به بهانه نمايش فيلم كوتاه «سينما، نمايشگاه مجهول و داستان ما»
بازي با تخيل مخاطب
احسان آجورلو
عكس يا نقاشي اين امكان را فراهم ميآورد كه واقعيت و تخيل در يكديگر ادغام شوند. به نوعي عكس يا نقاشي ذات تخيل را آشكار ميكند. تخيل جوهره خود را از واقعيت ميگيرد، آنچه در واقعيت وجود دارد در تخيل به اشكال گوناگون چيده ميشوند و دلالت بر يك غيرواقعيت ميكنند، از همين روزنه ميتوان بحث تقابل دوگانه واقعيت-تخيل را به چالش كشيد و مورد نقد قرار داد. اما آنچه عكس يا نقاشي انجام ميدهند نيز همان است، عكس يا برخي نقاشيها يك واقعيت ثبت شده هستند كه با خوانش در هر زمان تخيلي از واقعيت را براي ما زنده ميكند. اما اولين مسالهاي كه به طور كلي در بررسي معنايي واژه «تخيل» جلب نظر ميكند اين است كه تخيل تداعيگر مفهومي دوگانه است.
اولين صورت اين دوگانگي به مفهوم «عدمي» آن اشاره دارد به گونهاي كه اين اصطلاح اغلب همراه با دلالتي در نظر گرفته ميشود كه مفهوم آن با واقعيت چيزها مطابقت نميكند درست همان طور كه در محاورات روزانه از اين واژه مفهوم «پوچي و خيالي» استنباط ميشود. اما صورت ديگر آن، وجه «وجودي»اش نزد فيلسوفان و به طور كلي اصحاب علوم انساني است به طوري كه در اين حوزهها تخيل «بستري براي ظهور» به شمار ميآيد يعني علاوه بر معناي توانايي خلق تصاوير ذهني يا توانايي ذهن جهت آفريننده يا مبتكر بودن، متضمن قدرت تفكري ميباشد كه بازسازيكننده واقعيتي است كه بتواند به گونهاي، تحقق خارجي داشته يا به اصطلاح به خودي خود ممكن باشد. دلالتي كه انديشه منطقي به صورت تصاوير در تخيل روي دهد و اندوخته شود و تركيب گردد. بنابراين، تخيل همچون فضايي بالفعل يا واسط در ذهن فرد به شمار ميآيد و در اين فضا داراي يك نيرو براي تركيب تصاوير و ايدهها جهت انجام وظيفه عقل است. اين امر را ميتوان ايده كلي فيلم كوتاه «سينما، نمايشگاه مجهول و داستان ما» دانست. فيلمي كه در گروه هنر و تجربه به نمايش درآمده است. اثري كه در تلاش است تا رابطهاي ديالكتيكوار را با ذهن مخاطب آغاز كند و در امتداد آن مخاطب را در جهان خود به عنصري براي رسيدن به هدف خود بدل كند.
سازوكار پردازش تخيل در ذهن انسان نيازمند عنصري است كه واقعيت داشته باشد به اين معنا كه حتي در تخيل نيز عناصر واقعي به صورت گزينش شده در كنار يكديگر قرار ميگيرند، متريال اوليه اين امر در اثر يك تابلو نقاشي مجهول است كه جهان اثر بر پايه آن شكل ميگيرد، نخستين صحنهاي كه مخاطب با آن روبهرو ميشود همين تابلو نقاشي است، به نوعي بذر خام داستان فيلم تابلو نقاشي است كه در ذهن بازديدكنندگان نمايشگاه بارور ميگردد و هر كدام بدل به يك داستان دراماتيك ميشود. حال نكتهاي كه جالب توجه مينمايد، طرز تفكر بازديدكنندگاني است كه مخاطب بايد شاهد روايت ذهني آنان از تابلو باشد، ذهنهايي با قدرت بخشيدن زيرلايههايي به داستان مانند اپيزود ابتدايي، ذهني درگير تقابل سنت و مدرنيته در اپيزود سوم يا ذهن يك حدودا روشنفكر كتاب خوانده در خوانش هجوگونهاش از فيلم مادر. تمام ساخت اين روايتها تنها و تنها در يك راستا اتفاق ميافتد، درك معنا براي ذهن انسان. رولان بارت اشاره دارد كه انسان از طريق روايتهاست كه جهان پيرامون خود را درك ميكند. حال برخورد مخاطب با يك امر
مجهول تنها ذهن او را فعال ميكند كه بلافاصله با يك برساخت روايتي آن را براي خود معنا كند يا به قول بارت «آن را از آن خود كند». اين امر تا بدان جا پيشروي ميكند كه در نهايت و اپيزود انتهايي كارگردان نيز در اين وسوسه اقدام به روايت خود از تابلو نقاشي كرده و روايتش را بيان ميكند. به نوعي فيلم روي خط باريكي حركت ميكند كه يا مخاطب به صورت كلي فيلم را قبول نخواهد كرد زيرا به صورت مشخص و مدون ارايهگر يك داستان يا بيانكننده ديدگاه خاصي نيست يا در فيلم اسير ميشود و در ذهن داستاني براي تابلو نقاشي روايت ميكند كه در اين صورت فيلم به صورت متكثر در ذهن مخاطبان ادامه خواهد داشت. از اين رو اثر بر خلاف عرف معمول فيلمهاي كوتاه به جاي ارايه سرراست يك داستان و ماندن در حفاظ گفتمان جهان خود، تمام گفتمان خود را بر بستر ذهن مخاطب چينش ميكند. در چنين چيدماني مخاطب با توجه به تجربه زيسته خود با اثر برخورد كرده و آنچه ميخواهد را برداشت ميكند. اين جسارت در بازه زماني يك فيلم كوتاه كه محدود است خود دستاوردي مهم براي كارگردان و نويسنده همراه خواهد داشت.