آنچه در اينجا ميخوانيد شرحي است از تحقيقات دقيق و مستند خانم اليسن واير (Alison Weir)، نويسنده كتاب «تشخيص نادرست»، رييس «شوراي منافع ملي» و رييس انجمن «اگر امريكاييها ميدانستند». صداقت، تفكر شفاف و شجاعت اين بانوي كهنسال امريكايي براي بسياري از مسلمانان عذرخواه يا خسته و نااميد، بسيار عبرتآموز است. شايد عصاره سخنان و پيام اين بانوي حقجو را بتوان به قول خودش در چهار كلمه اين گونه بيان كرد: «توان تغيير دادن اين وضعيت را داريم.» در اين روايت كوشيدهام تا آنجا كه ممكن است از نقل قولهاي دقيق از زبان خود ايشان ــ مخصوصا از سخنراني ايشان در تابستان ۲۰۰۴ ميلادي در سياتل ــ استفاده كنم؛ به گونهاي كه ساختار اين نوشتار تقريبا تماما مبتني بر يافتههاي اين بانوي دلير و فكور است كه براي نخستين بار در اينجا به زبان فارسي ارايه ميشود.
اگر ما امريكاييها ميدانستيم
در بسياري از گزارشها رابطه ميان هر سه عنصر اسراييل و فلسطين و امريكا مورد غفلت قرار گرفته است (توجه به نقش عنصر سوم ــ امريكا ــ در اين منازعه حياتي است). در گزارشهايي كه ما امريكاييها دريافت ميكنيم برخي جوانب مكرر و پيوسته مورد توجه قرار ميگيرند؛ مثلا «موشكها»يي كه از غزه به اسراييل پرتاب ميشود. ميگويند «هزاران موشك» از غزه به اسراييل پرتاب ميشود. اكثر اين «موشكها»، پرتابههاي دستساز كوچك هستند و در بيشتر موارد قدرت تخريب هم ندارند. اين را هم نميگويند كه از سال ۲۰۰۱ (كه مرحله جديد اين نهضت شروع شد) اين «هزاران موشك» چند تن را كشته است؟! من كوشيدم پاسخ اين سوال را پيدا كنم و به رقم ۲۷ الي ۲۹ رسيدم. چرا رسانههاي ما در امريكا اين را نميگويند؟ و باز ما كه ادعا ميكنيم آزاد و منصفيم، بايد به هر دو جمعيت و به آمار تلفات دو طرف توجه كنيم. مثلا در همين مدت چند تن از ساكنان غزه به دست اسراييليها كشته شدهاند؟ پيدا كردن جواب اين سوال هم سخت نيست. تقريبا 5 هزار و 700 الي 6 هزار تن (در آن مدت كوتاه). و هكذا… درباره كودكان اسراييلي كشته شده ميشنويم؛ درباره نام اين كودكان و سنشان و والدينشان ميشنويم و طبعا متأثر ميشويم. اما تقريبا هيچ وقت درباره كودكان فلسطيني چيزي نميشنويم. نه درباره نامشان ميشنويم، نه درباره والدينشان، و نه متأثر ميشويم. مثلا در ظرف يك سال نخست خشونتها (از اواخر سال ۲۰۰۰ تا اوايل سال ۲۰۰۱)، ۹۱ كودك فلسطيني كشته شدند. در اين مدت يك كودك اسراييلي هم كشته نشده است. وليكن رسانههاي ما هميشه وانمود ميكنند كه عمليات اسراييل «به تلافي» عمليات فلسطينيان بوده است. ميبينيم كه از لحاظ ترتيب زماني، اين تصوير نادرست است. اگر ما امريكاييها ميدانستيم كه ابتدا اسراييل ۹۱ كودك فلسطيني را كشته و علت اصلي مرگ بسياريشان شليك گلوله به سر بوده است، اگر ميدانستيم كه پول ما براي شليك گلوله به سر كودكان مصرف ميشود، من مطمئنم كه مردم ما خواهان توقف اين امر ميشدند و اگر اين كار را كرده بوديم، همه كودكان ديگر كه از آن زمان تاكنون كشته شدهاند، امروز زنده ميبودند و اگر امروز اين كار را بكنيم، بسياري كودكان در ماههاي آتي كشته نميشوند.
لاپوشاني شدهترين مساله تاريخ امريكا
همچنين ميخواهم اندكي درباره اينكه چطور من درگير اين مساله شدم سخن بگويم. من نه يهوديام، نه فلسطيني، نه مسلمان. حوالي سال ۲۰۰۰ من نيز مانند اكثر امريكاييها تقريبا هيچ درباره اسراييل و فلسطين نميدانستم. من دبير يك هفتهنامه خبري بسيار كوچك در شمال كاليفرنيا بودم كه درباره شوراي شهر و قافله ماهيگيران و اين گونه موضوعات مينوشتم و خاورميانه براي زندگي روزانه من، بسيار بعيد، مبهم، و نامربوط بود. بنابراين من هم مانند اكثر امريكاييها فقط به اخبار مربوط به اين مساله نگاهي گذرا ميافكندم. مبهم بودنش را پذيرفته بودم و به سرعت از آن ميگذشتم. من نيز مانند اكثر كساني كه اكنون اين سخنان را نميشنوند، بسيار پرمشغله بودم. اما وقتي در پاييز سال ۲۰۰۰، انتفاضه دوم آغاز و اخبارش فراگير شد، تصميم گرفتم بيشتر به اين موضوع توجه كنم و بفهمم كه اصل قضيه چيست. وقتي چنين كردم ــ اگرچه نسبتا دير بود ــ چيزي فهميدم كه بايد مدتها قبل ميفهميدم: فهميدم كه «پوشش خبري» در اين زمينه كاملا يك جانبه بوده است و ما فقط جزييات مربوط به تلفات اسراييل را دريافت ميكرديم. پس خودم درصدد برآمدم كه اين نقيصه را برطرف كنم و به جستوجو پرداختم و خواندم و نتيجهاش برايم بهشدت تكاندهنده بود. مثلا در يك گزارش به قلم يك شخصيت دانشگاهي كه خودش اسراييلي بود خواندم كه نيروهاي اسراييلي تظاهركنندگان غيرمسلّح را ميكشتند؛ فقط نميگذاشتند در هر نوبت تعداد كشتهشدگان «بيش از حد» زياد شود؛ زيرا در آن صورت مردم جهان حساس ميشدند، اما تعداد مجروحشدگان ميتوانست زياد شود. ظرف يك ماه نخست، اسراييل حدود 6 هزار فلسطيني را مجروح كرده بود. اين پژوهشگر اسراييلي همچنين نوشته بود كه سربازان اسراييل مخصوصا چشم و كاسه زانوي معترضان را هدف ميگيرند. با اين اطلاعات و نيز با فهميدن اينكه ما امريكاييها از مالياتهايي كه مردم ميپردازند، به اسراييل بيش از هر كشور ديگر ــ مثلا حتي بيش از مجموع همه كشورهاي آفريقايي ــ كمك مالي ميكنيم، يعني تقريبا ۸ ميليون دلار در روز در آن زمان ــ كه بعد به ۱۰ ميليون دلار در روز رسيد ــ دريافتم كه اين «لاپوشانيشده»ترين مسالهاي است كه تاكنون در عمرم با آن مواجه شده بودم، آن هم مسالهاي چنين حياتي.
سفر به فلسطين
بنابراين مصمم شدم كه بروم و خودم از نزديك صحت اين مسائل را بررسي كنم. چنين بود كه عجيبترين سفر زندگيام آغاز شد. پيش از آن جزو نيروهاي حافظ صلح در افغانستان خدمت كرده بودم. آنجا يك سامانه رسمي پرتوان مرا حمايت و راهنمايي ميكرد. اما در سفر فلسطين تنها بودم؛ نه سازماني بود، نه حمايتي. وقتي هواپيمايمان ساعت ۸ شب هفتم فوريه ۲۰۰۱ آنجا فرود آمد، ترسي كه در طول آن پرواز طولاني ميكوشيدم ناديده بگيرم بسيار محسوس شد. چه حوادثي در انتظار يك زن تنهاي امريكايي بود كه ميخواست در يك سرزمين اسلامي، درست در وسط يك قيام پرخشونت، به جستوجوي حقيقت بپردازد؟ وسط جايي كه ميگفتند به طور عام با امريكاييها و بهطور خاص با زنان دشمنند؟ اما با گذشت زمان فهميدم كه اين افسانهها همانقدر كه مشهورند، دروغند! مردم آن سرزمين مرا به خانههايشان دعوت ميكردند (و من با خوشحالي قبول ميكردم)، بسيار محترمانه با من رفتار ميكردند، هر وقت ميگفتم امريكاييام (كه هميشه هم اينچنين راست ميگفتم)، ميگفتند: «Welcome»! اينها را هرگز به ما نگفته بودند. در اين مدت ــ تا فوريه ۲۰۰۱ ــ حتي يك موشك هم از غزه به اسراييل پرتاب نشده بود و آن زمان هنوز پنج سال به پيروزي حماس در انتخابات مانده بود. به ما ميگويند علت حمله اسراييل به غزه، اين دو عامل (موشكها و پيروزي حماس در انتخابات) بوده است! من شخصا از خانههاي مسكوني خانيونس در جنوب غزه كه در آن زمان مورد اصابت گلولههاي اسراييل قرار گرفتند، عكس گرفتم. همه اين خانهها اكنون منهدم شدهاند.
اسراييليها با گلوله به استقبالم آمدند
اسراييليهايي كه در سنگرها بودند متوجه حضور مستمر يك خارجي در محلههاي فلسطيني شده بودند و چند بار نزديك مكاني را كه من در آن بودم گلولهباران كردند كه در آغاز گمان ميكردم تصادفي بوده ولي بعدها فهميدم براي من حاوي اين پيام بوده كه «به فلسطين نياييد و نبينيد ما چه ميكنيم!» زمينهاي زراعي زيبايي را در نزديكي درياي مديترانه ديدم كه بعدها نابود شد. نخلستانهاي صد ساله و مزرعههاي زيتون را ديدم كه منهدم شده بودند. كشاورزاني را ديدم كه نسل اندر نسل، اجدادشان آنجا بودهاند و اكنون زمينهايشان نابود ميشد. حال چطور ميتوانستند فرزندانشان را سير كنند؟ شاهد نابودي يك سرزمين و مردم آن بودم؛ آن هم به وسيله پول مالياتي كه من ميپرداختم. ما امريكاييها به ديدن تصاوير جهان سوم عادت كردهايم؛ ناراحت ميشويم، اما با خود ميگوييم: «مشكلات آنقدر زياد است، من يك تنم، چه ميتوانم بكنم؟» اما اينجا وضع متفاوت بود. اينجا با پول مردم امريكا، فقر مصنوعي مهندسي ميشد. مردم زجر ميكشيدند، كودكان درد ميكشيدند. ترجيح ميدادم اين چيزها را نبينم، اما از آنجا كه هزاران كودك با پول ماليات من مجروح شده بودند، موظف بودم كه آنان را ببينم. براي اين منظور كافي بود به نزديكترين بيمارستان بروم و آنجا پر از كودكاني بود كه بسياريشان از پشت، گلوله خورده بودند (چون از دست نظاميان فرار ميكردند). همين طور در شكم و در سر. كودك ۱۲ سالهاي را ديدم كه در اثر اصابت گلوله به سرش، مرگ مغزي شده بود. در آن بيمارستان، كودكاني را ديدم كه ديگر هيچ وقت نميتوانستند بازي كنند. يك بار كودكي را ديدم كه والدينش از ديدن من خوشحال شدند زيرا گمان كردند كه شايد من بتوانم براي ترتيب دادن عمل جراحي كودكشان در امريكا كمك كنم. اما وقتي پزشكش را ديدم او به من گفت كه نميدانست كي و چطور به آن مادر و پدر بگويد كه كودكشان براي هميشه فلج شده است. يعني در آن لحظه چيزي را دانستم كه مادر و پدر كودك نميدانستند و آرزو ميكردم كه هيچ وقت آن را نميدانستم. اما الان شما شنونده يا خواننده محترم هم ميدانيد. به خانهاي رفتم كه اهلش اخيرا وارد آن شده بودند و هنوز رنگ نقاشي ديوارهايش خشك نشده بود. پدر و مادر خانواده بيمارستان بودند و من آنجا بودم كه آنان از بيمارستان بازگشتند. مادر و خواهرهاي بچه ۹ ساله آن خانواده زار زار ميگريستند. پدر كودك مانند كساني كه در خواب راه ميروند راه ميرفت، گويي در كابوسي است كه پايان ندارد. همسايهشان براي تسليت به او گفت: «حال، پسرت مانند پرندهاي در بهشت پرواز ميكند.»
تاسيس انجمن اگر مردم امريكا ميدانستند
پس از آن سفر، چند بار ديگر به فلسطين رفتهام، ديوار مشهور غزه را ديدهام، مصادرههاي روزافزون زمينهاي مردم، مانعها، حصارهاي بيتلحم و... .
وقتي از سفر نخستم بازگشتم، انجمني را تشكيل دادم با عنوان «اگر مردم امريكا ميدانستند»، زيرا مطمئن بودم و هستم كه اگر مردم امريكا بدانند آنجا چه ميگذرد، ديگر به اسراييل پول نميدادند و به خشونتها پايان ميدادند. پس بر رسانهها متمركز شديم، زيرا در حكومتهاي دموكراتيك رسانهها قويترين نهادها هستند. هر كس (كه به خيال خودش) درباره مسائل جهان خارج چيزي ميداند، از طريق رسانههاست. بنابراين تصميم گرفتيم رسانهها را با روشهاي تخصصي آماري، چنان دقيق مطالعه كنيم كه تا حد ممكن از جانبداري و غرض مصون باشد. ابتدا گزارش تعداد قتلهاي هر دو گروه متخاصم را توسط نيويورك تايمز، ايبيسي، سيبياِس، اِنبيسي، آسوشيتدپرس، و روزنامههاي محلي در نظر گرفتيم. نخستين اخبار ماندگارترند، بنابراين به طور اخص، گزارشهاي قتل كودكان در نخستين سال را در اين رسانهها مورد مطالعه قرار داديم. بر اساس اطلاعات منتشره يك منبع اسراييلي، در دوره زماني مزبور، ۲۸ كودك اسراييلي و ۱۳۱ كودك فلسطيني كشته شده بودند. شبكههاي خبري اصلي فوقالذكر چگونه اينها را گزارش كرده بودند؟ آنها كشتهشدگان اسراييل را حدود ۱۴ برابر مكررتر گزارش كرده بودند! الگوي رسانهها اين است كه تا حد ممكن قتل كودكان فلسطيني را ــ گر چه بسيار كثيرالوقوع است ــ گزارش نكنند. از اين رو بسياري از مردم امريكا از اين پديده بيخبرند. يك مطالعه ديگر مربوط به راديوي ملي (نشنال پابليك رديو — «انپيآر») بود كه طرفداران اسراييل مدام آن را به عدول از انصاف متهم ميكنند و بارها اِن پي آر و نهادهاي وابستهاش به اين علت (فرضي) جريمههاي سنگين پرداختهاند. محقق ما ــ آقاي سِث اكرمن ــ روند گزارشهاي «اِن پي آر» را مطالعه كرد و به اين نتيجه رسيد كه گزارشهاي «اِن پي آر» به راستي نامتعادل بوده ــ عدم تعادلي كه درواقع به شدت به نفع اسراييل بوده است! سپس به سراغ روزنامهها رفتيم. مثلا روزنامه محلي «سن خوزه مِركوري نيوز» در سيليكان ولي كه منطقه نزديك دانشگاه مشهور استنفورد است.
دوره آرامش نسبي كي شكسته ميشود؟
مطابق آمار خود منابع اسراييلي، آمار كشتهشدگان غيرخردسال از اكتبر ۲۰۰۲ تا مارس ۲۰۰۳، ۳۸۴ فلسطيني و ۱۲۱ اسراييلي بود، اما وقتي گزارشهاي مربوط به اين دوره در اين روزنامه را مطالعه كرديم متوجه شديم كه نسبت را معكوس كرده بود (۱۴ فلسطيني، ۸۵ اسراييلي)! شگفتزده شديم. با خود ميگفتيم اگر «مركوري نيوز» آمار ليگ فوتبال امريكا («سوپر بُل») را اينچنين معكوس گزارش كرده بود، ديگران دربارهاش چه ميگفتند؟ كدام مهمتر است؟ اخبار فوتبال يا اخبار جنگ و جان آدميان؟ روزنامههاي ايالات ديگر هم همين كار را ميكنند. هر وقت يك عمليات موفقيتآميز عليه اسراييل انجام ميشود، روزنامههاي ما مينويسند «دوره آرامش نسبي شكسته شد!» مثلا وقتي در سال ۲۰۰۵، لسآنجلس تايمز چنين سرخطي را پيش از چاپ نسخه كاغذي در وبسايتش به كار برد من كه ميخواستم از چاپ خبر دروغ جلوگيري كنم، به دفترشان زنگ زدم و يادآور شدم كه در آن دوره «آرامش»، ۳۷۹ كودك و زن و مرد فلسطيني مجروح و ۱۷۰ نفر كشته شده بودند، اما او جواب داد كه: «ما هم كه گفتيم: آرامش نسبي!» و مكالمه را قطع كرد!
اين موارد بيشمارند. اما من فقط يك نمونه ديگر را ذكر ميكنم كه مربوط به تلفات خود ما امريكاييهاست: در سال ۲۰۰۳، فرمانده عاليرتبه برجسته، دريابُد (ادميرال) توماس هينمن مورِر (Thomas Hinman Moorer)، به همراه دريابُد مِرلين استارينگ و ژنرال رِي دِيويز در يك نشست خبري در ساختمان دولتي نزديك كنگره، نتايج يافتههاي خود را درباره واقعه ناو ليبِرتي اعلام كردند؛ اسراييل كوشيده بود آن كشتي را غرق كند، ۳۴ امريكايي سرنشين كشتي را كشته و بيش از ۱۷۰ تن را مجروح كرده بود و رييسجمهور وقت، جانسون، و وزير دفاع از ارسال نيروهاي نجات جلوگيري كرده بودند. همچنين جانسون دستور پنهان كردن كامل اين وقايع را داد. اين حمله بمثابه (اعلان) جنگ اسراييل عليه امريكا بود. (پيشتر نيز ادميرال مورر در يك مصاحبه گفته بود: «هرگز نديدهام هيچ يك از روساي جمهور امريكا در مقابل آنان (صهيونيستها) بايستند. اگر مردم امريكا ميفهميدند آنان (صهيونيستها) تا چه حد روي حكومت ما چنگ انداختهاند قيام مسلحانه ميكردند.») بديهي است چنين بيانيههايي از جانب چنين شخصيتهاي عاليرتبه، شايسته نشر و پخش گسترده است. اما اين خبر كوچكترين انعكاسي در واشينگتن پست، نيويوركتايمز، يا شبكه فاكس نيوز، پيدا نكرد (اگرچه با جزييات كامل در اسناد كنگرهاي ثبت شده است).
با گذشت زمان، نسبتها بدتر هم شده است. مثلا در بمبارانهاي ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ ميلادي، ۱۴۰۰ فلسطيني كه بيشترشان كودك و زن بودند و در همان دوره، ۹ اسراييلي، كشته شدند و پنهان كردن حقايق هم توسط روزنامههاي ما بيش از پيش ادامه داشته است.
صهيونيسم سياسي
و اما آدمرباييها؛ در سال ۲۰۱۴، سه اسراييلي ربوده شدند كه به طور گسترده گزارش شد. در همين مدت (از يكم ژانويه تا يكم مه) اسراييل ۲۳۰۰ فلسطيني را كه شامل تعدادي كودك بود ربود، اما باز در اخبارمان در اين باره هيچ نميشنويم. پس از آنكه چشمان من به اين پديده عجيب و رابطه استثنايي كشور ما با يك «كشور» فوقالعاده كوچك بدون هيچ منابع طبيعي باز شد، خواستم بدانم اين همه از كجا آغاز شده، چون وقتي من به دنيا آمدم «اسراييل» وجود نداشت! ليكن از حدود يك قرن پيش يك جنبش سياسي در اروپا و امريكا پديد آمده كه تأثيرات آن بر كشور ما عميق و مخرب و تأثيرش بر خاورميانه مصيبتبار و غمانگيز بوده و درواقع همه جهان را به خطر انداخته است. اما بسياري از امريكاييها درباره آن چيزي نشنيدهاند و هيچ تعريفي از آن ندارند. نام آن جنبش، «صهيونيسم سياسي» است كه هدف آن تشكيل حكومت ديني يهودي در فلسطين بوده است. بايد از خود بپرسيم اوضاع فلسطين در اواخر قرن نوزدهم كه جنبش صهيونيسم آغاز شد چه بود؟ پاسخ اين است كه آن زمان در اين سرزمين جامعهاي چندفرهنگي ميزيست: ۸۰ درصد مسلمان، ۱۵ درصد مسيحي، و ۵ درصد يهودي كه با هم زندگي ميكردند و كار و تجارت همگان در مجموع خوب بود. در سرتاسر فلسطين، هم مسجد داشتند، هم كليسا، هم كنيسه و كنشت. در همه جاي خاورميانه و شمال آفريقا قرنها بود كه پيروان اين سه دين با هم در صلح زندگي ميكردند. اما جنبشي در اروپا و امريكا تأسيس شد كه هدف آن تشكيل يك حكومت يهودي در سرزميني بود كه ۹5 درصد جمعيت آن غيريهودي بودند و رهبرانش ميدانستند كه اين ۹5 درصد بايد جاي ديگري بروند يا در ازاي دريافت پول يا به زور. مقالات صهيونيستها از همان روز نخست به اين امر تصريح داشتند. كتاب «تشخيص نادرست» مربوط به نقش امريكاست و آنچه من را (يعني خانم اليسن واير) متحير كرد توانايي شگفتانگيز اين گروه در سوءاستفاده از آزادي و امكانات امريكا است. اين جنبش خارجي پيش از آنكه پدر و مادر من متولد شوند در كشور آباء و اجداديام (حوالي ۱۸۸۰ ميلادي) تأسيس شده و به شدت فعال بوده اما من يك كلمه هم درباره آنان نشنيده بودم. تا سال ۱۹۱۰ 20 هزار صهيونيست در امريكا وجود داشت كه شامل قاضي و حقوقدان، استادان دانشگاه و تجار متمول بود و كم كم بر اعضاي كنگره اعمال نفوذ ميكردند. در سال ۱۹۱۲ يك مقام بلندرتبه قضايي به نام لوييس برندايس صهيونيست شد؛ دو سال بعد به مقام رهبري صهيونيسم جهاني دست يافت و چند سال بعد توسط پرزيدنت ويلسن به عنوان يكي از ۹ قاضي دادگاه عالي ايالات متحده منصوب شد. جزييات تكاندهنده بيشتر درباره انجمن سري «پروشيم» كه برندايس به عضويت آن درآمده بود در آخرين شماره فصلنامه علمي- پژوهشي The American Jewish Historical Quarterly سال ۱۹۷۵، صفحات ۱۲۱-۱۳۹ يافت ميشود. در سال ۱۹۱۵، رهبر انجمن پروشيم علنا پيشنهاد كرد كه صدور اعلاميهاي در حمايت از تشكيل حكومت يهودي در فلسطين توسط بريتانيا براي آن كشور سودمند خواهد بود! (شايان ذكر است كه جنگ جهاني اول در تابستان سال قبل آغاز شده و بريتانيا در همان نخستين روز جنگ نزديك به 60 هزار كشته داده بود. نكته ظريف ديگر اين است كه صهيونيسم يك بدعت در دين يهود تلقي ميشد و مخصوصا در ابتداي كار، در ميان يهوديان جهان مقبوليت نداشت. وقوع هر دو جنگ جهاني، فارغ از نقش احتمالي صهيونيستها در آغازيدنش، به سود اينان و به ضرر يهوديان بود.) مقارن همين زمان، خييم وايزمن به انگليسيها گفت كه اگر اعلاميه بالفور را امضا و طبق آن (پس از شكست امپراتوري عثماني) فلسطين را به صهيونيستها واگذار كنند، او از طريق همكار خود، قاضي برندايس، ويلسن را وادار ميكند تا امريكا را بنفع بريتانيا و عليه آلمان و عثماني، به جنگ بكشاند. بريتانيا معامله را پذيرفت، امريكا وارد جنگ شد و صهيونيستها به فلسطين راه يافتند و نخستوزيران آينده اسراييل براي اخراج آن دسته از مردم آن سرزمين كه تن به فروش موطن خود نميدادند گروههاي مسلح «ليهاي» و «اِرگون» و «گانگسترهاي استرن» را تشكيل دادند كه وظيفهشان ارعاب ــ يا به اصطلاح امروزي «تروريزه» كردن ساكنان بومي بود و باز نكته حيرتانگيز اين است كه اين گروههاي تروريستي در امريكا شعبه داشتند. يكي از دو عضو اصلي گروههاي تروريستي، بنام هيلل كوك، با نام مستعار «پيتر برگسن»، براي تأمين مالي و جلب حمايت سياسي براي صهيونيستهاي ساكن فلسطين، در امريكا با آزادي كامل فعاليت ميكرد. نكته حيرتانگيز ديگر كه خانم واير در خلال تحقيقاتش كشف كرد اين بود: از عضو اصلي ديگر اين گروه در مقالات و منابع، با عنوان «عالم ربّاني، آقاي كورف» ياد شده بود. «اما براي ذكر يك نام در كتابم، بايد نام كامل شخص را مينوشتم كه اكثر منابع فاقد آن بودند. بالاخره وقتي پس از جستوجوهاي فراوان اسم كامل «بروخ كورف» را يافتم، در ارتباط با اين نام به يك گزارش سازمان ملل از عمليات نافرجام بمباران لندن نيز برخوردم! پس از جنگ جهاني دوم، Rabbi Korff و همدستانش در «گانگسترهاي استرن»، به خاطر اينكه بريتانيا «به تعداد كافي» يهودي به اسراييل وارد نكرده بود، از دست بريتانيا خشمگين بودند. پس يك خلبان امريكايي، بنام رِجينالد گيلبرت، را كه تكخال نبردهاي هوايي در جنگ جهاني دوم بوده، ابتدا براي بمباران پارلمان كه بعدها به بمباران وزارت خارجه بريتانيا در لندن تغيير كرد، استخدام كردند. اما او به سفارت امريكا در پاريس خبر داد و آنان از پليس فرانسه خواستند كه او را دستگير كند (اما باز بعدها با اِعمال نفوذ صهيونيستهاي عاليرتبه در حاكميت امريكا آزاد شد). جالب اينكه گيلبرت از كورف پرسيده بود در صورت پيدا نكردن وزارت خارجه در هواي مهآلود لندن چه بايد بكند و كورف گفته بود: «در آنصورت بمبها را هر جا كه توانستي روي لندن بينداز، چون همه بريتانياييها دشمنند.» از اينجا معلوم ميشود كه صهيونيستها فقط جان مردم خاورميانه يا فقط جان مسلمانان را بيارزش نميدانند، بلكه در صورت لزوم از هر وسيلهاي براي «گوشمالي» هر قومي كه «مزاحم» آنان شود استفاده ميكنند؛ نيز شباهت گروههاي تروريستي نوين به گروه «اِرگون» و «گانگسترهاي استرن» تصادفي نيست، بل همگي منشأ واحد دارند.
شايد عصاره سخنان و پيام اليسن واير اين بانوي حقجو را بتوان به قول خودش در چهار كلمه اين گونه بيان كرد: «توان تغيير دادن اين وضعيت را داريم.»
اسراييليهايي كه در سنگرها بودند متوجه حضور مستمر يك خارجي در محلههاي فلسطيني شده بودند و چند بار نزديك مكاني را كه من در آن بودم گلولهباران كردند كه در آغاز گمان ميكردم تصادفي بوده ولي بعدها فهميدم براي من حاوي اين پيام بوده كه «به فلسطين نياييد و نبينيد ما چه ميكنيم!»
زمينهاي زراعي زيبايي را در نزديكي درياي مديترانه ديدم كه بعدها نابود شد. نخلستانهاي صد ساله و مزرعههاي زيتون را ديدم كه منهدم شده بودند. كشاورزاني را ديدم كه نسل اندر نسل، اجدادشان آنجا بودهاند و اكنون زمينهايشان نابود ميشد. حال چطور ميتوانستند فرزندانشان را سير كنند؟ شاهد نابودي يك سرزمين و مردم آن بودم؛ آن هم به وسيله پول مالياتي كه من ميپرداختم.
در ظرف يكسال نخست خشونتها (از اواخر سال ۲۰۰۰ تا اوايل سال ۲۰۰۱)، ۹۱ كودك فلسطيني كشته شدند. در اين مدت يك كودك اسراييلي هم كشته نشده است. وليكن رسانههاي ما هميشه وانمود ميكنند كه عمليات اسراييل «به تلافي» عمليات فلسطينيان بوده است.
با فهميدن اينكه ما امريكاييها از مالياتهايي كه مردم ميپردازند، به اسراييل بيش از هر كشور ديگر ــ مثلا حتي بيش از مجموع همه كشورهاي آفريقايي ــ كمك مالي ميكنيم، يعني تقريبا ۸ ميليون دلار در روز در آن زمان ــ كه بعد به ۱۰ ميليون دلار در روز رسيد ــ دريافتم كه اين «لاپوشاني شده»ترين مسالهاي است كه تاكنون در عمرم با آن مواجه شده بودم، آن هم مسالهاي چنين حياتي.
اگر ما امريكاييها ميدانستيم كه ابتدا اسراييل ۹۱ كودك فلسطيني را كشته و علت اصلي مرگ بسياريشان شليك گلوله به سر بوده است، اگر ميدانستيم كه پول ما براي شليك گلوله به سر كودكان مصرف ميشود، من مطمئنم كه مردم ما خواهان توقف اين امر ميشدند و اگر اين كار را كرده بوديم، همه كودكان ديگر كه از آن زمان تاكنون كشته شدهاند، امروز زنده ميبودند و اگر امروز اين كار را بكنيم، بسياري كودكان در ماههاي آتي كشته نميشوند.