• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4558 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۹ دي

چند شعر به احترام سردار شهيد حاج قاسم سليماني

تو اما پشت تقدیر را به خاک رساندی

سوگوار تو نیستم

 

 یوسفعلی میرشکاک

نه

سوگوار تو نیستم

بر آسمان می‌گریم که همچنان واژگون مانده است

بر خورشید می‌گریم که همچنان بیهوده با ابرها مجادله می‌کند

بر ماه می‌گریم که همچنان شب را به دنبال می‌کشد

اما بر تو نمی‌گریم

 

از کدام سیاره آمده بودی

که با زمین کنار نمی‌آمدی، مگر آنکه با گام‌هایت همراه باشد؟

به کدام سیاره برگشته‌ای

که زمین از همیشه تباه‌تر و بیهوده‌تر به گرد خود می‌گردد؟

 

تقدیر درخت به خاک افتادن است

تقدیر گوسفند قربانی شدن

تقدیر گرگ گلوله‌خوردن

و تقدیر آدمی جان سپردن

تو اما پشت تقدیر را به خاک رساندی

و ماندی

اما نه بر زمین

و نه در آسمان

بر نطع جاودانگی نام خداوند

در معراجی بی‌بازگشت

 

چگونه می‌توان تو را در سوگواری به پایان رساند؟

سوگواران ناگزیرانند

و تو ناگزیری را به پایان رسانده‌ای

 

نه، من باری سوگوار تو نیستم

اما پرسشی با من است

همچون ترکشی کوچک

خلیده در جگرگاه:

چگونه از قطع‌نامه تحمیلی بیرون ماندی؟

و کربلای خود را به فرجام رساندی؟

قطع‌نامه یکایک ما را حتی از خاطر خود ما برد

چندان‌که اربعین ما

پیاده به کربلا رفتن شد

و اربعین تو رستاخیزی است که جهان را سراسیمه می‌کند

 

 

سال‌ها پیش از این شهید شدی

عباس احمدی

 

باز هم موج‌های طوفان‌زاد

غیرت خلق را تکان دادند

تا به دریای معرفت برسیم

شهدا راه را نشان دادند

 

تسلیت واژه قشنگی نیست

گرچه او قهرمان ملت بود

او که چون مرغ در قفس، عمری

دربه‌در در پی شهادت بود

 

«یا علی» گفت و دل به دریا زد

چون شهادت، کلید پرواز است

«حاج قاسم» دوباره ثابت کرد

در این باغ همچنان باز است

 

مرحبا ای شهید زنده عشق

پیش ارباب، روسپید شدی

تلخ بود این خبر، جدید نبود

سال‌ها پیش از این شهید شدی!

موعد انتقام نزدیک است

تندبادیم و غیرتی شده‌ایم

دشمن از ما به وحشت افتاده

همگی بمب ساعتی شده‌ایم

 

 

خلاصه‌ شهدایی

مهدی جهاندار

 

تشهّد سحر شاهدان کرب ‌و بلایی

شهود هرشبه‌ی آیه‌های سرخ خدایی

شهادت آینه و بازتاب آینه‌هایی

شهید را خودت آیینه‌ی تمام‌نمایی

خلاصه این‌که دلاور! خلاصه‌ی‌ شهدایی

 

در این میانه بنازم مدافعان حرم را

شناختند چه رندانه خاندان کرم را

که جای پای شهیدان گذاشتند قدم را

به دست خوب کسانی سپرده‌اند علم را

مدافع حرم عشق با تمام قوایی

 

بدا به سالک عرفان اگر فساد بگیرد

و سبک زندگی‌اش بوی انجماد بگیرد

خوشا کسی که سر دار اجتهاد بگیرد

رسد به رتبه‌ی حلاج و از تو یاد بگیرد

به حاج همّت و چمران قسم، خود از عرفایی

 

بتاز تا صف آل ذلیل را بشکافی

سر قبایلی از این قبیل را بشکافی

سپاه ابرهه و فرق فیل را بشکافی

و قدس منتظر توست، نیل را بشکافی

برای حضرت موسای این زمانه عصایی

 

در آن‌طرف، حججی‌ها خراب چشم سیاهش

در این‌طرف، دل جامانده‌هاست چشم به راهش

و قاسمان سلیمانی‌اند خیل سپاهش

درآب‌های کف دست کیست چهره‌ی ماهش

پس ای بهار، پس ای برق ذوالفقار! کجایی؟

 

 

اگر همراه بودم

مصطفی محدثی خراسانی

 

اگر همراه بودم با تو در دشت جنون من هم

رها بودم، رها از پیله‌های چند و چون من هم

رها با قدسیان خاک با فرّی سلیمانی

رها می‌گشتم از این خاکدان تیره‌گون من هم

اگر فهمیده بودم راز حجّت را به شهر شام

سماعی تازه می‌کردم میان موج خون من هم

به دل گر می‌سپردم گوش، در جمع شما بودم

درون حلقه ره می‌یافتم از این برون من هم

تو که رفتی طلب کن از خدا در کاروان بعد

نمانم پشت در، راهی بیابم تا درون من هم

نخواهم شد وبال کاروان، قدری توانم هست

به کار آیم مگر در خیمه‌ای جای ستون من هم

سلیمان، ای سبکبار سفر تا خانه خورشید

صدایم کن که برخیزم از این سنگ و سکون من هم

 

 

چند رباعی

حامد حسین‌خانی

 

این داغِ کهن، چه تازه برمی‌گردد!

عشق است که بی‌جنازه برمی‌گردد

آن کوهِ بلند رفته بود و آنک

با پیکری از گدازه برمی‌گردد

آن سروِ سهند، آتش‌افشان شده است

ققنوسِ سپند، آتش‌افشان شده است

هنگام سحر، ستاره‌ها می‌دیدند

آن کوهِ بلند، آتش‌افشان شده است

 

سردار، س ر است و سر به سامان برگشت

پیمانه شکست و مستِ پیمان برگشت

بر شانه باد، تخت او را دیدند

هدهد خبر آورد، «سلیمان» برگشت

 

رازی‌ست که از عهدِ عتیق آوردند

بر دوش سحر، زخمِ عمیق آوردند

آری، خبری دست به دست آمده است

انگشترِ خونینِ عقیق آوردند

 

 

شهادت عین آزادی ا‌ست

اعظم سعادتمند

 

در پیش‌روی ما خیابانی که باریک است

پر می‌زنی اما جهان پشت ترافیک است

اخبار صبح شنبه از خون تو می‌گوید

خون تو یعنی جمعه دیدار نزدیک است

اخبار می‌گوید تو را کشتند و در گوشم

این جمله مثل آخرین دستور شلیک است

خون تو چون انبار باروت است، خواهد زد

آتش به سر تا پای دنیایی که تاریک است

آری، شهادت عین آزادی‌ست مرد، ای مرد!

این بیت‌ها تنها برای عرض تبریک است

 

 

سردار دل‌ها

مریم کرباسی

 

چشمی اگر خفته‌ست، چشمی هم به در مانده

می‌دانی آیا چند ساعت تا سحر مانده؟

تا صبح، شب‌های فراق یار، طولانی‌ست

هرچند می‌دانی زمانی مختصر مانده

این جمعه باید زودتر بیدار شد از خواب

این جمعه خورشید از طلوع صبح درمانده

آن انتظار بی‌قرار جمعه‌ها، افسوس

این جمعه در تقویم، مفقودالاثر مانده

تاریکی شب رفته اما روز پیدا نيست

اخبارگو این‌بار در شرح خبر مانده

گویا همان مردی که دائم در سفر بوده

قصد شهادت کرده دیشب، در سفر مانده

در کلّ دنیا «حاج ‌قاسم» یک نفر بوده

از جنس قاسم‌ها ولی صدها نفر مانده

سردار دل‌ها! از نظرهامان اگر رفتی

یادت ولی بی هیچ اما و اگر مانده

باید بگويم تسلیت ایران مشکی‌پوش

تو روسپیدی همچنان، تبریک! فرمانده!

 

 

سیه بپوش...

پیمان طالبی

 

خبر بده به زمین، آسمان شهید شده‌است

سیه بپوش که خورشیدمان شهید شده‌است

به غنچه تسلیتی و به سرو تعزیتی

خبر رسیده ز باغ، ارغوان شهید شده‌است

چقدر خاطره از بدر یا حنین و جمل

چقدر خاطره از نهروان شهید شده‌است

چراغ روشن آن آشیانه کن خاموش

که آن قناری بی‌آشیان شهید شده‌است

بگو رقیه بداند که برنخواهد گشت

بگو به زینب قامت‌کمان: شهید شده‌است

به دوش ماست کنون بار ای گران‌جانان!

که آن برنده بار گران شهید شده‌است

علم ز دست علمدار ما نمی‌افتد

چقدر پیر شهید و جوان شهید شده‌است

 

کجاست صور بشارت؟ بشیر را کشتند

سیه بپوش که ماه منیر را کشتند

خبر رسید که با کشتن کریم آنک

فقیر را و یتیم و اسیر را کشتند

نگاه کن به سندهای روشن تاریخ

که این قبیله، صغیر و کبیر را کشتند

فغان که اهل سقیفه به پشت آن در باز

به قصد کشتن حیدر، غدیر را کشتند

همان مجاهد هر راه صعب و دور و دراز

همیشه حاضرِ هر دور و دیر را کشتند

یگانه مرد کویری! نواده کرمان!

به کشتن تو نه ما را! کویر را کشتند

قرار بود اگر راه گم شود، می‌شد

چقدر راهنمای دلیر را کشتند

 

مگر به دست حسن واقعه مرتب شد

ببین دومرتبه قاسم فدای زینب شد

چنان‌که خون تو بر خاک ریخته هر سو

ز خون پیاله تو گوییا لبالب شد

خبر رسید که تقصیر گندم ری بود

شریح قاضی اگر فکر مال و منصب شد!

چه خون دمید به پیکر مرا؟ که می‌جوشد

چنان‌که آخر سر رشک هر مرکب شد

به صبح واقعه گفتم نبارمت ای مرد!

چنان به گریه نشستم غروب شد، شب شد

سرم فدای سر روی نی مقیمِ حسین

فدای آن‌که فدایی راه زینب شد

 

به گریه می‌نگرم بر حیات بعد از تو

شهادت است برایم ممات بعد از تو

زکات خون مرا داده است شریانت

که فرق کرده برایم زکات بعد از تو

تفاوت است برای هر آدمی بینِ

حیات قبل از تو با حیات بعد از تو

بهل به مرگ به بستر بمیرد آن‌کس که

نکرده است به خون التفات بعد از تو

نمی‌رود دگر آب خوش از گلو پایین

اگر که باز شود هم فرات بعد از تو

قلم به خون من آغشته می‌شود زین پس

مگر که رنگ بگیرد دوات بعد از تو

الا که سوی خدا صبح جمعه پر زده‌ای!

نشسته‌ام به دعای سمات بعد از تو...

 

 

بنشین که طوفان را ببینی

محمدحسین ملکیان

 

گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی

وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی

می‌رود تابوت روی دست مردم، چشم وا کن

تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ببینی

پاشو از پای قمارت! روی دور باخت هستی

پاشو! باید آخرین اخبار تهران را ببینی

گوش کن! این‌بار حرف از مرگ شیطان بزرگ است

رو به خود آیینه‌ای بگذار شیطان را ببینی

خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که باید

باز هم کابوس موشک‌های ایران را ببینی

رازها در ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» است

وعده‌ها داده خدا، باید که قرآن را ببینی

قول دادیم انتقامی سخت می‌گیریم، بنشین

تا که فرق قول کافر با مسلمان را ببینی

...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون