ارج شناسي يك وارث
پوران شريعترضوي، ميراثدار به تعبيري امين شريعتي، به رغم تاكيدي كه بر تفاوت خود با شريعتي دارد، گاه حفظ آرمان شريعتي چنان برايش تبديل به دغدغه اصلي ميشود كه فقط ميتوان آن را در قالب بيقالب وفاداري همه سويه توضيح داد:«چارهاي نداشتم جز اينكه صبور باشم و خودم را براي يك وضعيت خطرناك آماده كنم، با خود عهد كرده بودم كه در صورت وقوع حادثهاي نظير دستگيري و اسارت، محكم و استوار بمانم و تحت هيچ شرايطي ضعف نشان ندهم، گرچه خودم به اندازه علي حساسيت سياسي نداشتم اما در آن شرايط خاص ميل غريبي به همدلي و همراهي با او احساس ميكردم. سعي ميكردم با ظاهري آرام و خونسرد در انظار نمايان شوم، اگرچه نميتوانستم تشويش و اضطراب دروني خودم را مخفي كنم. هر لحظه انتظار فاجعهاي را داشتم اما نه از آن نوعي كه فردايش اتفاق افتاد و چه مصيبت بار...»(1) و «در آستانه از هم پاشيدگي كامل بودم. نه رمقي داشتم كه اين بزرگترين مصيبت زندگيام را تحمل كنم و نه انگيزهاي كه به رتق و فتق امور بپردازم و نگذارم ساواك، كه اينك تنها بهانه زندگيام را از من گرفته، از مرده او هم به نفع خود استفاده كند.»(2) او نه تنها نگذاشت كه چنين شود بلكه نگذاشت ميراث شريعتي هم به دست نااهلان بيفتد. خودش ميگويد:«سال اول انقلاب بود. من، همسر شخصيتي كه به عنوان معلم انقلاب شناخته شده بود. همسر يك نويسنده متعهد سياسي. يك نويسندهاي كه در شرايط اختناق، خفقان، دربهدري، اختفا زندگي ميكرده و مينوشته. مدام مينوشته. هزاران هزار صفحه نوشتههاي پراكنده. در خانه اقوام. دوستان. در خارج. لابهلاي كتابها. زير تشك خانه. يا پنهان شده در ميان اسباب خانه. چراكه هر دو خطر اين بود كه ساواك به منزل ما بريزد و همه نوشتهها را با خود ببرد. اولين وظيفه من به عنوان همسر يك نويسنده، اين بود كه اين نوشتهها را جمعآوري كنم. همه را از هر كجايي كه سراغ دارم، پيدا كنم. به شكل مجموعه آثاري انتشار دهم تا گم نشود. تحريف نشود. بماند و بعدها بتوان به آنها مراجعه كرد. اين وصيت علي به من بود و اولين وظيفهاي كه بعد از شهادت او براي خودم تعيين كردم.»(3) اينگونه بود كه دفتر تدوين و تنظيم مجموعه آثار را پي نهاد. در سال ۱۳۸۷بنياد فرهنگي علي شريعتي را تاسيس كرد، از زندگي او نوشت و مجموعهاي فراهم آورد كه بدون آنها شريعتيشناسي اصولا ناميسر است. وفاداري او به شخص شريعتي اما از جنس ديگري بود «بيشك خاطره جانگداز آن روزها هيچگاه از خاطرم محو نخواهد شد، من بودم و يك دنيا دريغ و آرزو و يك مثنوي سخن در حالي كه لحظه شماري ميكردم تا هر چه زودتر آنها را با علي در ميان گذارم، اي كاش، دست تقدير اين حداقل فرصت را از من دريغ نميكرد.»(4) و ختم كلام اينكه «با خود ميگفتم علي كه نباشد، همهچيز يكسان است...»(5)
پينوشتها:
1- پوران شريعترضوي. طرحي از يك زندگي (جلد ۱). ص ۲۳۵
2- همان.
3- پوران شريعترضوي. «پس از شريعتي». سخنراني در حسينيه ارشاد. ۲۹ خرداد ۱۳۸۲. به نقل از وبسايت بنياد شريعتي:
https: //drshariati.org/?p=23623#more-23623
4- پوران شريعترضوي. طرحي از يك زندگي (جلد ۱). ۱۳۸۶. ص ۲۴۵
5- همان.