محلههاي لبخند و مهرباني
نيوشا طبيبي
سالهاي آغازين دهه شصت، در خانهاي آجري، انتهاي بنبست كوچه آرنگ، منشعب از خيابان آبان جنوبي، محله بهجتآباد زندگي ميكرديم. كشور درگير جنگ و گرفتاريهاي سياسي آن سالها بود. اما آن كوچه محل امن و آسايش ما بود. همه پهنه محله خانه اهالي بود. آن سالها محلهها اينچنين بودند. هنوز حرص زيادهخواهي و طمع «بساز و بفروشي» محلههاي تهران را از شكل نينداخته بود. خانهها دو- سه طبقه بودند. اهالي يك كوچه و محله تمام افراد خانواده يكديگر را ميشناختند.
با همديگر رفتوآمد داشتند. اين كوچه و محله مانند بسياري از محلههاي مشابه ديگر، نمونهاي از وضعيت تمام كشور بود. در اين محله خانواده فقير و غني باهم زندگي ميكردند و به يك ميزان احترام ميديدند. گرايشهاي سياسي تاثيري در مناسبات انساني نداشتند.
ما، بچههاي محله، به خانههاي هم ميرفتيم، بازي ميكرديم، غذا ميخورديم، تكاليفهاي مدرسه را انجام ميداديم. اصلا براي كسي مهم نبود كه ديگري چه لباسي پوشيده و چه كفشي به پا كرده يا پدرش چه ماشيني خريده؟ بچهها در دايره كودكيشان زندگي ميكردند و دغدغه اين امور را نداشتند. كوچك و بزرگ به گرفتاريهاي دنيا و حرص مال آلوده نشده بودند. اصلا همين كه هموطن و همشهري و هممحلهاي بوديم كافي بود كه خود به خود دوست باشيم. درهاي خانهها به روي همه ما باز بود.
نميدانم اول كالبد شهر تغيير كرد و بعد رفتهرفته دوستيها رنگ باختند و معيارها عوض شدند يا برعكس اتفاق افتاد؟ هر چه بود، آن خانههاي آجر بهمني با پنجرههاي چوبي و سقفهاي بلند، گويي آدمهاي مهربانتري را در خود داشتند.
مهرباني و مدارا عادي و جاري بود. اصلا آن موقع به آن مهرباني نميگفتند. چيز عجيبي نبود، مردم عادي بر همين روال زندگي و سير و سلوك ميكردند. خانهها ساده، مبلمان و وسايل غالبا كهنه ولي تميز و مرتب بودند. كمتر كسي به طمع خريدن ماشين جديد و مبلمان و لباس مد روز سر همشهري و هموطن خودش را كلاه ميگذاشت. رفاه و آسايش تعريفي انسانيتر و خداپسندانهتر داشت و خلايق به سياهبختي زندگي امريكايي و تبليغات سرمايهداري آلوده نشده بودند.
امروز اما، ساكنان يك ساختمان از حال هم خبري ندارند. بچهها سر در گجتها، كودكي نميكنند. رفاه در مصرف و خريد و خريد و خريد معني شده.
براي تامين پول اين خريدها، هر تقلب و دوز و كلكي كه به كار بسته شود پاي زرنگي و حواس جمعي گذاشته ميشود. خوشا ياد آن محلهها كه از هر طبقه و منطقه و ناحيهاي كه در آن جمع شده بوديم، جز به مهرباني و رافت با يكديگر سلوك نميكرديم.
چقدر اين روزها نيازمند مهر و محبتي از همان جنس هستيم تا دوباره بيريا، بياندازهگيري، بيطمع، بيچشمداشت، باز هم به هم لبخند بزنيم.