نگاهي به نمايش« پنجاه پنجاه » بر اساس نمايشنامه اي از برتولتبرشت
علاقه به تئاتر تجربي
رسول نظرزاده
نمايشنامه «كله گردها و كله تيزها» نوشته برتولتبرشت نخستينبار به كارگرداني ناصر رحمانينژاد در سال 58 در تهران اجرا شد. اين كارگردان چند سال پيشتر خواسته بود، اين متن برشت را اجرا كند، اما ماموران امنيتي آن زمان –ساواك- از اجراي آن جلوگيري كرده بودند. كارگردان صبر كرد تا بتواند بعد از انقلاب در سال 58 در يك فضاي نسبتا باز سياسي اين متن را اجرا كند و آگاهي سياسي كه در متن نهفته بود را به فضاي ايران بياورد. هشداري كه در زمان خود كسي به آن توجه چنداني نكرد، اما ديديم چگونه چند دهه بعد به نوعي در همان فضايي كه متن برشت نوشته شده بود به سر ميبريم. خودي و غيرخودي كردن جامعه و سپس حل شدن در يك نگاه اقتدارطلب. هشداري كه برشت هم پيش از تبعيد و مهاجرتش از آلمان به خوبي آن را در كشورش رصد كرده بود؛ پيش از سيطره حكومت تماميتخواه زير لواي ناسيوناليسم با بزرگنمايي و مقابله با هر صداي متفاوت، سيطرهاي كه تمامي صداهاي ديگر اجتماعي و عدالتخواه را با ايجاد دودستگي و چنددستگي كاذب ميانشان سركوب و زندانها و اردوگاههاي بزرگ مرگ بر پا كرد. آنچه چند دهه بعد با به راه انداختن جنگ جهاني دوم به تجزيه كشور آلمان هم انجاميد.
آنچه پس از چند دهه فاصله از اجراي سال 58 حالا در سال 98 ميبينيم به خوبي تفاوت ديدگاه نسل جديد را از ديدگاه نسل انقلابي گذشته نشان ميدهد. به وضوح با يك بازخواني جديد روبهرو هستيم كه ديگر چندان علاقهاي به مطالعه در حركتهاي سياسي، اجتماعي و طبقاتي ندارد. ديدگاهي كه حتي خطوط دراماتيك، داستاني و تماتيك متن را حذف ميكند تا همه چيز را به تصاويري كابوس مانند و تيره بدل كرده باشد.
لازم به ذكر است كه در هنگام بازخواني و اقتباس متون نمايشي در ايران بايد نويسنده و كارگردان و دراماتورژ توانايي مطالعه، خوانش و مطالعه فضاي سياسي و اجتماعي زمانهاش را هم داشته باشد وگرنه با اجرايي روبهرو خواهيم بود كه نه نگاه انتقادي متن اصلي را بروز و نه ديدگاه جديدي به ما خواهد داد. نكتهاي كه متاسفانه در علاقه وافر به تئاتر تجربي در اين سالهاي تئاتر ايران ديده ميشود، همين ديدگاه را نگارنده در مقالهاي با عنوان «تئاتر مونتاژي» هشدار دادهام. تئاتري كه ديدگاه متن اصلي را مخدوش ميكند و قادر نيست ديدگاه تازهاي نيز از اطراف خود در آن خلق كند. آنچه در صحنه ميماند تصاوير يا رخدادهايي جدا از هم است كه با گرتهبرداري از تصاوير و اجراهاي گوناگون، به تكرار الگوهاي تئاتر تجربي چند دهه پيش غربي ميپردازد.
شايد اين اجرا ميتوانست با نزديك كردن قدرت حاكم/ زندانبان در كنار قدرت مذهبي راهبهها به تلقي كابوسوار خود نگاهي تازه و اينجايي بدمد كه اين اتفاق در اجرا نيفتاده است. آنچه از متن اصلي در اينجا مورد توجه قرار گرفته ايده كلان «خودي و غيرخودي» است كه با تقسيمبندي نقشپوشها در دو فضاي شيشهاي و سايهها القا شده است.
با اينكه در اين اجرا با رخدادهاي بدني و فيزيكال روبهرو هستيم، اما هنوز چند قطعه داستاني از متن اصلي بدون پيش زمينههاي لازم در آن باقي مانده كه ارتباط آن را با ساير حركات و طراحيهاي اجرا كمرنگ كرده است. آن قطعههاي داستاني از دل يك جنبش تودهاي دهقاني در متن اصلي به وجود آمده بودند كه با چند دستگي كله گردها و كله تيزها سرانجام در دل يك نظم نوين به زير سلطهاي تازه فرو ميروند.
با اين همه نميتوان بر برخي جلوههاي نمايشي اجراي پنجاه پنجاه چشم بست. جلوههاي نمايشي در بازيها و طراحي صحنه و آن دو شيشه بزرگ كه آدمها در پشت آن اسير و در سايه ماندهاند و طراحي چهره كه تماشاگر را به ياد تابلوي معروف «فرياد» مونش مياندازد و كار با نور و سايهها كه چشم مخاطب را مدام به فضاهاي بسته و باز ميبرند، طراحي صدا و افكت و موسيقي كه نقش بسزايي در القاي فضاي كابوسوار دارند. هر چند در لحظاتي صداي موسيقي و افكت- مانند جايي كه موسيقي والس شنيده ميشود - جنبههاي كابوسوار خود را از دست ميدهد. ميتوان به خوبي انرژي تازه نفس و جوان را در هنگام اجرا حس كرد، اگر با دقت و تحليل عميقتري همراه باشند يا بتوانند خوانش خود را به درستي به فضاي امروز ايران بياورند.