«شوك»، «سوگ»، «غم فقدان»... و بسياري واژههاي هم معنا و مشابه اين كلمات با هر بار معنايي، قادر به توصيف حال آن پدر و مادري نيست كه فرزندي به اين دنيا هديه داده، براي قد كشيدنش وقت و مهر و حوصله خرج كرده و شاهد كلنجار عجولانهاش با گرههاي بيشمار زندگي در اين جامعه پرگره بوده تا روزي كه خبر صعودش از پلههاي موفقيت را شنيده و به هجرانش راضي شده به قيمت آنكه دو نسل بعد از او؛ بعد از اين مادر و پدري كه امروز، روي پل ميانسالي ايستادهاند، مفتخر به اين باشند كه نام پدر يا مادري را بر تبار خود دارند كه در بهترين ردههاي دانشگاهي و تحصيلات عالي صاحبنام شده بودند. حالا، 6 روز از سكوت ابدي 176 انسان ميگذرد. در اين 6 روز، مردم ايران در شهرهاي مختلف، از هر رده سني، از هر رده سواد و رفاه و با هر عقيده و مسلك، ارادت خود را به مادران و پدراني كه داغدار وداع ابدي فرزندانشان شدند، ابراز كردند؛ با شاخهاي گل، با قطرهاي اشك، با شعارهاي هيجانزده، با تكجملهاي، با واگويهاي، مردم ايران، آنهايي كه از كرسيهاي سياستمداري و دولتداري هيچ سهمي نداشتند، دلشان شاعرتر بود در مقابل كمر خميده اين مادرها و پدرها و در اين 6 روز، چشم «ايران» خشك شد به ساختمان پاستور كه آن 36 نفري كه روزهاي يكشنبه و چهارشنبه «هيات دولت» تشكيل ميدهند و همهشان هم، پدر و مادر و صاحب فرزندان رشيد هستند، به اندازه يك جمله؛ جملهاي متشكل از چند كلمه، از آن قالب رسمي و بيانعطاف و زمخت «سياستمداري» خارج شوند و بيتوجه به تمام بخشنامهها و دستورالعملها و بايدها و نبايدها، خطاب به اين مادرها و پدرهاي مبهوت وداع هميشگي بچههاي عزيزشان، بگويند كه به اندازه يك پدر، به اندازه يك مادر، درك ميكنند كه كمترين خراشي بر تن فرزند، چه عذاب جانكاهي است بر قلب و روح يك پدر و يك مادر، چه رسد كه شالوده تن يك فرزند، از هم بپاشد و حتي آن آخرين در آغوش گرفتن آن فرزند هم از آن مادر و پدر دريغ شود.
اين نيز بگذشت؛ تا چند روز ديگر، نتايج نهايي شناسايي اجساد از ساختمان قديمي كوچه «معراج» بيرون ميآيد و در هر گوشهاي از اين وطن سوگوار، گوري حفر ميشود و بقاياي بدن يك فرزند به خاك سپرده ميشود و گذر زمان و سرماي خاك، زخم روح آن مادر و آن پدر هميشه سوگوار را مرهم ميگذارد. اما مردان و زنان هيات دولت كه حاضر نشدند براي يك بار هم كه شده ذات همدردي را خارج از آن جملات بيمفهوم با الگوي تكراري اول شخص جمع و بدون هيچ انحناي محبتآميز، با زن و مرد هموطنشان شريك شوند، در سالها بعد، سالهايي كه غم آن پدرها و مادرهاي سوگوار، سرد شده، درباره روزهاي «عضو كابينه» بودنشان چه تعريف خواهند كرد؟ از خود به عنوان كارمنداني وظيفهشناس و مقرراتدان و پايبند به اسلوب رسمي ياد ميكنند يا...؟
فريد براتي سده ؛ روانشناس و از مديران سازمان بهزيستي كشور است كه ظرف دو دهه گذشته بعد از وقوع هر حادثه طبيعي، داوطلب يا بنا به مسئوليتهاي تعريف شده ، به منطقه وقوع حادثه و به جمع بازماندگان رفته و براي ارائه خدمات و حمايت هاي رواني - اجتماعي به خانواده هاي مصيبتزده برنامه ريزي و اقدام كرده است . گفت و گوي « اعتماد» با اين روانشناس با سابقه ، پيرامون احوال پدران و مادران سوگوار قربانيان سقوط هواپيماي اوكراين بود و براتي سده ، از نگاه يك پدر ، از نگاه يك همدرد ، احوال آنها را توصيف كرد ، احوال بهت و سوگ بازماندگان را ...
در يك تصوير كلي از تبعات رواني حادثه سقوط هواپيماي اوكرايني، چند خانواده براي مشايعت فرزندانشان به خارج از كشور به فرودگاه ميروند. براي مشايعت فرزنداني كه همه، نخبه بودند. رده شغلي و تحصيلي اين بچهها در دانشگاههاي خارج از كشور، بسيار برجسته بود و اگر زنده بودند، براي خانواده خود، افتخار مضاعفي ايجاد ميكردند. خانوادهها، هيچ احتمالي هم در مورد از دست دادن فرزندانشان نداشتند چون شرايط موجود، در مجموع نگرانكننده نبود. حالا اين خانوادهها با فرزندان خود وداع ميكنند، آنها، سوار هواپيما ميشوند، خانوادهها هم فرودگاه را با خوشحالي و اندوه توامان ترك ميكنند و در ابتداي جاده برگشت به تهران هستند كه حادثه سقوط هواپيما اتفاق ميافتد و خانوادهها، با اين واقعيت مواجه ميشوند كه فرزندانشان را براي هميشه از دست دادهاند. سوگ و آسيبهاي رواني اين خانوادهها را چگونه تحليل ميكنيد؟
اين خانوادهها، همانطور كه گفتيد، علاوه بر اينكه با سوگ و شوك ناشي از اين حادثه مواجه هستند كه به تنهايي، يك ضربه جدي است، اين اميدواري را هم داشتهاند كه فرزندانشان، آينده بسيار روشن و مشخصي خواهند داشت. از زبان يكي از جانباختگان ميخواندم كه گفته بود نوبليست خواهد شد. حالا اين اميد هم در خانواده از بين رفته و به نااميدي شديد ناشي از فقدان تبديل شده كه ميتواند ضربهزايي اين حادثه را تشديد كند. علاوه بر اين، از ياد نبريم كه در ابتدا، تصور همگان اين بود كه سقوط اين هواپيما، يك حادثه معمولي است، اما بعد مشخص شد كه ناشي از شليك بر اثر خطاي انساني بوده كه اطلاع از اين واقعيت، وضعيت روانشناختي خانوادهها را به مراتب پيچيدهتر ميكند و آنها دچار خشم شديدي ميشوند كه مظاهر اين خشم را هم شاهد هستيم. پس حالا، ما با خانوادههاي سوگواري مواجهيم كه در وضعيت روانشناختي پيچيدهاي قرار دارند؛ اولا به دليل آنكه اميد سرشارشان به ناكامي و نااميدي تبديل شده و اين اتفاق، محروميت روانشناختي را به دنبال خواهد داشت، دوما، آنها دچار خشم و عصبانيت و پرخاشگري متاثر از يك حادثه انسانساخت هستند و معمولا به دنبال وقوع يك بحران انسانساخت و در مقايسه با سوانح و بحرانهاي طبيعي، بازماندگان نسبت به افرادي دچار خشم و پرخاشگري ميشوند كه آنها را باعث ايجاد آن حادثه ميدانند و مديريت اين خشم و پرخاشگري بسيار مهم است. حالا در چنين شرايطي، چه بايد كرد؟ اين خانوادهها، هنوز در حالت شوك ناشي از ضربه رواني هستند و طول ميكشد تا اينها، به تدريج خودشان را بازيابي كنند.
رابطه سوگ و خشم در اين خانوادهها چيست؟
در منابع روانشناسي ميگويند 4 الي 4.5 ماه طول ميكشد تا فرد از سوگ خارج شود. حالا، سوگ همراه با خشم و ناكامي فراواني كه به دليل از بين رفتن اميد به آينده موفق اين فرزندان نخبه ايجاد شده، ميتواند از نظر روانشناختي، تبعات زيانباري داشته باشد و ميتواند در شكل انتقام گرفتن از خود يا ديگري بروز كند. اگر در شكل انتقام گرفتن از ديگري ابراز شود، همين مظاهري كه حالا شاهد هستيم، بروز خواهد كرد. در حالي كه انتقام از خود، ميتواند به صورت خودكشي، خود را نشان دهد كه اين شكل ابراز هم، مسالهساز خواهد بود. در مجموع، ناكامي، محروميت روانشناختي ناشي از فقدان به همراه پرخاشگري كه همگي، بر اثر يك ضربه شديد رواني ايجاد شده، ميتواند بعدها در قالب خشم، به سمت خود، يا به سمت ديگران معطوف شود كه خودكشي، ديگركشي، حمله به ديگران، پرخاشگريهاي شديد بدني و خشونت،
از تبعات اين برونريزي خشم خواهد بود.
تفاوت خانوادههاي اين قربانيان با بازماندگان حوادث مشابه همچون سوختن ساختمان پلاسكو يا انفجار معدن زغالسنگ «زمستان يورت» اين بود كه فرزندان اين خانوادهها، خارج از كشور زندگي ميكردند. در واقع، خانواده، يا به تازگي يا از سالها قبل، با اين پيش فرض كنار آمده كه فرزندش را سالي يكبار يا دو سال يكبار و در مجموع، در فاصلههاي بسيار طولاني خواهد ديد ولو اينكه روابط والد و فرزنديشان، از طريق شبكههاي اجتماعي، مستمر و برقرار بوده است. اين نكته را زياد ميشنويم كه جوانان ايراني كه به خارج از كشور مهاجرت ميكنند، چنان در محيط آنجا حل ميشوند كه روابط خانوادگي با اقوام درجه يك و دو، به اولويت دوم اين جوانان تبديل ميشود. در چنين شرايطي، آيا باز هم آستانه تحمل اين خانوادهها، مشابه همان مادر و پدري بوده كه فرزندش را بر اثر وقوع يك حادثه انسانساخت، اما در مسافتي نه چندان دور و در همان شهر محل سكونت يا در نهايت، داخل جغرافياي ايران از دست داده است؟
ميتواند در ميزان تطبيق خانوادهها با فقدان و در فرآيند پذيرش اين وضعيت تاثيرگذار باشد. البته در كوتاهمدت و با توجه به اينكه علت سقوط هواپيما و مرگ اين فرزندان، اصابت موشك بوده، اين تطبيق شايد زود و حتي بعيد است اما همانطور كه گفتيد، تطبيق ذهني خانوادهها با اين مساله كه پذيرفته بودند به دليل شرايط جديد زندگي فرزندانشان، آنها را دير به دير ببينند، ممكن است در درازمدت، در سازگاري با اين فقدان كمككننده باشد.
در مواردي كه يكي از فرزندان خانواده، بر اثر بيماري يا حادثه ناگهاني فوت ميكند، به خصوص در زوجهاي ميانسال، خطر فروپاشي خانواده بسيار زياد است چون آسيب رواني ناشي از فقدان آن فرزند، چنان زياد است كه پدر و مادر، تحمل يكديگر را ندارند و براي همديگر، هيچ جايگاهي قائل نميشوند. آيا والدين قربانيان سانحه سقوط هواپيماي اوكراين هم در معرض اين خطر هستند؟
اتفاقا در مورد اين خانوادهها، در حال حاضر شدت درد و شوك به حدي زياد است كه بيشتر با همديگر بافتهاي هم پيوند درست كرده و سعي ميكنند، همديگر را به نوعي حمايت كنند. ظرف اين روزها هم شاهد تشكيل محافل همدردي با خانوادهها، چه در داخل كشور و چه در خارج كشور، بوديم و ديديم كه خانوادهها دور هم جمع ميشوند و همديگر را بغل ميكنند. البته اين فروپاشي و جدايي خانواده هم، يك نتيجه طبيعي و بخشي از فرآيند سوگ است ولي در آينده نزديك اتفاق نخواهد افتاد اما احتمال آن در درازمدت وجود دارد. ممكن است در آينده، به دليل آسيب روانشناختي «گناه ناشي از بازماندن» در حالي كه يكي از عزيزانشان و بهخصوص، فرزندشان را از دست دادهاند، بخواهند كه ديگري را مقصر جلوه دهند و گناه به گردن يكديگر بيندازند و آن زمان، خطر اين فروپاشي و جدايي وجود دارد و در همين دوران است كه مداخلات رواني و رواني - اجتماعي براي اين خانوادهها، اهميت بسيار زيادي پيدا ميكند تا وارد اين مراحل مشكلساز نشوند و همديگر را سرزنش نكنند و همديگر را مقصر ندانند و در همديگر، احساس گناه ايجاد نكنند. اما در حال حاضر، نه تنها احساس گناه ندارند، بلكه اتفاقا در يك بافت مستحكم، تاري دور خودشان ميتنند و تلاش ميكنند از همديگر حمايت كنند تا اين روند سوگ را تحمل كنند.
از روز شنبه و به دنبال اعلام سقوط هواپيما بر اثر اصابت موشك، سازمان بهزيستي اعلام كرد كه آماده ارايه حمايتهاي رواني به اين خانوادههاست. پيش از اين هم اورژانس اجتماعي پيگير كمكهاي روانشناختي براي بازماندگان حوادث و سوانح بوده و مددكاران با خانوادههاي قربانيان همياري كردهاند. حالا چه حمايتهاي رواني و اجتماعي بايد به اين خانوادهها ارايه شود؟
امروز، اولويت اين است كه اين خانوادهها، بتوانند هرچه زودتر جنازه عزيزانشان را تحويل بگيرند و مراسم مرسوم را هر چه زودتر اجرا كنند. جلسات ترحيم معمول هم بايد برگزار شود و مردم با حضور در اين مراسم، به اين خانوادهها تسليت بگويند و مسوولان هم حمايت خود از اين خانوادهها را اعلام كنند. فكر ميكنم كه مناطق محل سكونت اين خانوادهها هم نسبت به اين موضوع، حساسيت و توجه لازم را داشته باشند. بسيار مهم است كه در اين ايام، بعضي مسوولان از گفتن برخي حرفها خودداري كنند و مراقب گفتههايشان باشند و نمك بر زخم اين خانوادهها نپاشند تا آن زماني كه خدمات و مداخلات جديتري قابل ارايه باشد. سازمان بهزيستي هم مثل باقي سوانح و حوادث، مداخلات روانشناختي خواهد داشت و لازم است در اولين سطح مداخلات، مددكاران و روانشناسان بهزيستي در كنار اين خانوادهها حضور داشته باشند و با آنها همدردي كنند اما از بر زبان آوردن جملاتي مثل «قضا و تقدير» يا «مرگ بدون تحمل درد»، واقعا خودداري كنند چون اين حرفها از همان دست حرفهايي است كه در مباني مداخلات روانشناختي، صددرصد ممنوع است. بسيار مهم و اثر گذار است كه در هر مراسمي، قربانيان و خانوادهها مورد خطاب باشند و با تك تك خانوادهها، با ذكر نام عزيز از دست رفتهشان ابراز همدردي شود. روانشناس يا مددكار، لازم است به خانواده بگويند كه با وجود ناتواني از درك اين غم و اندوه ولي در كنار آنها هستند. يكي از موثرترين مداخلات، تشكيل جلساتي با حضور خانوادههاست كه در كنار همديگر، تجربهها و آخرين لحظات حضور عزيزانشان را به زبان بياورند تا به اين نحو برونريزي كنند و سريعتر فرآيند سوگ را پشت سر بگذارند.
در واقع، امروز ما با خانوادههايي روبه رو هستيم كه بر اثر اين حادثه درد مشترك دارند.
بله و اگر اين خانوادهها در محفلي در كنار هم باشند، حضورشان در كنار يكديگر و حتي حضور ساير خانوادههايي كه سوگوار عزيزانشان هستند و تبادل تجربيات سوگ، حتي از خدمات روانشناختي يك مددكار يا يك روانشناس موثرتر خواهد بود. البته حضور يك روانشناس يا مددكار در جمع اين خانوادهها از اين بابت موثر است كه ميتواند با مداخلات تخصصي، تشديد هيجانات و عواطف و احساساتشان را مديريت كند آن هم در حالي كه كمك ميكند احساساتشان برونريزي و تخليه شده و تبديل به خشم منجر به آسيب نشود.
جامعه عمومي هم ظرف روزهاي گذشته علاوه بر رنج ناشي از حس سوگواري بابت از دست دادن همكلاسيها، دوستان و انسانهايي كه همه، جوان بودند، از شيوه غلطي كه براي اطلاعرساني در پيش گرفته شد و از اطلاعرساني دير هنگام و از فقدان شفافيت و صداقت دچار خشم مضاعف است و نمونه برونريزي اين خشم را هم ظرف روزهاي گذشته در خيابانهاي تهران و برخي شهرها شاهد بوديم و متاسفانه، مراجع مربوطه هم رودرروي اين برونريزي ايستادگي ميكند. جامعه عمومي چطور بايد خودش را با اين شرايط وفق دهد كه كمترين آسيب را ببيند؟
در منابع علمي، از تبعات پس از شرايط مشابه حادثه سقوط هواپيماي اوكراين به عنوان نقش مرگ ياد شده؛ نقش مرگ به معناي ضربه مرگ. ضربه مرگ، شوك شديدي در سطح جمعي ايجاد ميكند. جامعه ما هم حالا مبهوت و دچار شوك است اما چون اين بهت و شوك، جمعي است، سعي ميكند واكنشهايي هم نشان دهد و اين واكنشها را با توجه به همان خشم، به سمت دولت يا فردي به عنوان مقصر برونريزي كند كه حالا هم مشغول همين كار است. بايد در چنين شرايطي به مردم اجازه اين برونريزي داده شود البته قطعا آن دست از واكنشهاي عمومي كه به شكل تخريب و آسيب ابراز ميشود مورد تاييد نيست اما بايد از شدت برخوردها با واكنشهاي مردمي كاسته شود و حتي فضاهايي مثل محيط عمومي دانشگاهها، براي ابراز واكنشهاي مردم در نظر گرفته شود. غير اين، چارهاي نيست چون جامعه عمومي بايد هر چه زودتر از اين وضعيت خارج شود و بهترين كار همين است كه اين برونريزي اتفاق بيفتد. جامعه عمومي دچار زخمهاي احساسي و روانشناختي شده و اگر بر اين زخمها نمك بپاشيم، بدتر خواهد شد و دردسرهاي بيشتر براي روانهاي زخمي جامعه ايجاد خواهد كرد. اين اجازه را بايد بدهيم كه جامعه عمومي، خودش را پيدا كند. دولت بايد سعه صدر داشته باشد و بدون دستپاچگي، اجازه بدهد كه مردم احساساتشان را، حتي آن احساسات تشديد شده را ابراز كنند تا اين فرآيند را پشت سر بگذارند. جامعه هم پوياييهايي دارد و مثل همين خانوادهها، حالا دچار شوك و مبهوت است و سعي ميكند اين بهت را به سمتي سرازير كند و معمولا سرريز شدن اين بهت به سمت دولت راحتتر است چون دولت را راحتتر ميتوان زير ضرب و زور برد. ايرادي ندارد. بايد شانههاي پهني داشته باشيم كه به جامعه اجازه بدهيم خودش را يك جوري تخليه كند و ما را تكيهگاه خودش ببيند.
اين خانوادهها، علاوه بر اينكه با سوگ و شوك ناشي از اين حادثه مواجه هستند، اين اميدواري را هم داشتهاند كه فرزندانشان آينده بسيار روشني خواهند داشت
سوگ همراه با خشم و ناكامي فراواني كه به دليل از بين رفتن اميد به آينده موفق اين فرزندان نخبه ايجاد شده، ميتواند در شكل انتقام گرفتن از خود يا ديگري بروز كند
فروپاشي و جدايي خانواده يك نتيجه طبيعي و بخشي از فرآيند سوگ است ولي در آينده نزديك اتفاق نخواهد افتاد اما احتمال آن در درازمدت وجود دارد