، ورزشكاران و... بلكه بهطور ضمني در بين خوانندگان و تماشاگران هم گسترش مييابد. شايد روزي بتوان گفت: «بدون فاش كردن اسم حزبت، خودت چي فكر ميكني.»
راه چاره ملموسي در حال حاضر موجود نيست ولي بيگمان كيفيت و دقت در سوالات و نويسندگيها به همان اندازه كه در روابط عاطفي و دوستانه مراعات ميشود، تاثيرگذار است. روزنامهنگاران بايد نسبت به آنچه گزارش ميدهند فروتنتر و گاه خيرخواهانهتر باشند. آنها نياز به فرهنگ عذرخواهي دارند به طرزي كه شرمنده نباشند و اميدوارانه در صفحهها راجع به اشتباهاتشان بتوانند صحبت كنند و در آخر آيا همه اينها به تثبيت مردم و اعتماد مجدد كمك خواهد كرد؟ اين سوال سختي است كه احتمالا جوابش در آينده واضحتر و مشخصتر ميشود.