دانههاي نقرهاي دل مردم
اين دوره از جشنواره، با پيامهاي فراوان و عبرتهاي گوناگوني براي اقشار مختلف جامعه همراه بود. در اين فرصت كوتاه تلاش ميكنم برخي از نكات را به اختصار و اجمال بازگو كنم، هرچند خوب است فرصت فراغتري فراهم شود و جمعي از انديشمندان و صاحبنظران، بيشتر در باب درسهايي كه ميتوان از اين چندماه گرفت، سخن بگويند:
۱- اولويت اميد: روزهاي منتهي به آغاز جشنواره، از دشوارترين روزهايي بود كه در دهه اخير بر جامعه ايران گذشت، شوكهاي پياپي و رخدادهاي غمانگيزي كه گردي از اندوه و گاه نااميدي را در سطح جامعه پراكند. در اين فضاي ملتهب، برخي از خانواده هنر، ادبيات و سينما، ترجيح دادند نگراني و اعتراض خود را به شيوهاي عريانتر و به شكل رويگرداني از حضور در برخي جشنوارههاي هنري نشان دهند. اين تصميم، دوگانهاي را پيش روي مخاطبان سينما قرار داد و آن اينكه، آيا هنوز ميتوان به سينما اميدوار بود يا به نشانه اعتراض بايد از آن رويگردان شد؟ اگرچه بدون ترديد، تمام ما از يك خانوادهايم و اين گردهمايي ملي، بهرغم همه دلخوريها، يكي از بزرگترين فرصتها براي نزديكي دلهاي اهالي سينما به يكديگر است اما به هرحال مردم، به عنوان خون اصلي جاري در رگهاي صنعت سينماي كشور، انتخاب خود را با يك رفتار فرهنگي در كمتر از يك ساعت، به رساترين وجه اعلام كردند. آنها، با تمام كمبودها، نگرانيها، دلخوريها و اندوهها هنوز به سينما اميدوارند، هنوز سينماي كشور را رها نكردهاند و از آن رويگردان نيستند. حالا تعهد مضاعفي بر شانه سينماگران سنگيني ميكند. هنر- صنعت سينما، پناهگاه مردمي است كه در انبوهي از خبرهاي حزنآور، نيازمند اميد، شادي و معنا هستند و اين ما، سينماگران و دستاندركاران سينما از سطوح مديريتي گرفته تا پايينترين سطوح اجرايي، هستيم كه وظيفه داريم، شده در حد يك سانس سينما، زندگي آنها را از آنچه هست زيباتر كنيم.
۲- چرخش قرن: چرخش قرن اصطلاحي بود كه نظريهپردازان قرن نوزدهم ميلادي، براي گذار از اين قرن به قرن بيستم انتخاب كرده بودند.
حالا ما در آستانه ورود به قرن پانزدهم هجري شمسي، شاهد تحولي مشابه هستيم، كمتر كسي است كه در ورود جامعه ايران، همدوش با جامعه جهاني، به دنياي پساديجيتال ترديد داشته باشد. دنياي پساديجيتال، به صورت خلاصه، عصر و روزگاري است كه در آن، تفكيك ميان امر ديجيتال (يا دنياي مجازي) و امر واقعي (به معناي دنياي فيزيكي) از ميان برداشته شده و جهان به تركيبي از اين دو گونه واقعيت تبديل شده است. اين دوره از جشنواره به ما نشان خواهد داد سينماگران امروز، تا چه حد به اين واقعيت انكارناپذير، تن دادهاند و تا كجا براي ورود به اين دنياي نو آمادهاند.
سينما در جهان، پيشگام اين همآميزي بوده است و نهادهاي سينمايي كشور، از جمله بنياد سينمايي فارابي در حال آمادهسازي زيرساختها و فراهم آوردن امكانات براي ايجاد چنين تحولي در سينماي كشور هستند.
واقعيت گسترده، متشكل از واقعيت مجازي، افزوده و تركيبي، حالا ديگر بخش مهمي از صنعت تصوير محسوب ميشوند كه جمعا بيش از ۲۵ درصد از اقتصاد اين صنعت را شكل ميدهند، از اين جشنواره و آثار آن، ميتوان دريافت آيا سينماگران نيز، همپاي بدنه مديريتي، آماده آغاز چنين تحولي است يا هنوز براي هضم و درونيسازي آن، نياز به فرصت بيشتري دارد.
۳- بحران بازنمايي: جامعه ايران بيترديد دچار بحران بازنمايي است. بحران بازنمايي را ميتوان به صورت خلاصه اينگونه تعريف كرد كه جامعه ايران، تصوير خويش را گويي گم كرده است، نميداند كدام تصوير، در كدام رسانه يا تحليل، تصوير حقيقي اوست.
بمباران اطلاعاتي و روند سريع اتفاقات، شكلي از بهتزدگي و سكوت ناشي از شوك را در جامعه ايجاد كرده است. دههها پيش، جامعه ايران، با هجوم بيوقفه مدرنيته دچار چنين بحراني شد و در سينما بزرگاني همچون مسعود كيميايي، ناصر تقوايي، فريدون گله، سهراب شهيد ثالث و داريوش مهرجويي با به راهانداختن موج نوي سينماي ايران، از هنر-صنعت سينما، آينهاي ساختند تا جامعه بتواند تصوير خويشتن خويش را درآن ببيند و از بهت ناشي از سرعت رويدادها كاسته شود. پرسش اين است كه آيا در اين برهه نيز، سينما ميتواند چنين نقشي را برعهده گيرد؟ همنشيني چهرهها و نامهاي جوان و موسپيد سينماي ايران در اين دوره تاريخي جشنواره، ميتواند پاسخ اين پرسش را تا حدودي روشن كند. سالهاي سال پيش، شاعر آب و آينه، سهراب سپهري آرزو كرد «خوب بود اين مردم، دانههاي دلشان پيدا بود»، در تمام اين سالها، جشنواره فيلم فجر فرصتي بوده است براي باز شدن سفره درددل مردمي صبور، اميدوار و سرسخت كه به سادگي دست از آرزوهايشان برنميدارند و خردمندانه و صبورانه، بيش از يك قرن است براي رسيدن به وضعيت مطلوب خود، از راههاي متنوع و مختلف به سمت هدف خود پيش ميروند. امسال نيز، مثل هر سال، اين دانههاي دل مردم است كه بر پرده نقرهاي جشنواره فيلم فجر نقش ميبندد.