• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4560 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۲ دي

تاملي در نسبت بتهوون و انقلاب فرانسه و ناپلئون بناپارت

انقلاب در گوش‌ها

يحيي شعباني

 

 

وقتي فرانسه سرما مي‌خورد، كل اروپا عطسه مي‌كند.(مترنيخ) «سالي كه گوته مرد، بتينا نامه‌اي به دوستش كنت هرمان فون‌پوكلر موسكائو نوشت و در آن واقعه‌اي را كه در يك سال تابستان - يعني 22 سال قبل - رخ داده بود، وصف كرد. بتينا گفت كه داستان را مستقيما از زبان بتهوون نقل مي‌كند. در سال ۱۸۱۲ بتهوون براي چند روز به چشمه آب معدني تپ‌ليتز رفت و در آنجا براي اولين ‌بار گوته را ملاقات كرد و يك روز جهت گردش با گوته بيرون رفت. در خياباني قدم مي‌زدند كه ناگهان با شاهزاده‌خانم، خانواده و ملتزمين ركابش روبه‌رو مي‌شوند. گوته به محض اينكه آنان را ديد ديگر به سخنان بتهوون گوش نكرد، خود را به كنار جاده كشاند و كلاه از سر برداشت. بتهوون از سوي ديگر كلاهش را بيشتر از معمول به روي پيشاني كشيد، طوري اخم كرد كه ابروهاي پرپشتش پنج سانتي‌متر بالاتر جستند و بي‌آنكه آهنگ گام‌هايش را كندتر كند به راه رفتن ادامه داد. حال وظيفه درباريان بود كه بايستند، خود را كنار بكشند و اداي احترام كنند.» (جاودانگي، ميلان كوندرا، ترجمه حشمت‌الله كامراني، ص ۱۰۳)

صرف‌نظر از تصويري كه كوندرا در اين فقره از شخصيت عصيانگر و شورشي بتهوون به‌خصوص در مقابل تاج ‌و تخت ترسيم مي‌كند، پرسش از نسبت بتهوون و امر سياسي و به‌ويژه انقلاب فرانسه پرسشي بسيار مهم و دشوار است. تاثيري كه بتهوون از اين رويداد بزرگ سياسي‌ ـ ‌اجتماعي پذيرفت در جاي خود حرف و حديث‌هاي فراوان و بعضا متضادي را برانگيخته است. وقتي بتهوون در سال ۱۷۹۲ وارد وين شد، به اعتراف خودش به تبي انقلابي مبتلا شد كه نشانه‌هاي آن را در اين شعارها مي‌توان يافت: «خوب عمل كن هر وقت كه بتواني؛ بيش از هر چيز عاشق آزادي باش، حقيقت را انكار مكن حتي در مقابل اورنگ شاهي.» جو انقلابي عصر بتهوون تاثيرات فراواني بر شخصيت و هنر او بر جاي گذاشت به نحوي كه حتي مي‌توان برخي آفريده‌هاي وي را صدا و ريتوريك انقلاب فرانسه نيز دانست. البته در اينجا منظور اين نيست كه بتهون را شخصيتي عمل‌گرا و در قامت مبارزان خياباني و افراطي در نظر بگيريم؛ چنان كه مي‌توان انتظار داشت بتهوون، مانند همه متفكران و هنرمندان آلماني كه «تماشاگران رديف اول» تئاتر انقلاب فرانسه بودند، موفق شد انقلاب را فقط در حوزه روح و انديشه محقق كند نه در خيابان!

وقتي انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ رخ داد بتهوون
(۱۸۲۷-1770) 19 سال داشت و وقتي ناپلئون در ۱۸۰۴ امپراتور فرانسه شد ۳۴ سال. او كه در شهر بن متولد شده و سال‌هاي جواني‌اش را نيز در آنجا گذرانده بود، بقيه عمرش را تا زمان مرگش در ۱۸۲۷ در وين به تصنيف موسيقي پرداخت. مسائل برآمده از انقلاب فرانسه قريب به يك قرن بر كل اروپا سايه افكند و بازتاب عظيمي در هر گوشه از زمين يافت. اين مسائل سرشتي متكثر داشتند (سياسي، اجتماعي، اقتصادي، ديني و فرهنگي) و طبعا موسيقي نيز بي‌تاثير از آنها نبود. ايده‌هاي جديدي كه از خلال انقلاب فرانسه بسط مي‌يافت و به تعبيري تكانه‌هاي روح زمانه محسوب مي‌شد، در آثار بتهوون نيز انعكاس يافته است؛ گو اينكه نظرات متفاوتي از سوي مفسران آثار او ارايه شده باشد. اما به هر حال اين پرسش برجاست كه رويكرد بتهوون به عنوان يكي از بزرگ‌ترين آهنگسازان تاريخ به آرمان‌هاي بزرگ انقلاب فرانسه (آزادي، برابري، برادري، دموكراسي، حقوق بشر و حقوق ملت‌ها) چه بوده است؟

از زمان لويي چهاردهم سرزمين‌هاي آلماني زبان همواره با حسرت به فرانسه نگاه مي‌كردند حتي در آن حد كه دربارهاي آلماني رونوشت‌هايي ثانوي و بعد از دربار ورساي به حساب مي‌آمدند. حتي زبان اين دربارها نيز در بيشتر مواقع فرانسوي بود، به‌ طور كلي فرانسوي‌
زبان فرهيختگان محسوب مي‌شد. اصلاحاتي كه فردريك كبير و ژوزف دوم تلاش مي‌كردند از بالا اِعمال كنند نيز به نوعي همان اصول روسو و ولتر به شمار مي‌آمد. وقتي انقلاب فرانسه شعله‌ور شد به‌ طور طبيعي در آلمان نيز اشتياق فراواني ايجاد كرد.

شواهد فراواني در نامه‌هاي بتهوون وجود دارد كه او را يك جمهوريخواه تمام‌ عيار نشان مي‌دهد. تقريبا كل شعارهاي انقلاب فرانسه را مي‌توان در نوشته‌هاي بتهوون يافت حتي بعضا در جاهايي كه كمتر انتظار آن را داريم، مثلا در نامه‌هاي تجاري يا نامه‌هاي عاشقانه! نبايد فراموش كرد كه اين شعارها در آن زمان مطرود و ممنوع به حساب مي‌آمدند و رژيم وين سخت طرفدار وضعيت پيش از انقلاب بود. چنان كه از برخي از اين نامه‌ها هويدا است بتهوون خود را شهروند جهان يا جهان‌وند (Weltbürger) محسوب مي‌كرد كه به‌شدت يادآور ادبيات كانتي است. حتي تنها اپرايي كه بتهوون نوشت (فيدليو) در وهله نخست سرودي براي آزادي است و در ضمن آن ستايشي براي ازدواج و وفاداري! سمفوني شماره ۹ سرودي براي برادري جهاني است و چكامه شادي شيلر كه بتهوون در اين اثر از آن استفاده مي‌كند، اساسا ستايش آزادي شادمانه يا شادي آزادانه در زمينه اخوت است. بتهوون وقت زيادي صرف كرد تا پيام انقلاب با وضوح تمام در اين اثر منعكس شود آن هم در زباني شيوا و صريح يعني زبان شيلر.

ديدگاه‌هاي انقلابي بتهوون در باب سياست در زبان و بلاغت موسيقي وي نيز انعكاس يافته است. به عنوان مثال در موومان آخر سمفوني ۹ بتهوون به طرز عجيبي از موسيقي كرال و سولوي آوازي استفاده مي‌كند كه چندان در تصنيف سمفوني مرسوم نبود؛ چنانكه بتهوون در يكي از نامه‌هايش مي‌گويد او اين كار را براي آن توده‌هاي احمقي انجام داد كه نمي‌توانستند سخن موسيقايي او را بفهمند. در واقع بتهوون اينجا به زبان آنها سخن مي‌گويد تا آن توده‌هاي ويني خواب‌آلود، كرخت و بي‌احساس را از خواب بيدار كند. آن اوباش مفلوك ويني! آن عشاق سوسيس و آبجوي قهوه‌اي! «تا وقتي ويني‌ها آبجوي قهوه‌اي و سوسيس دارند انقلابي سر نخواهد گرفت.» قهرمان‌پرستي بتهوون از همين اشتياق براي بيدار كردن توده‌هاي ويني برمي‌خاست. در ابتدا بتهوون چنين قهرماني را در شخصيت ناپلئون يافت و تلاش كرد آن را در موسيقي خود تصوير كند. سرنوشت ناپلئون به عنوان نماد آزادي، جمهوريخواهي و شعارهاي فراملي انقلاب فرانسه در آثار بتهوون به نوبه خود جالب توجه است. بتهوون جمهوريخواه ناپلئون را در سال‌هاي آغازين حيات سياسي‌اش مي‌استود. وقتي ناپلئون در سال ۱۸۰۲ پيماني با پاپ منعقد كرد بتهوون نااميد شد و وقتي به يك امپراتور تبديل شد ديگر كوچك‌ترين احترامي برايش قائل نبود. وقتي پروس را در جنگ‌هاي متعدد تحقير كرد بتهوون از او متنفر شد؛ اما پس از تبعيد ناپلئون دوباره با او همدلي كرد. اين فراز و نشيب در آثار موسيقايي بتهوون نيز ديده مي‌شود. بتهوون سمفوني سوم خود موسوم به اروئيكا را به ناپلئون تقديم كرده است، لااقل دو مدرك مهم در دستنوشته‌هاي بتهوون گواه اين امر هستند. هم در نامه‌اي بتهوون صراحتا اين امر را ذكر مي‌كند و هم در سرآغاز و صفحه عنوان نسخه اصلي اين سمفوني هنوز مي‌توان نام بناپارت را تشخيص داد اگرچه بتهوون بعدا ترجيح داد آن را پاك كند يعني درست زماني كه شنيد ناپلئون خود را امپراتور فرانسه خوانده است. بعدها و در نهايت وقتي لشكر ظفرمند ناپلئون در جنگ واترلو دچار هزيمت شد، بتهوون اين واقعه را با هيجان تمام در قطعه «پيروزي ولينگتون» به تصوير كشيد. غرش توپ‌ها، صداي شليك تفنگ‌ها و مارش‌هاي نظامي در اين قطعه به خوبي شنونده را به ميانه ميدان نبرد پرتاب مي‌كند. شايد تصويري زنده‌تر از اين فقره درباره جنگ سراغ نداشته باشيم.

سال‌هاي بين ۱۷۸۹ تا ۱۸۱۳ (انقلاب فرانسه و عصر ناپلئون) دوره‌اي است همراه با تغييرات فاحش سياسي، اجتماعي و مدني و مي‌توان آن را يكي از بزرگ‌ترين نقاط عطف تاريخ در نظر گرفت. انقلاب فرانسه بلافاصله در صدر مباحث قرار گرفت؛ اين امر را مي‌توان از گزارش‌هايي كه شاهدان عيني، مسافران، مهاجران و نامه‌هايي كه از پاريس مي‌رسيد و در مجلات انگلستان و آلمان چاپ مي‌شد دريافت. در پاييز ۱۷۹۲ وقتي دسته‌هاي پروسي ‌ـ‌ روسي به فرماندهي كهنه‌سرباز باتجربه دوك برانشويك در عرض چند دقيقه در مقابل ارتش انقلابي فرانسه دچار هزيمت شد و ارتش موقتي و شهروندي انقلاب در مقابل ارتش‌هاي مزدور دودمان‌هاي قديمي اروپا سرود پيروزي سر داد، وخامت اوضاع به‌ويژه در پروس عيان شد. گوته كه خود شاهد اين نبرد بود آن را آغاز دوره‌اي جديد در تاريخ خواند. انديشمندان آلماني نيز توجه زيادي مبذول كردند، كانت، هردر، كلوپشتوك، فيشته، شلينگ و... همگي روي جنبه‌هايي از انقلاب فرانسه متمركز شدند. حتي فيشته از تمثيل «هليوپوليس [شهرآفتاب، مركز پرستش الهه خورشيد] در آخرين سال‌هاي تاريك‌انديشي كهن» استفاده كرد. تا سال ۱۷۹۳ تقريبا اين توافق در بين روشنفكران اروپايي وجود داشت كه انقلاب فرانسه ادامه و پيامد همان انقلابي است كه در فلسفه، ادبيات و هنر در عصر روشنگري رخ داده بود (حقوق و ارزش انسان، مخالفت با استبداد و به ‌طور كلي آري‌گويي به ارزش‌هاي طبقه متوسط قرن هجدهم.) اما با برآمدن دوره ترميدور و وحشت بسياري از موافقان علم مخالفت برداشتند و بسياري نيز براي توجيه آن دچار مشكل شدند. طبيعتا انقلاب فرانسه تاثيراتي را نيز در حوزه موسيقي برجاي گذاشت، به‌ويژه در حوزه اپرا و محتواي ادبي اشعاري (libretto) كه در آن به كار مي‌رفت. صداي انقلاب از آثار موسيقي نيز شنيده مي‌شد. به عنوان مثال در صحنه اول اپراي «عروسي فيگارو» موتزارت (۱۷۸۶) كه تنها سه سال پيش از انقلاب نوشته شد، فيگارو پس از آنكه كشف مي‌كند بنا به رسم معهود در سنت فئودالي جناب كنت بايد به حقوق او تعرض كند، در قطعه‌اي آوازي (aria) و كميك مي‌گويد كه چگونه قرار است طرح‌هاي خبيثانه كنت را خنثي كند. اين فقره حمله‌اي سياسي به سنت‌هاي فئودالي عصر به حساب مي‌آمد. قطعه پنج‌سازي «Viva la libert» از دون جيوواني (۱۷۸۷) نيز از جمله اين موارد است. البته در اينجا اين فرض وجود دارد كه انقلاب نتيجه‌ رخدادهاي قبلي است و منحصر به يك نقطه‌ زماني نيست. در اين چارچوب مي‌توان هم‌آوايي‌هايي بين رخداد انقلاب و اين آثار يافت؛ اگرچه نمي‌توان اين واقعيت را ناديده گرفت كه چهار اجراي عروسي فيگارو در پاريس ۱۷۹۳ توجه چنداني برنينگيخت!

صرفنظر از موارد فوق بايد به اين نكته توجه كرد كه انعكاس موسيقايي انقلاب بيش از هر چيزي در سازماندهي و گسترش برخي ژانرهاي معين ديده مي‌شود. پديده جديد كه تا پيش از آن در چنين وسعتي سابقه نداشتند دخالت دولت در امور هنري بود. در اين ميان البته دولت توجه چنداني به موسيقي سازي و بي‌كلام نداشت، بيشتر توجه‌ها به جنبه‌هاي تئاتري موسيقي بود و قواعد و قوانيني براي آن وضع شد. برخي از اين اپرا ‌ـ ‌تئاترها بالغ بر صدها بار اجرا مي‌شدند. ساختار انعطاف‌پذيرتر اين اپراها و تقسيم آن به بخش‌هاي آوازي و گفتاري اجازه مي‌داد برخي از حوادث جاري نيز به زباني كميك يا تراژيك منعكس شوند. بسياري از اين تغييرات از دورن موسيقي نمي‌آمد و از منطقي موسيقايي برخوردار نبود. علاوه بر اپرا ‌ـ ‌تئاترهايي كه نياز به سالن‌هاي مجهز داشت، انقلاب موجب شد در خيابان‌ها و ميادين نيز سيلي از اجراهاي موسيقي به راه بيفتد. هزاران قطعه موسيقي شناخته‌ شده فقط در عرض چند سال پس از انقلاب فرانسه نوشته شد كه نتيجه همين انتقال موسيقي از سالن‌هاي باشكوه به عرصه خيابان بود. دولت جديد كه از سلطه كليساي كاتوليك رها شده بود، تلاش كرد دين جديدي را رايج كند كه متن مقدس (قانون) خودش، نمادگرايي خودش، مناسك خودش و مراسم آوازي خودش را داشت كه عبارت بودند از چكامه‌ها، مارش‌ها، موزيك نظامي و سرود آزادي، براي طبيعت، براي جشن عروسي، براي جشنواره‌هاي كشاورزي و عزيمت و بازگشت سپاه و... كه تبلور اين ويژگي‌ها را در سرود مارسي‌يز (سرود ملي فرانسه) مي‌بينيم. جشن‌هايي كه براي بزرگداشت افراد و روزهاي تاريخي در فضاي آزاد برگزار مي‌شد. موسيقي به‌مثابه ابزار پروپاگاندا سويه جديدي به اين هنر بخشيد.

سنخ‌شناسي موسيقي انقلابي نشان‌دهنده دگرديسي‌هاي زيادي در موسيقي حول و حوش انقلاب فرانسه، به‌ويژه در نخستين روزها است. البته تاثير انقلاب فرانسه محدود به همين سطح نبود و مستقيما در زبان موسيقي نيز تاثيرگذار بود. مهم‌ترين جايي كه مي‌توان اين پديده را مشاهده كرد در استفاده فراوان از سازهاي بادي و پيشرفت تكنيكي در اجرا و كاربرد آنها است: سازهايي مانند كلارينت، هورن، باسون و ترمپت. سازهاي كوبه‌اي نيز اگر چه كمتر در معرض توسعه بودند اما نقش فراواني يافتند و اصواتي را به اركستر وارد كردند كه پيش‌تر در دسته‌هاي پياده‌نظام به گوش مي‌رسيدند. اوج استفاده از اين سازها را مي‌توان در قطعه‌اي مانند La bataille d’Austerlitz كه براي ويولون و پيانو توسط Jacques-Marie Beauvarlet-Charpentier نوشته شده است و نيز «پيروزي ولينگتون» بتهوون ملاحظه كرد به نحوي كه شنونده به‌واسطه انطباعات شنيداري خود را در ميانه ميدان نبرد مي‌يابد. هر دوي اين قطعات متاثر از جنگ‌هاي ناپلئون هستند. ريتم‌هاي هارمونيك بسط زيادي يافت. هم‌آوايي كرال كه جايگزين پلي‌فوني غامض باخ شده بود علاوه بر اينكه به اجراهاي غيرحرفه‌اي كمك كرد اشارات واضحي به موسيقي يوناني نيز داشت كه در گوش شنونده تاثيرات به ياد ماندني ايجاد مي‌كرد، حتي بعضا بدون استفاده از هارموني و تركيبات افقي اصوات.

ويژگي‌هاي شنيداري و ريتوريقايي انقلاب فرانسه در بسياري از آثار بتهوون نقشي مطلقا مركزي ايفا مي‌كنند. اگر چه برخي گمان مي‌كنند كه انديشه انقلابي بتهوون با غلبه رويكرد رمانتيك در قرن نوزدهم رو به تباهي رفت و بتهوون در اين دوره وارد قلمروي ناشناخته شد كه كاملا جدا از جهان محسوس پيرامون او بود و تلاش كرد تا آن اشتياق بيان‌ناپذير را در آغوش بكشد، اما به هيچ وجه نمي‌توان ترس‌هاي سياسي بتهوون در اين دوره را ناديده انگاشت. با اين حال چنانكه از تحليل‌هاي كارل اشميت درباره رمانتيسيسم سياسي مي‌توان دريافت، اين نگاه رمانتيك خط‌مشي‌هاي سياسي و «انقلابي» و به‌ طور كلي امر سياسي را دچار ابهامات كشنده‌اي مي‌كند. رمانتيسيسم سياسي مي‌تواند نقطه پايان فعاليت سياسي آگاهانه باشد. گرايش‌هاي سياسي بتهوون از اين منظر و در مقايسه با شخصيت سياسي آهنگسازاني مثل هكتور برليوز و جوزپه وردي مي‌توانند بسيار سطحي باشند. وقتي بتهوون تلاش مي‌كند رفتاري سياسي از خود نشان بدهد حاصل چيزي نيست مگر شورشي پرهياهو در قلمرو موسيقي و اصوات، يعني چيزي برخلاف رفتار سياسي حساب‌شده افرادي مثل وِردي و برليوز يا حتي اسمتانا. آثار انقلابي بتهوون بسيار پر هياهو و شلوغ است و ميراث موسيقايي انقلاب فرانسه درست در همين همهمه‌ها شنيده مي‌شود. پتانسيل سياسي موسيقي بتهوون بيشتر يادآور خشونت طبيعي و شورش‌هاي خياباني است تا پيچيدگي‌ها و هزارتوهايي كه در جريان يك گفت‌وگوي سياستمدارانه شاهد آنيم. فوران‌هاي آتش‌فشاني در آثار موسيقايي بتهوون بيشتر اراده مردم در جريان يك انقلاب واقعي و حتي قاطعيت گيوتين در عصر روبسپير را مي‌نماياند تا رواداري و صلح، حتي در سمفوني ۹ كه قرار بود شعار صلح و برادري و شادي باشد. بسياري از منتقدان معاصر بتهوون در وين نيز بلاغت موسيقايي وي را بيشتر تجلي و ستايش ترور مي‌دانستند تا امري زيباشناختي. ظاهرا جامعه موسيقي وين تا پيش از ۱۸۱۴ واكنشي خاموش در برابر اين راديكاليسم بتهوون نشان داد، شايد به اين دليل كه جهان شنيداري بتهوون انرژي‌هاي انقلابي خفته در كوچه پس‌كوچه‌هاي وين را بيدار و همزمان آن را ارضا مي‌كرد.

نكته جالب در آثار بتهوون، مثل تمام واكنش‌هاي عقلاني‌ ـ ‌ فلسفي به انقلاب فرانسه در جامعه روشنفكري آلماني زبان، بازنمايي دست‌دوم، دورادور و كنترل ‌شده آن بود. بتهوون خشونت و عدالت راديكال انقلاب فرانسه را نه در خيابان‌ها بلكه در سالن‌هاي كنسرت ساري و جاري مي‌كرد، درست همان طور كه مثلا هگل در آثار فلسفي‌اش. آلماني‌ها چنان انقلاب كامل و وسيعي در قلمروي عقل و هنر به راه انداختند كه ديگر نيازي به حركت توده‌هاي انقلابي در خيابان‌ها نبود و البته اين تراژدي آلماني‌ها نيز به حساب مي‌آمد. آلماني‌ها فقط در حوزه روح ولخرجي انقلابي مي‌كردند نه در خيابان! در عصري كه متفكران آلماني شاكله‌هاي سيستماتيك عظيم فكري براي بازسازي انقلاب در قلمرو روح بنا مي‌كردند، بتهوون نيز در حوزه شنيداري سازه‌هايي كامل و زيبا بنا مي‌كند كه بيش از هر چيزي يادآور عظمت سيستم‌هاي فلسفي و تام متفكران آلماني است، چنان كه گويي روح مطلق هگلي اين بار در قلمروي اصوات به خودآگاهي رسيده و به امري در ‌خود و براي‌ خود تبديل شده باشد. ديناميك دروني در آثار بتهوون كه بيش از هر چيز نماينده كشمكش‌هاي سياسي‌ - ‌اجتماعي در زمان‌هاي انقلابي است يادآور جنبش دروني روح و سير ديالكتيكي آن نيز هست؛ جدال نيروهاي خير و نيروهاي شر در آثار او نهايتا به وحدتي سيستماتيك دست مي‌يابند كه بيش از هر چيز مهر و نشان محصولات آلماني در اين دوره را بر پيشاني خود دارد.


از زمان لويي چهاردهم سرزمين‌هاي آلماني‌زبان همواره با حسرت به فرانسه نگاه مي‌كردند حتي در آن حد كه دربارهاي آلماني رونوشت‌هايي ثانوي و بعد از دربار ورساي به حساب مي‌آمدند. حتي زبان اين دربارها نيز در بيشتر مواقع فرانسوي بود، به‌ طور كلي فرانسوي‌زبان فرهيختگان محسوب مي‌شد.

ناپلئون در ۱۸۰۴ امپراتور فرانسه شد . او كه در شهر بن متولد شده و سال‌هاي جواني‌اش را نيز در آنجا گذرانده بود، بقيه عمرش را تا زمان مرگش در ۱۸۲۷ در وين به تصنيف موسيقي پرداخت. مسائل برآمده از انقلاب فرانسه قريب به يك قرن بر كل اروپا سايه افكند و بازتاب عظيمي در هر گوشه از زمين يافت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون