فيلم «طلاقم بده به خاطر گربهها» كه اين روزها در گروه سينمايي هنر و تجربه اكران است همچون ديگر آثار محمدعلي سجادي سمت و سوي روانشناختي دارد، اما در اين فيلم با شيوه روايت جديد و متفاوتي روبهرو هستيم.
داستان اين فيلم برگرفته از رخداد كاملا واقعي درباره زن و شوهر جواني است كه در شعبه 17 دادگاه خانواده كرج حاضر شدند و ادله خود را براي درخواست طلاق توافقي ارايه دادند كه دلايل آنها براي طلاق با تعجب قاضي همراه است.
به بهانه اكران اين فيلم با محمدعلي سجادي گفتوگويي انجام داديم كه از نظر ميگذرانيد.
از شما چند وقت پيش كتابي منتشر شد با نام «جهي، شاعر و باقي قضايا» پيرامون جن. بعد از تماشاي فيلم به نظرم آمد داستان فيلم «طلاقم بده به خاطر گربهها» با نگاهي به اين كتاب ساخته شده است و بيشباهت به آن نيست. موافقيد؟
سال 87 و بعد از ساخت مجموعه تلويزيوني «جستوجوگران» در استمرار نوشتنهايم، ايدهاي با استفاده از موضوع جنها به ذهنم رسيد كه فيلمنامه آن را نوشتم اما نتوانستم آن را بسازم. سوژهاي بود كه سالها با آن درگير بودم. ساخته نشدنش اما باعث نشد تا آن داستان را رها كنم. درگيرش بودم و ميخواندم و يادداشت برميداشتم و تحقيق ميكردم و اين ميان رماني از دل اين كنكاش بيرون آمد به نام «جهي، شاعر و باقي قضايا» كه پس از هشت سال غيرمجاز بودن سال 97 از سوي نشر نگاه منتشر شد. داستان فيلم «طلاقم بده...» كه مربوط به گزارش دادگاه طلاق عجيبي بود كه در اينترنت پيدايش كردم، چيزي حدود چهار صفحه بود. همين چهار صفحه را در كتاب «جهي، شاعر و باقي قضايا» بهطور كامل درج كردم. داستان عجيب «طلاقم بده...» مرا برانگيخت تا براساس آن فيلمنوشتي خطي بنويسم. دوران رياست شمقدري در معاونت سينمايي تلاش كردم كه فيلمنامه آن را بسازم اما به من اجازه ندادند و بهانههايي برشمردند كه بعد معلوم شد اصلا نميخواستند من كار كنم. وقتي در همان سالهاي سخت كه به نقاشي پناه بردم، موضوع اين داستان شد تابلوهاي نقاشي با نام «زن، انار و گربه» كه نمايشگاهش را در گالري مدرن الهيه برگزار كردم.
از آنجايي كه «طلاقم بده به خاطر گربهها» فيلمي است گفتوگومحور، ضمنا دوربين هم در صحنهها منفعل نيست، با اين حال ساختار فيلم به تئاتر پهلو ميزند. از ابتدا چنين روايتي مدنظرتان بود؟
بله. اين ساختمان از دل همان گزارش اينترنتي در آمد. انگار قرار بود همان را با تماشاگر در ميان بگذارم. اين تصميم به خاطر نوشتن نسخه نخست بود كه به شكل خطي روايت ميشد اما حين تدوين فيلم «گزارش چهار شب و يك روز» كه به مراسم تدفين كيارستمي ميپردازد، به اين نتيجه رسيدم كه اين ساختمان براي اين داستان جواب نميدهد. لابهلاي كارهاي فيلمسازيام به يكباره تصميم گرفتم گزارش اين طلاق را به شكل سنتي روايت نكنم و فيلمنوشته را تغيير دادم. درباره فضاي تئاترگونه فيلم با شما موافق نيستم، چون در اينجا ما با يك واسطه مواجه هستيم به نام دوربين و وقتي دوربين روايت ماجرا را برعهده ميگيرد فضا از حوزه نمايش خارج ميشود.
هر چند كه فيلم ديالوگمحور است اما هر فيلم
پرديالوگي لزوما تئاتري نيست. اگر غير از اين باشد خيلي از آثار سينماي جهان دچار اما و اگر ميشوند. فيلمي مثل «طناب» هيچكاك هم اين فضا را دارد. «دوازده مرد خشمگين» آقاي سيدني لومت و صدها فيلم ديگر هم همينگونه است. آيا فيلمهايي از اين دست هم چنيناند؟ چون رفتار دوربين با ديالوگ و شخصيتها تعيينكننده است. اميدوارم در اين فيلم موفق به در آوردن اين خواسته شده باشم.
كليت فضاي فيلم در تك لوكيشن و يك صحنه روايت ميشود و اين فضا را كمي براي بيننده خستهكننده ميكند. نظر شما چيست؟
آيا اين فضا شما را خسته كرده؟
از جانب مخاطبان صحبت ميكنم.
من حين ساخت بيشتر به اين فكر ميكردم كه موضوع و داستان فيلم عجيب و غريب است و پتانسيل كشش مخاطب تا آخر را دارد. وقتي شما از يك داستان اجتماعي رئال با موضوع طلاق حرف ميزنيد با شما موافق هستم كه ممكن است فضا براي مخاطب خستهكننده شود، يعني بستگي به پرداخت آن دارد، اما در اين فيلم با امر
خرق عادت مواجه هستيم كه در عين حال كه عادي است ولي غيرعادي هم هست. همين امر باعث شد چنين ريسكي كنم. اگر ميخواستم به وارد كردن نقاشي يا فانتزي بپردازم ديگر بايد كامل به سمت تصوير كردن داستان گربهها و جهانشان ميرفتم و اين دلخواه من نبود. دليل عمده پرهيز من اين بود كه چنين فيلمهايي با اين نشانهها ناخودآگاه از الگوي هاليوود تبعيت ميكنند و من در اين فيلم نميخواستم دست به اين كار بزنم. پيشتر در «اثيري» چنين تجربهاي كرده بودم و اينجا ميخواستم فيلمي ايراني با سس هارور بسازم، در ضمن فيلم تجربي نيست بلكه تجربهاي در روايت است.
البته يه اين نكته اشاره كنيم كه موتيف بحران زناشويي در زندگي زوجهاي جوان در اغلب فيلمهاي شما جريان دارد. در فيلم «اثيري» هم اين اتمسفر را شاهديم ولي آنچه «طلاقم بده...» را از ديگر فيلمهايتان جدا ميكند ساختار متفاوت آن است.
دقيقا به نكته درستي اشاره كرديد. همين مساله اين فيلم را منفك از ديگر آثارم ميكند. اگر از الگوهاي فانتزي استفاده ميكردم شايد فيلم را چشمنوازتر و مخاطبپسندتر ميكرد اما برايم مهم بود كه نميخواستم قصه فانتزي به مخاطب ارايه دهم. در حقيقت به تخيل تماشاگر بهاي بيشتري دادم. يادمان نرود بخش مهمي از موضوع و بحران زن و مرد مسائل زناشويي و جنسي است. بحران دختر 13 ساله از شب زفافش شروع ميشود. پس ما با نشان دادن نيمبندش ماجرا را لوس ميكرديم. زخمهاي روي بدن دختر جوان را چه ميكرديم؟! شايد بگوييد مميزي باعث شد چنين تصميمي بگيرم؟ بله و خير. چرايش را گفتم. گفتم كه اين شيوه ايهامي دارد و پرسشي احتمالا. نميخواستم لقمه حاضر و آماده بگذارم توي دهن تماشاگر كه بفرما اين است و تمام. هر چند فيلم در شكل فعلياش ساده و سرراست و كافي است تنها به سطح آن توجه نكنيم، يعني گرفتار جنبازي نشويم.
بهرغم اينكه فيلم در سطح از موضوع جن و جنزدگي با مخاطب صحبت ميكند اما به نظر بعضي منتقدان لايههاي ديگري در دل قصه فيلم نهفته است. بحث جامعهاي كه بعضا آدمهاي آن با مشكل رواني دست به گريبانند.
درست است. فيلم «طلاقم بده به خاطر گربهها» در مورد اثبات يا عدم اثبات وجود جن نيست. اين فيلم چالش ذهنهاي سادهانگارانه است و مخاطب را به فكر وا ميدارد. من با ساده بودن و سهل و ممتنع بودن يك فيلم مشكلي ندارم اما ساده برخورد كردن با مسائل بشري مشكل دارم. واقعيت اين است كه ما امروزه همه مسائل را تنها به واقعيتگرايي اجتماعي تقليل دادهايم و مباحث ديگر و وجوه ديگر دلايل وجودي را كمرنگ يا بيرنگ كرديم. اگر قبل از انقلاب مناسبات اجتماعي در فيلمهايمان كمتر بود در حال حاضر تمام فيلمهايمان به اين سو گرايش پيدا كرده است.
از نگاه ديگر آيا ميتوانيم اينطور تلقي كنيم كه فيلم مشكلات ازدواج زودهنگام جوانان را بررسي ميكند؟
بله به نوعي اين داستان تجلي بحرانهاي رواني كودكهمسري است و اين موضوع در لايههاي فيلم تنيده شده است. اين فيلم در يك نگاه كلي تصوير بيماري اسكيزوفرني است.
پرسشي كه ذهنم را در طول فيلم به خود مشغول ميكرد، اين بود كه اين خراشها و زخمها روي صورت دختر كار كيست؟
ببينيد به نظر من روان بشر پيچيده است و گاه در برخي مواقع ميتواند جسم را هم تحتالشاع خودش قرار بدهد كه اين را در فيلم ميبينيم.
هر چند به نظر ميرسد آن اتفاقات عجيب در فيلم ناباورانه است.
چرا روي كودك همسري تاكيد نداشتيد؟
همه فيلم بازتاب رواني، فردي و اجتماعي كودك همسري است. بيآنكه بخواهم نسخه كلي صادر كنم، اين مورد چنين بحراني را به وجود آورد. نميخواستم شعار بدهم و فيلم را تقليل بدهم به بيانيههاي تصويري كه مد روز است. گفتم موضوع انسان و روانش پيچيدهتر از اين است كه در تنگناهاي رايج بررسياش كنيم.
و نكته قابل طرح ديگر اينكه درباره شخصيتهاي فيلم قضاوتي نكرديد. آيا دادگاه را به عينه به تصوير كشيديد؟
چون اصل داستان چنين برداشتي را به من داد. قطعا تخيلات من در دراماتيزه كردن داستان فيلم دخيل بوده براي اينكه كل داستان فيلم درنهايت چهار صفحه بيشتر نيست. اما اين يك پرونده واقعي درباره طلاق است كه ما آن را ديداري به مخاطب نشان ميدهيم. چهار انسان كه براساس تقسيمبندي متداول لزوما بد يا خوب نيستند كه مبتلا به نگاه دوبيني ديرينه در هستيشناسي ايراني است. حكايت از مشكل بنياديتري ميكنند؛ چيزي كه به ظاهر پنهان است. شخصيت دختر جوان و مرد جوان هر كدام بهگونهاي از يك جدل دروني شده حرف ميزنند. گريهها گويا زبان روان دخترند.
با پزشكان هم براي فيلم مشورتي داشتيد؟
با پزشكان مشورتي نداشتم. در روايت فيلم سعي كردم به درام خودم متكي باشم اما دو پزشك، از دوستان كه به تماشاي فيلم نشستند به من گفتند كه بيماري اسكيزوفرني را به لحاظ علمي در فيلم درست نشان دادم تا نظر ديگران چه باشد نميدانم.
نكتهاي كه در فيلم «طلاقم بده به خاطر گربهها» وجود دارد، بعضا در ميان اقوام ميشنويم كه چنين اتفاقي براي زوجهاي جوان هم روي ميدهد. دختري كه بعد از ازدواج درگير توهمات ميشود.
ببينيد، علم به مدد توسعه دانش بشري موفق به كشف چيزهاي زيادي در پيرامونش شده اما بسيار پرسش و ابهام كشف نشده باقي مانده است. همين عامل جهل ماست. جهل از ناداني انسان سرچشمه ميگيرد. شايد اين بخش را ما هنوز كشف نكرده باشيم. در اينجا دو حالت هم وجود دارد؛ اگر كسي به مقوله متافيزيك باور داشته باشد با اين مقوله يك جور برخورد ميكند و قطعا جن برايش وجود دارد؛ كسي كه باور ديني دارد جن برايش مثل انسان است، بنابراين نميتوانيم او را محكوم كنيم ولي ميتوانيم به اين موضوع باور نداشته باشيم. با اين حال معتقدم علم پاسخهاي همه پرسشهاي بشر را نداده است. براي من البته جن و داستانهاي مربوطه ميتوانند تجلي اضطراب بشر باشند. اگر در باورها و اسطورهها كنكاش كنيم به نوعي ريشه بسياري از اين باورها را ميبينيم.
كمي هم در مورد ويژگيهاي كاري خودتان صحبت كنيم. طول حيات هنري شما محدود به مقوله خاصي نبوده است. با اينكه بيشتر به عنوان كارگردان شناخته ميشويد اما گرايش به فيلمنامهنويسي، تهيهكنندگي، تدوينگري، نقاشي، نويسندگي، شعر، طراح صحنه و لباس و حتي روزنامهنگاري در كارنامه شما ديده ميشود.
يك وقتهايي در زندگي تصميم ميگيريم كاري را انجام دهيم، يك زماني هم هست كه درباره چيزي تصميم نميگيريم، بلكه آن خواست يا اتفاق در وجودمان جاري است. من معتقدم چنين روندي در وجود من بوده و هست. لذا از زماني كه خودم را شناختم از همان دوران ابتدايي كه خط و نقاشي را شروع كردم كتاب هم ميخواندم و در كتابخانههاي كانون پرورش فكري زمان ما، كلاس قصهخواني، تئاتر و موسيقي هم برگزار ميشد و من هم در همه كلاسها سرك ميكشيدم. اگرچه برخي دوستان و همدورهايهاي من چنين علايقي نداشتند و مسيرهاي ديگري را طي كردند، اما ميخواهم بگويم بستر براي من وجود داشت، ضمن اينكه من اساسا شناور بودن را دوست دارم. به قول نيماي عزيز «من بر آن عاشقم كه رونده است.» من تلاشم را ميكنم كه رونده باشم. در ضمن شنونده هم هستم، ميخوانم و ميبينم ولي دايم دوست دارم پيش بروم. شايد جالب باشد بدانيد كه مادر من هم همينگونه است. پسرم به شوخي به من ميگويد چرا يكجا بند نميشوي؟
ميتوان گفت كه بخشي از اين خصوصيات ژنتيك است.
در 6 دهه زندگيام اينگونه بودهام. البته چنين گرايشي در من محصول زمانه خودش بوده و از دل هر دورهاي بيرون ميآيد. تا سال 57 به شكل حرفهاي گرافيك و نقاشي كار ميكردم و بعد از 57 هم كامل به سينما روي آوردم و در اين سالها بود كه فعاليتهاي نقاشي من به حاشيه رفت اما گاهي كه اوضاع زندگي من بحراني ميشد دوباره نقاشي سر از زندگي من در ميآورد. در دهه 70 كه دوره خانهنشيني اجباري من بود با مرگ پدرم همزمان شد. منقلب و پريشان شعر در من شكفت. با آنكه هيچوقت شاعر شدن را
در دستور كارم نداشتم. هر چند شعرخواني برايم جدي بودم. پس دلزده از شرايط سينما به ادبيات پناه بردم. رمان حيراني محصول اين دوره است. هر چند سينما عشق اول من است. اگر بخواهم بگويم كه من چند معشوقه دارم، سينما در واقع سوگلي آنها به حساب ميآيد. در ادامه به تدريج به تعليم روي آوردم و ارتباط با دانشآموزان را دوست داشتم. به تعليم علاقهمند شدم چون بايد مدام مطالعه ميكردم. در دهه 90 كه با بحرانهاي ديگري در زندگي مواجه شدم دوباره به نقاشي پناه بردم و تازه آنجا بود كه احساس كردم نقاشي برايم چيز ديگري است. البته پيش از اين حرفهام نقاشي بود و هميشه عاشق نقاشي بودم اما در دهه 90 به بعد با خانهنشيني اجباري مجدد، نقاشي جلوه ديگري برايم پيدا كرد. به هر حال همان شناور بودن و عاشق بودن به خلق كردن و خلق شدن امر مهمي است. اصلش عشق است به هنر. براي من اين دو مقوله وسيله نيستند. سال 96 تئاتر «بوف نه چندان كور» را روي صحنه بردم براي اينكه نميتوانستم اين تجربيات را در سينما داشته باشم يا در سينماي مستند تجربياتي به دست ميآورم كه در سينماي داستاني امكان كمتري دارند. در نقاشي به فرازهايي دست پيدا ميكنم كه در ادبيات نميتوانم به آن دست يابم. در شعر هم. هر كدام از اين شاخههاي هنر در عين حالي كه مشتركات زيادي بينشان است ولي بهشدت با هم متفاوت هم هستند. در واقع در شاخههاي مختلف هنر وجوهي از هستي خودم را ميتوانم ببينم كه براي من كشفش لذتبخش است. در يكي، دو دهه اخير چنين كشف و شهودي عجيب مرا به آرامش رسانده و باعث اغناي من شده و مرا متوازن كرده؛ پيشتر انرژي زيادي داشتم كه به قول مولانا اين كرم درون من (كه در هر انساني ميتواند باشد) گاهي به مار تبديل ميشد و اين باعث ميشد هم خودم و هم ديگران را نيش بزنم ولي در حال حاضر انرژي من بين كارهايم تقسيم شد. در اين جهان هول كه از هر طرف رفتم جز وحشتم نيفزود مشكلاتم سر جايش باقي است.
اين مشغوليتهاي شاخه به شاخه باعث عدم تمركز روي حرفه اصلي شما يعني سينما نميشود؟
خير. خيليها اين سوال را از من ميپرسند. اتفاقا اين مشغوليتها باعث ميشود من متمركزتر شوم. البته بگويم كه اين نسخهاي نيست براي ديگران هم كاربرد داشته باشد. براي من اينگونه است. شعر را كه نميشود با زور گفت؛ وقتي به ذهنم ميرسد و مرا تسخير ميكند بايد خودم را خالي كنم. وقتي بعد از يك وقفه دوباره سراغ نقاشي ميروم اين دوري باعث كشف جديد ابعاد نقاشي در من ميشود. واقعبينانه هم اگر بخواهيم درنظر بگيرم من براي بعضي سناريوهايي كه مينويسم چند سال ميدوم تا آن را بسازم. خب من در اين مدت نميتوانم بيكار بمانم. براي بعضي فيلمها كه احتياج به پژوهش داشته باشد، وقت ميگذارم اما واقعيتش اين است كه در سينماي داستاني من تصميمگيرنده نيستم. مهمترين مساله در سينماي داستاني سرمايه است كه در كشور ما با سياست گره خورده است و اگر نخواهيم در آن قالب كار كنيم بايد خانهنشين شويم. آخرين فيلم اكران شده من در سال 86 است. در اين سالها بقيه فيلمهايم را در گروه هنر و تجربه نشان دادم. براي فيلمسازي كه نميتوانم دست به هر كاري بزنم. براي عدهاي مهم نيست پول فيلمسازي آنها از كجا تامين ميشود ولي من براي عشق به سينما تن به هر كاري نميدهم. نه به دليل تعهدات انساني و آسماني و اجتماعي و غيره بلكه به دليل عشقم به كارم. چيزي كه دوست ندارم در اين سالها انجام ندادم. همه فيلمهاي كارنامهام را با عشق و علاقه بيشائبه كار كردم. همه را به يك اندازه دوست دارم. شرايط هولناك اتحاد سياست و دلالي و سرمايه و بيزينسي كه در سينما جاري است امكان فعاليت را از من گرفته و من كار خود را ميكنم. به گفته نيما خواه بپسندند خواه نپسندند.