• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4558 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۹ دي

نگاهي به كتاب «خاطرات آبله‌ رو» نوشته ميخاييل نعيمه

يافتن و آن‌گاه ويران شدن

اميرحسين تيكني

 

 

عشق نه از جنس آدمي است و نه از جنس خدايان. افلاطون در كتاب ضيافت از زبان سقراط نقل مي‌كند كه عشق از جنس پريان است و پريان رابط آدمي و خدايانند. نياز و قرباني آدمي را به پيشكش خدايان مي‌برند و موهبت و لطف خدايان را به دست آدمي مي‌رسانند. در اين ميان تكليف انسان عاصي و عذاب الهي چه مي‌شود؟ اگر عصيان آدمي آن‌گونه كه علم ژنتيك مي‌گويد از جنس عشق است، پريان چگونه عصيان آدمي را به گوش خداوند مي‌رسانند و خشم الهي چگونه با دستان بلورين پريان برآدمي فرود مي‌آيد؟

«خاطرات آبله‌‌رو» روايت عصيان دروني انسان است. آبله‌رو بر خلاف پرومته دچار عصياني است كه خويشتن را جز با شناخت درون تاب نمي‌آورد. دانايي او، گريز از تنهايي نيست. او در جست‌وجوي دانايي است و در اين جست‌وجو به غار تنهايي خود پناه برده است:

«مردمان بر دو گونه‌اند گويا و خاموش. من آن‌گونه‌ انساني خاموشم.» (از متن) .

آن‌گونه كه در مقدمه كتاب مي‌خوانيم، نويسنده در ديداري به صورت اتفاقي دفترچه خاطراتي به دستش مي‌رسد. خاطرات از آن فردي است بي‌نام و نشان كه اطرافيان او را «آبله‌رو» مي‌خوانند. «خاطرات آبله‌رو» را از چند منظر مي‌توان نگاه كرد.

منظر نخست ساختار ادبي و نگارشي آن است، ساختاري كه در قلم و روايت ميخاييل نعيمه شكل مي‌بندد. نويسنده دفترچه را بازنويسي مي‌كند، مي‌گويد كه بازگوكننده و تدوينگر خاطرات آبله‌رو هستم. اما آبله‌رو كيست؟ نويسنده در خيال، خود را روبه‌روي آينه‌اي مي‌گذارد و در درون آينه و به زبان مستخدم در قهوه‌خانه‌اي داستان را بازگو مي‌كند. خواننده اما در همان كلام نخست در مي‌يابد كه آبله‌رو به‌رغم مشكلات حافظه‌اي، فردي عامي نيست و از قلمي گيرا و ذهني انديشه‌گرا بهره جسته است.

جز اين راهي براي تمييز نويسنده - راوي و بازگوكننده - وجود ندارد. چرا كه تا آخر راز اين ساختار بر مخاطب پوشيده مي‌ماند و شگفتي كار نويسنده در اين حضور همزمان در سه جلد است. آنچه پيش روي ما مي‌گذارد، متني تاثيرگذار است كه از شكل عاميانه دفترچه خاطرات مستخدم قهوه‌خانه‌اي كوچك، به ساختاري ادبي و شعرگونه‌اي ارتقا يافته است.

به اين جمله دقت كنيد:

«تنهايم! پيرامون مرا خرابه‌هاي تمدن فرا گرفته، تمدني كه با معمارانش ويران شده است. چه خرابه‌هاي آباد از خاطره‌ها، خرابه‌هايي كه از سايه‌هاي شوم فقر، ثروت، ذلت، گزافه‌گويي، اندوه و شادي، كفر و ايمان، سركشي و تسليم، مرگ و ميلاد، قناعت و آزمندي، لذت و درد آكنده‌اند.» (از متن).

چه كسي مي‌تواند خاطرات روزانه‌اش را همچون تراژدي‌اي انساني، چنين شفاف، بدون پيچيدگي و در عين حال سخت گزنده بيان كند؟ ما در عين حال كه سرگردان ميان آبله‌رو و ميخاييل نعيمه به قدرت واژگان كتاب فكر مي‌كنيم، از نقش مترجم مسلط كتاب نيز نبايد بگذريم، در كل متن كمتر پيش مي‌آيد كه به ياد بياوريم متن، حاصل ترجمه است.

خاطرات آبله‌رو از منظر ديگري نيز قابل بحث است. آنچه در كليت داستان مي‌گذرد نوعي تفتيش دروني است، يافتن خود:

«امروز از خويشتن پرسيدم: من كيستم؟ و جواب سكوتي ژرف و طولاني بود.» (از متن).

آبله‌رو نمي‌داند كيست؛ نمي‌داند از كجا آمده است نمي‌داند وطنش كجاست. پدر و مادر خويش را نمي‌شناسد اما جست‌وجوي خويش را در جست‌وجوي درون مي‌يابد. هرگز تلاش نمي‌كند تا از ريشه و اصل زادگاه خود اثري بيابد. خاستگاه خود را در درون خود مي‌جويد.

در بخشي از كتاب، آبله‌رو گفت‌وگويي شگرف با مرگ دارد. بحث و جدلي در ستايش زندگي و توانايي مرگ. آبله‌رو تمام تلاش خود را مي‌كند كه در اين گفت‌وگو به جواب پرسش‌هاي بسيارش دست يابد اما هر جواب، پرسش‌هاي بيشتري را براي او پيش مي‌آورد. او در مي‌يابد كه هر چه جهان برون برايش بيرنگ‌تر و حقيرتر مي‌شود، جهان درون نايافتني، پيچيده‌تر و درعين حال بي‌رحم‌تراست. فارغ از ساختار داستان‌گونه كتاب، آبله‌رو ما را بر آن مي‌دارد كه به خود نگاهي جست‌وجوگر بيندازيم. هر يك از ما جهاني در خود دارد كه بر ديگران پوشيده است. همه اين را مي‌دانيم. جهاني پر از روياها و كابوس‌ها. پر از حقيقت‌ها و دروغ‌ها. آبله رو از ما مي‌خواهد كه خود را تفتيش كنيم، خطاها را بيابيم، جهان پوشيده‌‌مان را عريان ببينيم و از فريفتن خود بپرهيزيم. انسان تنها در جست‌وجوي خود مي‌تواند خود را بيابد و به انساني ديگر تبديل كند باقي هر چه هست جلوه‌اي از انسان است كه ديگران مي‌بينند، آبله‌رو مي‌گويد جلوه ديگر از آنِ آدميان ديگر. در بخشي از جست‌وجوها و تلاش‌هاي آبله‌رو مفاهيمي همچون وابستگي‌هاي نسبي و عِرق‌هاي وطني و بومي و هر آنچه به صورت اتفاقي و غيراكتسابي نصيب آدمي مي‌شود، به چالش كشيده مي‌شود. آبله‌رو در مي‌يابد اكنون كه نه پدر و مادري در كار است و نه از سرنوشت آنها خبري دارد و نه مي‌داند كجا و چه زماني به دنيا آمده‌است، در برابر بسياري از اين مفاهيم هيچ انگيزه يا علاقه‌اي ندارد. اما سرنوشت آبله‌رو، سرنوشتي تراژديك و تلخ است. سرنوشتي كه نه به سرنوشت سقراط مي‌ماند و نه پرومته. سقراطي كه به پريان معتقد است اينك براي جهان برون و سيماي ستمگرش و آنچه بر آبله‌رو خواهد گذشت چه مي‌گويد. اگر پرومته متهم به دانايي است، آبله‌رو در جست‌وجوست و به انسان نزديك‌تر و در پي يافتن و شكل دادن دانايي است اما سرنوشتش ويراني است. آبله‌رو از ما مي‌پرسد آيا سرنوشت هر انسان يابنده‌اي ويراني است؟


آبله رو ما را بر آن مي‌دارد كه به خود نگاهي جست‌وجوگر بيندازيم. از ما مي‌خواهد كه خود را تفتيش كنيم، خطاها را بيابيم، جهان پوشيده‌‌مان را عريان ببينيم و از فريفتن خود بپرهيزيم.

«خاطرات آبله ‌‌رو» روايت عصيان دروني انسان است. آبله‌رو بر خلاف پرومته دچار عصياني است كه خويشتن را جز با شناخت درون تاب نمي‌آورد. دانايي او، گريز از تنهايي نيست. او در جست‌وجوي دانايي است و در اين جست‌وجو به غار تنهايي خود پناه برده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون