پايان طهوري
هومان حسنپور
كتابفروشي طهوري يكي از كتابفروشيهاي قديمي و خوشنام راسته خيابان انقلاب است و اينكه تصميم گرفتند فعاليتشان را متوقف كنند قطعا ناراحتكننده و قابل تامل است به خصوص زماني كه بدانيم اين كتابفروشي هيچچيز جز كتاب نميفروخت. هرچند كه طبق اطلاعات من همكاران ديگري قرار است آنجا به كتابفروشي مشغول شوند. يعني ميتوانيم دلخوش باشيم كه اين فروشگاه بهصورت كتابفروشي باقي خواهد ماند البته تحت عنواني ديگر. اما در اينجا نكاتي وجود دارد كه قابلتامل است، اينكه اگر اين كتابفروشي به راه خود ادامه ميداد اين سرمايهگذاري جديد نويدي بود به اضافهشدن يك ويترين ديگر به ويترينهاي كتاب كه در اين صورت آورده بزرگي براي صنعت نشر به همراه داشت. چه عواملي وجود دارد كه يك كتابفروشي باسابقه تصميم به تعطيلي بگيرد. بخشي از اين عوامل به اتفاقاتي بازميگردد كه دلسوزان اين صنعت بارها هشدار دادهاند اما توجهي به آن نشده است. اينكه جذب سرمايه جديد كار درستي است اما درستتر از آن همزمانياش با حفظ سرمايههاي موجود است؛ اتفاقي كه اين روزها در صنعت نشر و كتابفروشي بايد بهشدت به آن توجه شود. يكي از مشكلات اصلي صنعت نشر كتاب در كشور مشكل ويترين است. سرمايهگذاريهاي فرهنگي در زمينه كتاب هم اگر صورت ميگيرد قسمت عمده آن موقت و در حوزه نمايشگاهي است. اتفاقاتي كه با نيتهاي فرهنگي شروع ميشود اما معمولا نتايجي غير فرهنگي به دست ميدهد. براي مثال ما تلاش ميكنيم ويترين درست كنيم اما گاهي ويترينهاي موجود را از بين ميبريم. اين يعني حركت رو به عقب. براي مثال اگر نمايشگاهي را در منطقهاي برگزار كنيم كه از ويترين كامل متنوع كتابفروشي برخوردار است كتابفروشيها را متضرر ميكنيم. ايجاد فروشگاههاي موقت تحت عنوان نمايشگاه فلسفهاش اين بود كه در شهرهايي كه ويترين كتابفروشي به ميزان لازم نداشتيم، امكان فروش كتاب را براي ناشران فراهم كنيم؛ كما اينكه هنوز هم بسياري از شهرها مشكل دسترسي به كتاب و كتابفروشي دارند. اين تاكتيكي كوتاهمدت بود اما متاسفانه به رويهاي درازمدت تبديل شد. در اين ميان هم داستانهاي جديدي هم درست شده؛ مثل دستفروشان و شبكههاي توزيع خارج از قاعده كه بحث قاچاق كتاب را هم دارد. ما ميتوانستيم با سياستهاي تشويقي و با برنامهاي جامع در درازمدت در مناطق نيازمند كتابفروشي تاسيس كنيم.متاسفانه از بحث سرمايهگذاري فرهنگي هم برداشت درستي صورت نگرفت. الگوهاي انتخابشده الگوهايي متفاوت با جامعه ما بود و سرمايهگذاريها به سمت فروشگاههاي خيلي بزرگ سوق پيدا كرد كه گاهي سوپرماركتهاي فرهنگي را هم در مورد آنها به كار ميبرند. من با فروشگاههاي بزرگ مخالف نيستم، اما در كنار فروشگاههاي بسيار بزرگ ما به كتابفروشيهاي متوسط و نيز كتابفروشيهاي كوچك و محلي هم نياز داريم چرا كه هر كدام از اينها كارايي متفاوتي دارند. درست است كه محصول همه آنها كتاب است اما فرهنگي كه از هر كدام بيرون ميآيد متفاوت است. براي مثال كتابفروشيهاي كوچك مخاطب ما را تربيت و مذاق مخاطبان را تنظيم ميكند چرا كه يك كودك دبستاني در محل زندگياش در كنار سوپرماركت و ميوهفروشي و خشكشويي، كتابفروشي را هم ميبيند و از همانجا پايش به كتابفروشي باز ميشود. همان كودكان وقتي كه بزرگتر شدند براي يافتن كتابهاي بيشتر وارد كتابفروشيهاي بزرگتر ميشوند، اما مهم اين است كه از سنين پايين پايشان به كتابفروشي باز شده است. در اين شرايط شاهديم كه بعضا كتابفروشيهاي بزرگي با هزينههايي بالا برپا ميشود اما نه چرخه نشر در آن حد و اندازه فعالتر ميشود و نه ويترين قابلتوجهي به اين بازار كتاب اضافه ميكند! مجتمعهاي بزرگي در چند طبقه كه به اسم كتابفروشي افتتاح ميشوند اما از صدها متر فروشگاه فقط چند ده متر از آن به كتاب اختصاص دارد. نكته مهم اين است كه فروشگاههاي بزرگ كه كتاب هم عرضه كنند اتقاقا ترويج كتاب است اما كتابفروشي بزرگي كه اندكي كتاب دارد جاي اشكال! گاهي در اين خصوص استدلال ميكنند كه با چنين روشهايي مخاطب به خريد كتاب ترغيب ميشود. اما من هنوز هم نفهميدم كه كاسه و زيورآلات و صنايع دستي چطور ممكن است كسي را به خريد كتاب تشويق كند؟ در مورد لوازم تحرير آن هم به شكل محدود گاهي قابل درك است، اتفاقي كه از قديم هم بوده؛ چرا كه اين دو به هم بيربط نيستند. اما دلايلي اقتصادي هم گاهي مطرح ميشود كه فروشهاي جانبي باعث رشد اقتصادي يا بعضا بقاي كتابفروشي ميشود كه چندان هم قابل قبول نيست به خصوص زماني كه تناسب درستي بين حجم كالاهاي ديگر در حال عرضه با فضايي كه به كتاب اختصاص داده ميشود در اين به اصطلاح كتابفروشيها ديده نميشود، چرا كه اگر كتابفروشيها قوي و بيشتر شوند صنعت نشر هم قوي ميشود و ميتواند از فشار اقتصادي رها شود و ديگر نيازي به فروشهاي مقطعي و نمايشگاهي نخواهد داشت. اين قبيل اتفاقات صنعت نشر را ضعيف ميكند. چيزي هم كه امروز مديران پرسابقه كتابفروشيها از آن گلهمندند اين است كه وارد رقابتي نابرابر شدهاند بين آنها كه سالهاست تخصص اين كار را دارند و آن مغازهاي كه از كتاب تا لباس! و هزاران چيز ديگر را براي فروش ميگذارد، طبيعتا مخاطبان اغلب به سراغ آن فروشگاهها ميروند، البته نه براي كتاب . در واقع حتي اگر براي كتاب بروند قسمتي از بودجهاي كه ميخواستند صرف كتاب كنند هزينه كالاهاي ديگر ميشود و خيلي مخاطب بايد مخاطب باشد كه در اين بين كتابي هم بخرد. در حالي كه اسم هر دوي اينها كتابفروشي است.