• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4597 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۸ اسفند

رُزِ قرمز توي ليوانِ نيمه پرِ بلندي، روي پيشخوان آشپزخانه جا خوش كرده

پيچيده توي زرورق شفاف

بي‌تا بهروزيان

 

 

پاي چپم را روي پاشنه بلند كفشم، بين كِلاج و ترمز، جابه‌جا مي‌كنم كه سر و كله زن، با دسته بزرگي از گل‌هاي رز، پيچيده توي زرورق شفاف، در رديف بين ماشين‌ها پيدا مي‌شود. شيشه ماشين را بالا مي‌برم. نگاه زن از روي شيشه در حال بالا رفتن سُر مي‌خورد و مي‌افتد توي رديف بين ماشين‌ها. توي آينه، چادر سياهش را مي‌بينم كه مثل گردبادي، پيچ مي‌خورد و لابه‌لاي ماشين‌ها جلو مي‌رود.

با تك بوق راننده پشتي، دنده را يك مي‌كنم و مي‌پيچم به سمت چپ. صداي بوق و جيغ لاستيك، توي تاريك روشن غروب، درهم مي‌پيچد و پاهايم را با كلاچ و ترمز مي‌چسباند كف ماشين. از آينه كناري به عقب نگاه مي‌كنم. اتوبوس بي‌آرتي با نور خيره‌كننده چراغ‌هايش، مثل اژد‌هاي قرمزي، در يك ميلي‌متري ماشينم ايستاده است. با خودم مي‌گويم: «كاش يك شاخه گل از زن خريده بودم.»

 

چشم‌هاي قرمز چراغ راهنمايي به من خيره شده. زن را مي‌بينم. دو شاخه گل از چادر سياهش بيرون زده، يكي قرمز يكي سفيد. هر دو پوشيده توي زرورق شفاف. در رديف بين ماشين‌ها جلو مي‌آيد. به من نگاه مي‌كند. شيشه صندلي كناري را پايين مي‌آورم، فقط در حد عبور يك دست.

همين‌طور كه پايين مقنعه را روي شانه‌ام مرتب مي‌كنم، مي‌پرسم:

- شاخه‌اي چند ؟

- سه تومن.

پول را از درز پنجره رد مي‌كنم. لحظه‌اي مكث مي‌كند. رز سفيد را به سمتِ من مي‌گيرد. به دست ديگرش نگاه مي‌كنم و تك گلِ سرخِ مانده توي دستش، مي‌گويم:

- قرمزِ را بده.

 

رُزِ قرمز، با همان زرورقِ شفافِ دورش، توي ليوانِ نيمه پرِ بلندي، روي پيشخان آشپزخانه جا خوش كرده. كتري روي اجاق قُل‌قُل مي‌كند. پودر نسكافه را توي ليوان، خالي مي‌كنم، دو تا ليوانِ سفيد. صداي پايش را مي‌شنوم كه سلانه سلانه، از اتاق خواب بيرون مي‌آيد. بلند مي‌گويم:

- سلام

صداي پاهايش تا كنار پيشخوان كشيده مي‌شود.

ليوان را زير شير كتري مي‌گيرم. بخار آب جوش، همراهِ بوي نسكافه، توي ليوان مي‌چرخد و بالا مي‌آيد. پشتم به پيشخوان آشپزخانه است. صداي مردانه‌اش، مثل دريل توي فضا پيچ مي‌خورد، پشت قفسه سينه‌ام را سوراخ مي‌كند و مثل فنري قوي، توي شكمم جمع مي‌شود. قبل از اينكه فرصت كنم شير كتري را ببندم و به سمتش برگردم، فنر جمع شده توي شكمم، باز مي‌شود، مي‌خورد پشت قلبم، شانه‌هايم را دور مي‌زند و مي‌پيچد دور بدنم. هنوز جمله دوم را نگفته كه ليوان با صداي جيرينگ روي زمين پخش مي‌شود.

به دسته سفيد و دهانه ليوان نگاه مي‌كنم كه توي دستم مانده و خرده‌هاي پخش شده روي سراميك كف كه شيار‌هاي تيره نسكافه آنها را دور مي‌زند و راه باز مي‌كند. با خودم مي‌گويم: «كاش رز سفيد را گرفته بودم.»

 

قبل از اينكه انگشتم را روي آيفون بگذارم، درِ كوچك نفر رو با صداي تقّي باز مي‌شود. مي‌فهمم توي خانه است. چشمي سياه آيفون از روي ستون كنار در به من خيره شده.

ماشين را مي‌برم توي پاركينگ. گل سرخ، پيچيده توي زرورق شفاف، روي صندلي كنار جزوه‌هايم افتاده است. به سطل آشغال مجتمع روبه‌رويي نگاه مي‌كنم كه آن طرف كوچه بين كيسه‌هاي زباله جا خوش كرده. گل سرخ را برمي‌دارم. زرورق شفاف بيخ گلويش را بسته است.

همين‌طور كه در آهني و سنگين پاركينگ را مي‌بندم، دايره نورِ سفيدي را مي‌بينم كه پايينِ تيرِ چراغِ برق، كنار ديوار آجري همسايه، روي زمين مي‌درخشد. گلِ سرخ را با شتاب پرت مي‌كنم. صداي كشيده شدنش روي آسفالت، گوش‌هايم را پر مي‌كند... تا بالاخره توي دايره نور چراغ آرام مي‌گيرد.

با خودم مي‌گويم: «كاش گل را نگرفته بودم.»

 

دمِ درِ آپارتمان ايستاده است، روبه‌روي صفحه روشنِ آيفون. بغلم مي‌كند. لب‌هايش مي‌نشيند روي لب‌هايم. ضربان قلبم را درست توي دهانم حس مي‌كنم. خودم را آرام كنار مي‌كشم. نمي‌دانم چرا فكر مي‌كنم، يك نگاهش به آيفون است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون