نورديك نوآر، ژانري از ادبيات جنايي است كه وقايع داستان از زبان يك كارآگاه روايت ميشود. معمولا نويسنده نثري ساده دارد و از استعاره و تشبيه دوري ميكند. چشماندازهاي سردي كه حس و حالي غمانگيز به خواننده منتقل ميكنند، از تنش ميان ظاهرِ آرام جامعه با لايههاي زيرين جامعه حكايت ميكنند كه قتل، زنستيزي و نژادپرستي در آن در جريان است.
در ميان نويسندگان جنايينويس اسكانديناويايي كه هر روز بر تعدادشان افزوده ميشود، سياهي مطلق آثار يو نسبو، رماننويس نروژي، ويژگي متمايزي بهشمار ميرود. او 12 رمان درباره پروندههاي كارآگاه هري هوله، شخصيتي بدبين و دايمالخمر در مركز پليس اُسلو، نوشته است. بيش از 23 ميليون نسخه از رمانهاي هري هوله در سراسر جهان فروخته شده و اين داستانها به 40 زبان زنده دنيا ترجمه شدهاند. نسبو در طول حرفه نويسندگياش در حوزه ادبيات كودك هم فعال بوده و داستانهاي محبوب «دكتر پراكتور» را به سفارش دخترش روي كاغذ آورده است.
در سالهاي گذشته رمانهاي اين نويسنده از جمله «خفاش»، «آدمبرفي»، «خون بر برف»، «خورشيد نيمهشب»، «عطش»، «منجي»، «پسر» و... به همت مترجمان و ناشران ايراني به خواننده فارسيزبان معرفي شدهاند. «چاقو» تازهترين رمان اين نويسنده كه در سال 2019 در نروژ و بلافاصله ترجمه انگليسي آن نيز منتشر شد، بهزودي از سوي نشر چترنگ
در دسترس جناييخوانهاي ايراني قرار خواهد گرفت.
در متن پيش رو گفتوگوي تلفني آنوشري ماجومدار، خبرنگار نشريه انگليسي Indian Express را با اين نويسنده نروژي درباره شخصيت هري هوله، دوران كودكي نسبو و همچنين چگونگي الهام گرفتن او از گذشته پدرش ميخوانيد.
در سال ۱۹۷۰ يو نسبو ۱۰ سال داشت كه معلم مدرسه به مادرش زنگ زد. نگران بود و ميخواست درباره انشايي كه يو نوشته بود چند كلمهاي با مادرش در ميان بگذارد. نسبو حالا
۵۹ سال دارد و صداي آهسته و خشنش را از پشت تلفن ميشنوم كه ميگويد: «موضوع انشا «اقامتم در جنگل» بود. معمولا بچهها يك يا دو صفحه مينويسند اما من ۱۰ صفحه نوشته بودم.»
او ميگويد: «انشاي من پر از حيوان و عناصر فانتزي و خشونت بود، بعد از وارد شدن آدمهاي داستان به جنگل هم هيچكس زنده بيرون نميآمد. در آن سن كم به قتل فكر نميكردم اما اين داستان از ترسِ گم شدن در جنگل كه يكبار وقتي خيلي كوچكتر بودم برايم اتفاق افتاده بود، نشأت ميگرفت و ميترسيدم ديگر خانوادهام را نبينم. اگر مينويسيد، بهخصوص اگر داستاني با تعليق يا در ژانر وحشت مينويسيد، ميتوانيد در ترسهايتان شيرجه بزنيد و از تجربه ترسهايتان براي داستانگويي الهام بگيريد.»
اگر با او كه شناختهشدهترين نويسنده نروژ است و 33 ميليون نسخه از كتابهايش در سراسر جهان به فروش رفته، تماس نگرفته بودم تا درباره رمان «چاقو» -دوازدهمين رمانش با حضور شخصيت هري هوله- صحبت كنيم احتمالا حالا راهي دفتر كارش، يعني كافيشاپي شده بود كه 18 سال گذشته در آنجا كتابهايش را نوشته است. اين مكان در فهرست تور «اُسلوي هري هوله» وجود ندارد؛ تور پيادهروي دو ساعتهاي در پايتخت نروژ كه ردپاي كارآگاه دايمالخمر اما كاربلد را دنبال ميكند. اين تور از خيابان كارل جوهانس گيت (كه فاصله چنداني با جايي كه مامور ارتش رستگاري در «رهاييبخش» (2009) گلوله خورد، ندارد) شروع ميشود و طرفداران اين نويسنده را به سوفيز گيت، جايي كه هوله زندگي ميكند، پاتوغش كه رستوران شرودر است، رستوران تدي و دينر (جايي كه راكل فاكه، معشوقهاش در رمان «سينهسرخ» با او آشنا شد)، محوطه ايستگاه پليس در گرينلند و منطقه هوملنكولن جايي كه در پايان رمان «پليس» (2013) هري و راكل پس از ازدواج در آنجا زندگي ميكنند و جايي كه آخرين صحنه «آدمبرفي» (2010) -مشهورترين رمان اين مجموعه- در آن روي ميدهد. نسبو در رمان «چاقو» در همان ترس قديمي اما آشناياش و فقدان آدمهايي كه عاشقشان است، شيرجه زده است.
هري كه مدت كوتاهي هوشياري را تجربه كرده است حالا به عادتهاي قديمياش بازگشته و كابوسهاي هولناك دست از سرش برنميدارند؛ راكل با ضربات چاقو كشته شده و جسدش در خانه هولمنكولن كه به تازگي در آن مستقر شدهاند، پيدا شده است. خواب به چشم هري نميآيد و اگر با گيجي الكل لحظهاي چشمهايش را روي هم بگذارد، درد فقدان راكل شيره جانش را ميكشد. هري كه بارها با مرگ دستوپنجه نرم كرده، آماده است فرشته مرگ را ملاقات كند اما تا زماني كه عدالت را براي قاتل راكل اجرا نكند، آرام نميگيرد. قاتل، دشمني قديمي بوده، كهنهسربازي كه از اختلال اضطرابي پس از آسيب رواني رنج ميبرد، يا مردي كه در آينه ميبيندش؟ با شرايطي كه او دارد چرا كسي بايد به هري اعتماد كند؟
نسبو ميخندد و ميگويد: «تناقض ذاتي هري هوله چيزي است كه باعث همدلي بيشتر خوانندگان با او ميشود. هري الكلي رمانيتكي است، از يكسو همدل و آسيبپذير است و از سوي ديگر آدمي بدبين. برخلاف بسياري از ما كه ميخواهيم در جمع و جامعه باشيم، او به جامعه تعلق ندارد و اصلا اهميتي به اين موضوع نميدهد. هر چند از شغلش هم متنفر است.» و البته پس از اينكه از فاصلهاي نزديك به هري شليك ميشود او از مرگ حتمي جان سالم به در ميبرد («شبح» ۲۰۱۳) تا به دايره جنايي پليس خدمت كند؟
نسبو ميگويد: «چون ميداند كارش را خيلي خوب بلد است. اين نكته در مورد ما هم صدق ميكند وقتي ميفهميم كاري را خيلي خوب بلديم ديگر به اين فكر نميكنيم كه آن را دوست داريم يا نداريم. فقط ميخواهيم به شكلي هدفمند همكاري كنيم و فردي ارزشمند براي جامعه باشيم.» اين جملات نسبو به معناي شكستهنفسي نيست، بلكه اين احساس هنجاري رايج در كشورش است.
برخلاف بسياري آثار ادبيات داستاني كارآگاهي امريكايي كه روي رويارويي يك شخصيت منفرد با شر و تلاشهاي او براي خنثي كردن عواقب مرگبارش تمركز دارند، نوآر نورديك، زيرژانري كه آثار نسبو در آن دستهبندي ميشوند، از لحاظ تاريخي نشان داده است كه از جنايت به مثابه منشوري براي ديدن كل جامعه استفاده ميكند. شروع اين نگاه به مجموعه 10 جلدي مارتين بك بازميگردد كه ماي اسيووال و پر والو بين سالهاي ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ منتشر كردند. اين دو زوجي بودند كه پروندههاي بخش قتل را كه در ايستگاه پليس در جريان بود، در قالب داستان روي كاغذ ميآوردند. كتابها با هر پرونده سراغ مسائل اجتماعي و سياسي مدل نورديك -بهويژه دولت رفاه سوئدي، سوسيال دموكراسي كه براساس بازار آزاد سرمايهداري شكل گرفته- ميرود. در دهه ۱۹۹۰ اين وظيفه به هنينگ منكل و هاكان ناصر محول ميشود كه كرت والاندر و كارآگاه وان ويتيران به ترتيب جو حاكم بر اين زيرژانر را تعيين كردند. در كتابهاي اين دو نويسنده اسكانديناوي كه به روزها و شبهاي تمامنشدنياش وابسته به فصلي كه در آن هستند، مينازد به چشماندازي از زيبايي، ثروت و فسادي كه در پشت اين ظاهر ميجوشد، تبديل شده است. انگشتشمار نويسندههايي مجموعه داستان جنايي نوشته بودند تا اينكه در سال ۱۹۹۲ پيتر هوگ با تريلر درخشان «خانم اسميلا و حس برف» تاريخ پسااستعماري دانمارك را با فرهنگ گرينلند و اينوئيت واكاوي كرد. اما انتشار سهگانه «ميلنيوم» نوشته استيگ لارسن، روزنامهنگار و رماننويس در سال 2005 بود كه جهان نوآر نورديك را شناخت.
هواداران اين ژانر نميدانستند نسبو نخستين رمانش با حضور هري هوله، «خفاش» را در سال ۱۹۹۷ نوشت يعني ۸ سال پيش از اينكه ليسبت سالاندر (شخصيت اصلي سهگانه «ميلنيوم») صحنه اين ژانر را از آن خود كند. «خفاش» جايزه بهترين رمان جنايي سال نروژ را از جشنواره ادبي ريورتون و همچنين جايزه بهترين رمان جنايي سال نورديك را از گلس كي دريافت كرد. پس چرا هنوز دنيا يو نسبو را نميشناسد؟ پاسخ ساده است: هنوز تمام كتابهايش به انگليسي ترجمه نشدهاند.
نه اينكه اين موضوع براي نسبو مهم باشد. اگر زندگي درسي به او داده باشد اين است كه گاهي شر به خير منجر ميشود.
۱۹ ساله كه بود فقط و فقط از يك چيز اطمينان داشت اينكه روزي براي باشگاه فوتبال تاتنهام هاتسپر بازي ميكند. او كه در سال ۱۹۶۰ در اسلو به دنيا آمد و بزرگ شده مولدا، شهري در غرب نروژ است از نوجواني براي مولدا فوتبالكلاب، باشگاهي حرفهاي بازي كرد. طي مسابقهاي وقتي داشت توپ را پاس ميداد بازيكني روي پاي او تكل كرد. غضروف پايش آسيب ديد و رويايش به پايان رسيد. نسبو با اعتماد بهنفس ميگويد: «اگر آسيب نديده بودم مطمئنم كه براي تاتنهام بازي ميكردم.» يك لحظه بعد ميخندد و ميگويد: «شوخي ميكنم، اين اتفاق نميافتاد. واقعا فكر نميكنم آنقدر بلندهمت يا منضبط باشم كه در باشگاهي مشهور بازي كنم.»
همان موقع بود كه كفشهاي فوتبالش را كنار گذاشت و براي خدمت سربازي اجباري در نيروي ارتش نروژ نامنويسي كرد. نسبو ميگويد: «در سربازي دوستي داشتم كه گيتار ميزد. آنقدر يادگيريام در نواختن ساز بد بود كه حتي از پس نواختن ترانههاي ساده هم برنميآمدم. بايد ترانههاي خودم را مينواختم.» سه سال بعد به همراه برادر و چند دوستش، گروه موسيقياي را شكل داد. اسم گروهشان را «دي دره» گذاشتند و آهنگهاي پاپ راك ميساختند؛ اين اتفاق به حيرت هواداراني كه او را نويسنده داستانهاي تريلر با خشونتآميزترين پلاتها ميشناختند، افزود.
خيلي زود نسبو با مدرك مديريت اقتصاد و تجارت از دانشكده اقتصاد نروژ فارغالتحصيل شد. او نميخواست براي امرار معاش روي حرفه موسيقياش حساب باز كند. روزها دلال سهام بود و شبها با گروه موسيقي تمرين ميكرد؛ نسبو ميديد كه «دي دره» به يكي از گروههاي محبوب نروژ بدل ميشود و به همين دليل هم ۷ سال متوالي آلبوم و موزيك ويديو منتشر كردند.
نسبو در اين باره ميگويد: «من تنها ترانهسراي گروه بودم و اواخر دهه ۱۹۹۰ خسته شده بودم. تمام ترانهها درباره بزرگ شدن در مولدا بود و بعد از مدتي ديگر چيزي براي گفتن نداشتم.» همان زمان بود كه ناشري سفارش نوشتن خاطرات زندگي دوگانهاش يعني تحليلگر اقتصادي و ستاره پاپ را به او داد. زماني براي استراحت كردن بود و نسبو تصميم گرفت به تعطيلات برود و همين موضوع زندگياش را عوض كرد.
ميگويد: «سيوسه ساعت زمان برد كه شخصيت هري هوله را بسازم، چون اين مدت زماني است كه پرواز از اسلو به سيدني طول ميكشد. به سيدني كه رسيدم نيمهشب بود. خوابم بههم ريخته بود و نميتوانستم بخوابم، بنابراين نوشتن درباره كارآگاهي را شروع كردم كه او را براي حل كردن معماي قتلي به استراليا فراخوانده بودند.»
خوانندهها، هري هوله را مردي قدبلند و لاغر ميشناسند كه چشمهايش آبي است. پس از ملاقات مرگبارش با «آدمبرفي»، نسبو جاي زخمي از گونه تا گوش و يك انگشت تيتانيومي به او داد. باتوجه به دايمالخمرياش، مشكلات عصبي، روش بررسي نامنظم پروندهها، برخي از طرفداران او را «والاندر جوان» (شخصيت داستانهاي هنينگ منكل) صدا ميزنند اما در شخصيت او تاريكي و حس رنج عميقي وجود دارد كه تماما از آن خودش است.
زماني كه كتابها به زبان انگليسي منتشر ميشوند، عاشقان داستانهاي كارآگاهي و تريلرها گوش به زنگ رسيدن هري هوله هستند. آغاز داستانهاي نسبو با فرو آوردن ضربه پتك تفاوتي ندارد: ميان ورودي داستان و نخستين عمل خشونتآميز فاصله چنداني نيست. خواننده به سرعت پيش ميرود و در همين حين به تعداد جسدها افزوده ميشود اما نسبو كسي نيست كه تصوير كلي را فراموش كند و نداند هر كدام از قتلها مربوط به كدام داستان فرعي است. نزديك به دو دهه است كه نسبو نگاهش را روي درگير شدن نروژ در جنگ جهاني دوم، سوءمصرف مواد مخدر در اسلو، شكاف بزرگ ميان مراكز روستايي و شهري، مهاجران و خشونتهاي خياباني ثابت كرده است. وقتي نماي عادي و معصومانهاي بيرحمانه از هم دريده ميشود تا نشان دهد
9 حلقه جهنم «دوزخِ» دانته شبيه به چيست، ميفهميم اين رمان به نسبو تعلق دارد. در مورد هوله، ميشود تصور كرد كه او يا خيلي شجاع است يا خيلي احمق كه خودش را وارد اين بازي كرده است.
نسبو ميگويد: «به نظرم براي درك يا ربط دادن به ضعف آدمهاي ديگر بايد ضعف يا اعتياد را خودت تجربه كرده باشي. داستانها درباره تناقضهاي هري است و مهمترين داستان اين مجموعه تناقض دروني اوست. موضوع فقط حل كردن معماي قتل نيست. دوراهي اخلاقي هري هوله چيزي است كه منِ نويسنده را به او جذب ميكند؛ آيا او بايد ابزاري براي اجراي عدالت باشد يا بايد نقش خداوند را ايفا كند و تقدير فرد ديگري را رقم بزند؟»
انديشه نسبو در مورد اخلاق با سوابق خانوادگياش شكل گرفته است. طي جنگ جهاني دوم، والدينش در جبهههاي مخالف همديگر بودند؛ مادرش به جنبش مقاومت نروژ پيوست و پدرش در كنار آلمانيها با روسها جنگيد.
نسبو در اينباره توضيح ميدهد: «پانزده ساله كه بودم پدرم از گذشتهاش برايم گفت. او بزرگشده امريكا بود و به او گفته بودند كمونيسم و استالين تهديد هولناكتري نسبت به هيتلر بودند. ابتدا نميتوانستم پدرم را در لباس نظامي با كلاه نازيها تصور كنم. درباره جنگ حرف زديم، چه چيزي باعث ميشود تصميمهاي بزرگي در زندگي بگيريم. اينكه براي فهميدن فرهنگ و آدمها بايد آماده شنيدن و درك اطلاعاتي كه مردم دارند، باشيم و بدانيم جهانبيني آنها چطور است.»
نسبو در سال 2000 نخستين كتاب از دو رمانش را كه از ماجراي پدرش الهام گرفته بود، نوشت. «سينه سرخ» به دو بخش تقسيم ميشود: هري بايد در مورد فعاليتهاي نئو نازيها در روزگار كنوني اسلو تحقيق كند و داستاني موازي كه در گذشته روي ميدهد و سربازهاي جوان نروژي در كنار نازيها و حين محاصره لنينگراد و بمباران هامبورگ جنگيدند. داستان رمان «پسر» درباره مردي است كه با فساد ميجنگد و از طرفي تلاش ميكند پدرش گناهان گذشتهاش را رها كند. همچنين نسبو براي روايت «اشغالي» (2015) تريلري كه درباره سياستهاي دولت نروژ است، روي اين ايده دست گذاشته كه اگر روسيه، براي منابع نفتي نروژ اين كشور را اشغال ميكرد، چه اتفاقي ميافتاد؟
چند تن از همنسلان نسبو از جمله لارسون، در آثارشان به قيام راستگراهاي افراطي پرداختهاند. هشت سال از تيراندازي آندرس برويك به
77 تن از مقامات دولتي نروژ و شهروندان ميگذرد و نسبو بيمعطلي ميگويد نروژ جريان راستگراي سياسي پرطرفداري ندارد.
او ميگويد: «اتفاقي كه در 22 جولاي افتاد، عمل يك انسان بود. آنچه در صحنه سياست بينالملل روي ميدهد انتقام احمقها از همديگر است. زماني سياست و رسانه زمين بازي نخبهها بود اما فضاي مجازي همه چيز را دموكراتيك كرده است. اين موضوع بايد اتفاق خوبي باشد اما نيست.»
حتي با وجود اينكه اين نويسنده نروژي مدام در حال نوشتن نيست، كارنامه پرباري دارد. زماني كه روي مجموعه هري هوله كار ميكرد و هر كدام از اين كتابها دو يا سه سال يكبار منتشر ميشد، نمايشنامه «مكبث» را به دعوت و سفارش پروژه «هوگارث شكسپير» در قالب امروزي روايت كرد. حتي دو داستان «خون روي برف» و «خورشيد نيمهشب» را با نام مستعار اولاو جانسن در سال 2015 منتشر كرد. كمپاني برادران وارنر امتياز اقتباس سينمايي اين اثر داستاني را خريداري كرد. نسخه سينمايي آثار نسبو پيش از اين هم ساخته شدهاند اگرچه توليد بينالمللي فيلم «آدمبرفي» در سال 2017 با بازي مايكل فاسبندر در نقش هري هوله، گيشه خوبي نداشت، نسبو در نروژ موفقيتي بههم زده است: پرفروشترين فيلم تاريخ سينماي نروژ، «كارگماران» براساس رماني به همين نام نوشته نسبو است.
نسبو بين خونها و كثيفي رمانهاي جنايياش وقتي را هم به نوشتن مجموعه كتابهاي كودك به نام «پودر بادمعده دكتر پراكتور»
(2007- 2017) اختصاص ميدهد و ميگويد: «اين مجموعه را براي دخترم، سلما نوشتم كه اين داستانها را سفارش داد. حتي فهرستي از موارد لازم را به من داد مثلا شاهزادهاي كه شبيه خودش است، يك پسربچه چون در آن زمان از بچهها بدش ميآمد، سيبزميني، استادي ديوانه، سبزيجات و يك دايناسور. توانستم از دو مورد آخر خلاص شوم و پودر بادمعده را خودم اضافه كردم.»
نسبو عذرخواهي ميكند و ميگويد، بايد تلفن را قطع كرده و روي مجموعهاي از داستانهاي كوتاهش كار كند.