دولت نيمبند شاپور بختيار
مرتضي ميرحسيني
سال 1357 در چنين روزهايي بود كه دولت شاپور بختيار، آخرين دولت رژيم سابق رسما كار خود را شروع كرد. خود بختيار يك هفته پيش از آن به دنبال مصالحهاي با محمدرضاشاه، نخستوزيري را به دست گرفته بود. راي اعتماد مجلس به وزراي كابينهاش، به دولت وي رسميت داد. دولتي كه يك ماه بيشتر دوام نياورد و جريان توقفناپذير انقلاب، آن را از مقابل خود فرو شست و كنار زد. خود بختيار تا اوايل دي ماه عضوي از اعضاي جبهه ملي و از حبسكشيدههاي هوادار مصدق محسوب ميشد و به همين اعتبار، در جبهه مخالفان شاه جاي ميگرفت. اما بعد از پذيرش نخستوزيري ـ كه در آن مقطع معنايي جز پشت كردن به جامعه و تباني با استبداد نداشت ـ از سوي دوستان قديمي طرد و عضويتش در جبهه ملي لغو شد. البته ناگفته نماند كه شاپور بختيار، حتي از ميان اعضاي جبهه ملي هم نخستين گزينه دربار براي نخستوزيري نبود. چهرههاي ديگر هر يك به دليل يا توجيهي درخواست محمدرضاشاه را رد كردند يا شروطي را پيش كشيدند كه پذيرششان براي شاه ممكن نبود. چند نفر هم حتي حاضر به ملاقات با شاه نشدند. در نهايت قرعه به نام شاپور بختيار افتاد كه از مدتها قبل براي ايفاي نقش قهرمان روزهاي بحراني كمين كرده بود. آخرين شاه ايران چندي بعد ـ بعد از سقوط سلطنت ـ گفت كه شاپور بختيار به واسطه سپهبد ناصر مقدم، با وعده تشكيل دولت قوي ملي و مهار بحران به كاخ نياوران آمد و با من ديدار كرد. اما خود بختيار چيز ديگري ميگفت؛ اينكه «يك شب بعد از 25 سال دنبال من فرستادند كه بيا آقا مملكت دارد از دست ميرود، به علت سابقه درخشاني كه من در مبارزاتم داشتم.» گويا باور داشت كه ميتواند جامعه را آرام كند و با برخي اصلاحات ساختاري و تغييراتي در قوانين كشور، بقاي چيزي را تضمين كند كه سالها پيش مرده بود. اما اين توهمي بيش نبود. نتوانست و شكست خورد. هر كاري كه از دستش برميآمد كرد، اما هر چه بيشتر تلاش كرد، بيشتر در بحران فرو رفت. آن اواخر در جستوجوي اعتبار بيشتر چند لگد محكم هم به نعش نظام سلطنتي زد و حتي در مصاحبه با تلويزيون فرانسه، محمدرضاشاه را «بزرگترين ناقض قانون اساسي كشور در ربع قرن اخير» توصيف كرد. بعد از سقوط نظام سلطنتي، دولت نيمبند او نيز كلهپا شد. خودش تا روز بيستم بهمن، مصاحبهاي داشت و در آن دولت مهدي بازرگان را غيرقانوني اعلام كرد. اما نه اين حرفها ديگر اعتباري داشت و نه حكومت نظامي و مقررات منع آمد و شد كسي را ميترساند. مارك گازيوروسكي در كتاب كودتاي ايراني درباره بختيار مينويسد: «دولتش كه فرو پاشيد، رفت پنهان شد و بعد در تيرماه 1358 دوباره سروكلهاش پيدا شد، در پاريس اعلام كرد جنبشي مخالف را رهبري خواهد كرد با هدف سرنگوني نظام اسلامي.» اين ضديت به كودتاي نوژه كشيد كه بختيار در برنامهريزي و تامين مالي آن نقش مهم و موثري داشت. اين كودتا ماجراي ديگري است. بختيار، نيمههاي تابستان 1370 در ويلاي خود واقع در حوالي شهر پاريس كشته شد.