حضور شميم بهار در بيش از نيم قرن گذشته در چند حوزه مختلف فرهنگي، واجد 6 وجه اصلي بوده است: ژورناليسم، نشر، انتقاد ادبي، انتقاد سينمايي، داستاننويسي و تدريس در دانشكده هنرهاي زيبا ذيل گروهي به مديريت بهرام بيضايي؛ ولي من فقط درباره وجه ادبي كار او ميتوانم صحبت كنم.
الف) حضور شميم بهار از سال 42 تا اوايل دهه 50 در نشريه «انديشه و هنر» به ويژه بخشي از اين بازه زماني كه به عنوان دبير صفحات ادبيات و هنر در دوره پنجم اين نشريه مشغول به كار بوده، تاثير مثبت بلندمدتي بر ادبيات فارسي داشته است؛ چه از نظر فراهمآوري تريبون براي طيفي خاص از شاعران و نويسندگان جوان كه در آن روزگار كمتر تريبوني براي ارايه آثار خود داشتند و امروز از مهمترين مولفان قرن اخير محسوب ميشوند«نظير بيژن الهي و بهرام اردبيلي) و چه از نظر دقتش در جريانهاي جهاني ادبيات و انتشار ترجمههايي از برخي چهرههاي مهم و معرفي برخي چهرههاي مهم ديگر چون اليوت، رب گريه، كستلر، پاوند، نابوكف، هلدرلين و سلينجر. در واقع تاثير فعاليت ژورناليستي شميم بهار بر ادبيات فارسي تاثيري مثبت، عميق و پايدار بوده است.
ب) فعاليت شميم بهار به عنوان ناشر به رغم محدود بودن زمان و حجم فعاليت انتشاراتي به نسبت فعاليت ژورناليستياش تاثيري حتي مثبتتر، عميقتر و پايدارتر از فعاليت ژورناليستي او بر ادبيات فارسي گذاشته است. در حوزه ادبيات آنچه از شركت انتشارات «پنجاهويك»«كه شميم بهار ظاهرا يكي از بنيانگذارانش بوده) به جا مانده است، مهمتر از همه مجموعهاي است كه امروز گاهي «ششتاييها» خوانده ميشود:«ساحت جواني» هانري ميشو به برگردان بيژن الهي، «از آبي نفسهاي كوتاه» محمود شجاعي، «نامهاي بسيار» و «دورنماي زمستاني با يك سگ و صاحبش» فيروز ناجي، «تكچهره در دو قاب» قاسم هاشمينژاد و «كركرههاي كشيده چاكچاك» رنه شار به برگردان فيروز ناجي. همه كتابهاي اين مجموعه امروز واجد شأن اثر كلاسيكاند و مطالعه شكل مواجهه شميم بهار به عنوان ناشر با اين آثار يعني روند انتخاب آثار براي چاپ و تكنيكهاي كتابسازي او براي نسلهاي بعدي كلاس درس محسوب ميشود. البته جنس دقتهاي فيزيكي در كتابسازي اين آثار در واقع مسبوق به سابقه است به ويژه سابقه «شبهاي نيمكتي، روزهاي باد» محمدرضا اصلاني، منتشر شده در 1344.
ج) نقدهاي ادبي شميم بهار در «انديشه و هنر» منتشر شدهاند و از آن ميان براي تشخيص رويه نقدنويسي او در حوزه ادبيات تمركز بر دو نقد مفيدتر به نظر ميرسد: نخست نقد او بر «مدير مدرسه» و «نون والقلم» آلاحمد در مهر 1343 در «انديشه و هنر» ««دهه 40 و مشقهاي ديگر»، بيدگل، 204) و ديگري درست يك سال بعد در شماره مهر 1344 همين نشريه با عنوان «نقد (؟)- درباره آنچه كه به نقد درنميآيد» با نگاه به «مركب محو» محمدعلي جمالزاده، شماري از مقالههاي جلال آلاحمد و «روز اول قبر» صادق چوبك«كه در «دهه 40 ...» نيست) .
آنچه با دقت در اين دو مطلب درباره خطوط اصلي رويكرد او به نقدنويسي در حوزه ادبيات معلوم ميشود، اينهاست:
1- ضرورت نگاه از درون به متن و نه از بيرون. بيبهره بودن نقدهاي شميم بهار از چارچوب نظري و تاكيدش بر اختصاص بخشي موسع از بدنه نقد به «آنچه گذشت»«ماوقع و ماجراي داستان» ناشي از اصرار افراطي بر اين نگاه و شايد ناشي از برداشتي يكسويه و محدود از چنين نگاهي است. از سوي ديگر تاكيدهاي پيدرپي او مبني بر اينكه اين يا آن داستاننويس اصول اوليه داستاننويسي را نميداند به اين معنا كه اصولي كلي بيرون از اثر هست كه اثر بايد تابع آنها باشد، نقيضهاي است بر آن باور كه منتقد بايد از درون به متن بنگرد و نه از بيرون يعني نه براساس اصولي از پيش مشخص و استانده: هنرمند كه طبق تعريف بايد خلاقيت محض و آزاد داشته باشد بايد پيرو اصولي باشد؛ ولي منتقد كه طبق تعريف بايد اصولي براي كارش داشته باشد خود را ظاهرا فارغ از خطكشهاي بيروني معرفي ميكند و در عين حال بيشترين تازيانه را بر سر رعايت نكردن اصول به تن اثر ميزند. اين وضعيت بيش از هر چيز حاكي از بلاتكليفي تئوريك منتقد است.
2- تاكيد بر ضرورت و فايده قضاوت و داوري اثر و صدور حكم قطعي و نهايي درباره اثر و مولفش. اين رويه از سويي راه بر تعارفات و دلواپسيهاي سانتيمانتالي ميبندد كه همواره وجه جداييناپذير ادبيات معاصر فارسي بوده و از سوي ديگر راه بر نوعي طمع و شتابزدگي ناشي از آن طمع بر صدور حكم ميگشايد. غلظت كمي و كيفي واژگاني با بار ارزشي شديد چون «خوب و بد و عالي و درست و غلط و نادرست» در نقدهاي او نيز سويه ديگري از اين تاكيد را نمايندگي ميكند.
3- تاكيد بر ضرورت خودآگاهي نويسنده. اين تاكيد يكي از خدمات شميم بهار به داستاننويسي ايران است؛ تاكيدي كه به لحاظ نظري ادامهاي است بر رويكرد كلياي كه بيش از همه با صادق هدايت و نيما يوشيج در ادبيات فارسي ريشه دوانده بود.
4- گرايش به وجه سلبي نقد به جاي وجه ايجابي آن. شميم بهار در عموم نقدهايش بر توليدات فارسي به سراغ آثاري رفته كه آنها را ناموفق و نويسندگانشان را مشهور تشخيص داده است. نزديك به 5 سال پس از آغاز نقدنويسي او در 1342 قاسم هاشمينژاد، نقدنويسي را در مجله «فردوسي» آغاز ميكند سپس در روزنامه «آيندگان» پي ميگيرد و مقايسه نقدهاي اين دو چه از نظر رويكرد و جهتگيري كلي، چه گزينش چارچوب نظري، چه گزينش وجه سلبي يا ايجابي، چه تاكيد بر«يا پرهيز از) صدور حكم نهايي و چه گزينش سوژه، نتايج جالبي در بر دارد. شميم بهار با انتخاب سوژههايي كه ذكر برخيشان رفت، مهمترين آثار داستاني يا نظري دهه 40 «از ابراهيم گلستان، ناصر تقوايي، گلي ترقي، رضا براهني، مهشيد اميرشاهي، سيمين دانشور، عباس نعلبنديان، هوشنگ گلشيري و...) را در روند نقدنويسياش ناديده گرفت و بدينترتيب از ايفاي نقش منتقدانه موثر در پيشبرد ادبيات آوانگارد فارسي جا ماند و نيرويش را صرف تاختن به نويسندگاني كرد كه در همان 24 و 25سالگي او يا كلاسيك يا تمام شده بودهاند و اصولا قرار نبوده هر نوع رويكرد سلبي يك منتقد تازهكار به كارشان در متن و بطن آثارشان يا در نگاه مخاطب به آثار آنها تغيير خاصي پديد آورد. چنين سلبي، سلبي است منفعل. در اين زمينه مقايسه نقدهاي او با نقد به تمامي سلبي هاشمينژاد بر ابوالقاسم پاينده ««بوته بر بوته»، هرمس، 69) مفيد است.
با اين همه نبايد از ياد برد هاشمينژاد كه به گمان من با فاصله زياد از ديگران زبردستترين منتقد ادبي 100 سال گذشته است خود احتمالا از برخي تاثيرات مثبت نوشتههاي شميم بهار بركنار نبوده است؛ مثلا نكتهاي كه درباره آلاحمد در نقدش بر «ترس و لرز» ساعدي ميگويد«اين جمله:«آلاحمد گزارشگر «من» خويش است») ««بوتهبربوته»، 80)، 5 سال پيش از آن با شرح بيشتري در نقد شميم بهار درباره آلاحمد ««انديشه و هنر»، مهر 1343) آمده بوده است. خود هاشمينژاد در پيشگفتارش بر «بوتهبربوته» مينويسد:«در ميان همنسلان خود تنها يك تن را ميشناختم كه به صناعت داستاني و ساختمان اثر به عنوان پايهاي براي بررسي، توجه خاص داشت. آقاي شميم بهار در نشريه «انديشه و هنر» اين توجه موشكافانه را دنبال ميكرد» ««بوتهبربوته»، 25) .
د) درباره داستاننويسي شميم بهار بعيد است بتوان در مجالي كوتاه چيزي گفت و هر چه مختصر گفته شود هم احتمالا فقط به سوءتفاهم دامن ميزند.