چهل سالگي و اداره كشور
نيوشا طبيبي
پيش از اينها، چهل سالهها در سرزمين ما، آدمهاي سرد و گرم چشيده و باتجربه و پخته محسوب ميشدند نه سرخوشاني بيخيال كه در پايان دهه چهارم حيات تازه ياد كارهاي نكرده جواني بيفتند و دچار اضطراب شوند. اگر هم تشويش خاطري بود، ترس از اين بود كه نكند به آن عقلانيت و رشد و كمالي كه بايد در چهل سالگي نصيب آدمي شود، نرسيده باشند. چنانكه شيخ اجل در قصيدهاي حكمتآموز و پرمغز خواننده را از غفلت در پنجاه سالگي حذر ميدهد: «اي كه پنجاه رفت و در خوابي...»
چهل سالهها در امريكا دچار بحرانهايي ميشوند كه زاييده سبك زندگي مبتني بر مصرف و استيلاي سرمايه است. دچار تشويش ميشوند كه چه سفرهايي نرفتهاند، چه كارهاي جوانانهاي را كه فراموش كرده يا فرصت نكردهاند كه انجام دهند و چنين است كه مردان چهل و پنجاه ساله فراواني را ميشود ديد كه زن و زندگي و فرزند را رها كرده، تازه پيرانه سر، گيسهايشان را بلند ميكنند، بر تن و بدن اشكال غريب «تتو» ميكنند، سوار بر موتورهاي هارلي دويدسون و از اين قبيل ميشوند و خلاصه اطواري نامتجانس پيدا ميكنند.
در شرق اما چهل سالگي حكايت ديگري داشته و دارد. اگرچه چهل سالههاي امروزين اين سوي دنيا از فرهنگ لذتطلبي و مصرفي امريكايي بيتاثير نماندهاند، اما هنوز هم چهل سالههاي ايراني در روستاها و شهرهاي مختلف، صاحب زن و فرزند و حتي نوه هستند و تجربه زندگي به آنها وزن و وقاري درخور اين سن و سال داده. من خود چهل سالههاي ايراني زيادي را ميشناسم كه در اين دهه از زندگي، نگاهشان به درون معطوف شده و خود ديگري را كشف كردهاند. كمي قبل، چهل سال پيش كه انقلاب و كشور روي كاكل جوانان بيست و سي ساله ميچرخيد، آن نسل از فشار زمانه و روزگار و تجربهاندوزي به ناچار، ناگهان از جواني و نوجواني به پختگي رسيد. بسياري از آنها در چهل سالگي، تجربه سنگين اداره كشور و جنگ را از سر گذرانده بودند، در بيست و سي سالگي استاندار و وزير و نماينده مجلس و فرمانده لشكر شده بودند. روزگار چنان آنها را پخته كرده بود كه جواني سي ساله لب به سخن ميگشود و هزار نكته و اشاره سنجيده از او شنيده ميشد؛ اما همين نسل نتوانست به نسل پس از خود اطمينان كند، او را در كنار نگرفت تا تجربههاي خود را به آنها بياموزد. زمان گذشت تا با زور تصويب قانون آن نسل فرهمند به ناچار ناگهان خانهنشين شد و كولهبار تجربهاش را با خود به كنج عزلت برد. هيهات و مباد كه جواناني بر سر كار بنشينند كه شور جواني و نبود مشاوري باتجربه سبب شود كه كشور هزينهاي سنگين براي تجربهاندوزي آنان بپردازد. خالي شدن مجلس آينده از قانونگذاراني كه چند دوره تجربه كار دارند و با هزينه ملت، كارآموزي كردهاند، خسارت بزرگي است.
در بدنه دولت قانون بازنشستگي اجباري مديران اگرچه جا را براي مديران جوان باز كرد، اما به سادگي كشور را از سرمايه عظيم تجربه مديران قديمي كه وقت و پول و هزينه هنگفتي صرف تجربهآموزي آنان شده بود، محروم كرد و كشور به ناچار و دوباره متحمل هزينه گزاف تربيت نسلي جديد از مديران جوان و بيتجربه ميشود.