• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4597 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۸ اسفند

يادداشتي درباره‌ رمان «برگ هيچ درختي»، نوشته صمد طاهري

محصور در زنجير بي‌شرفي

سام حاجياني

«برگ هيچ درختي»- تازه‌ترين اثر صمد طاهري- روايتگر مرگ است؛ نووِلايي كه از مرگ انسان، مرگ آزادي و البته مرگ شرف مي‌گويد. «من آدم بي‌شرفي هستم. اين را عمه كوكب گفته. و عمه كوكب هيچ‌وقت حرف بي‌ربطي نمي‌زند.» اينها اعترافات سيامك است؛ شخصيت اصلي و راوي اول‌شخص داستان. همين‌جاست كه در آغاز فصل دوم، تعادل اوليه داستان بر هم مي‌خورد و همه‌چيز در زمان حال، شكلي تازه مي‌گيرد. نويسنده فصل اول را در زمان گذشته، نوشته است؛ آغازي درخشان كه طاهري در آن با ظرافت مقدمه‌چيني مي‌كند؛ شخصيت‌هاي اصلي معرفي مي‌شوند و خواننده آرام‌آرام پا در جهان داستان مي‌گذارد؛ جهاني كه در آن مرگ نقشي اساسي بازي مي‌كند و گورهاي پشته‌مانندِ بدون سنگ و كتيبه، و خاكستان، همچون شخصيتي داستاني، خط روايي را پيش مي‌برند؛ «بالاي سر هر كدام از پشته‌ها يك تكه سنگ نتراشيده توي خاك فرو كرده بودند و با رنگ سياه و خط كج‌وكوله‌اي اسم‌ها را نوشته بودند.»

«برگ هيچ درختي» را سيامك در بزرگسالي روايت مي‌كند و داستان اصلي همان داستان بي‌شرف شدنش به دليل پيوستن به نظام است. البته اين درواقع نظر عمه كوكب و دايي عباس است. ولي بازگشت‌هايي به گذشته- به زمان كودكي و نوجواني سيامك- خرده‌روايت‌هاي ديگر داستان و روابط شخصيت‌ها را به زيبايي تصوير مي‌كند. سيامك بزرگسال، كودكي خود و گذشته ديگر شخصيت‌ها را با نگاهي آميخته به طنز و در كمال تيزبيني روايت مي‌كند. ديدگاهي كه نه يك نگاه كودكانه است با فهمي محدود و مشخص، و نه نگاهي بزرگسالانه و آميخته به قضاوت. همين مساله باعث مي‌شود كه نتوان به‌طور قطع راوي را كودك يا بزرگسال دانست. و نويسنده با ظرافت مدام خواننده را ميان اين دو وضعيت نگاه مي‎دارد.

«برگ هيچ درختي» نوولايي واقع‌گرايانه است كه داستان‌هايش در آبادان اتفاق مي‌افتد. با فضاسازي ظريف نويسنده، گاهي مرزبندي ميان خيال و واقعيت دشوار مي‌‎شود و احساس غوطه خوردن ميان دو وضعيت به خواننده دست مي‌دهد. حتي تشخيص اينكه داستان در سرزمين زندگان مي‌گذرد و مرده‌ها وارد اين دنيا شده‌اند، يا اينكه مكان داستان سرزمين مردگان است و انسان‌ها، پاي در اين سرزمين نهاده‌اند، دشوار است. مثل بخشي از فصل چهارم كه كاملا در خيال راوي مي‌گذرد. قل‌قل، بوقلموني است كه پاي در زنجير دارد و در اين بخش صاحبش، مش نصرالله، راحتش كرده است. «حالا پانزده‌ساله بودم. ديگر بچه نبودم و نبايد كارهاي شخمي مي‌كردم. اگر كلاس پنجم بودم، سنگي برمي‌داشتم و مي‌گفتم: «حروم‌زاده براي چي كشتي‌ش؟» و سنگ را پرتاب مي‌كردم توي شيشه يخچالش.» داستان از اين‌جا به بعد در خيال سيامك مي‌گذرد و او تصور مي‌كند كه اگر سنگ را به شيشه زده بود، چه مي‌شد. سيامك به نخلستان مي‌رسد. دوستان و آشنايانش همه سوار قايقي مي‌شوند و مي‌روند ولي او را با خود نمي‌برند. در اين فصل كه فضايي وهم‌آلود و خيال‌گونه دارد، انگار تكليف راوي در داستان مشخص مي‌شود: «مه و شرجي نخلستان را در خود غرق كرده. تنه دراز نخل‌ها مثل اشباحي پيدا و ناپيدا مي‌شوند.» سيامك بي‌شرف شده و از بقيه جدا افتاده است. او كاري كرده كه باعث انزوايش شده و ديگر نمي‌تواند همراه‌شان برود. درست مثل وقتي كه قل‌قل هنوز زنده بود و سيامك در صحنه‌اي به يادماندني او را مي‌بيند كه به خاطر زنجيري كه به پايش دارد، نمي‌تواند گله بوقلمون‌ها را همراهي كند؛ درست مثل سيامك كه در زنجير بي‌شرفي‌اش محصور شده است. اين فصل با اين جمله به پايان مي‌رسد: «و من مثلِ آدمي بي‌شرف زير مهتاب نيمه به خانه برمي‌گردم.»

«برگ هيچ درختي» نماد و نشانه كم ندارد؛ نشانه‌هايي كه مي‌توان دوبه‌دو براي‌شان در جهان داستان نظير پيدا كرد. مثل همين بوقلمون و سيامك. ولي يكي از مسائلي كه در رمان صمد طاهري نمودي بارز دارد، روابط سيامك و دايي‌عباس است. براي سيامك كه پدر و مادرش را در كودكي از دست داده، عباس هم دايي است، هم پدر و هم رفيق. صميميتي كه در جاي‌جاي داستان ديده مي‌شود. تا زماني كه سيامك وارد دانشگاه افسري مي‌شود و به نظام مي‌‌پيوندد و اين صميميت از بين مي‌رود و روابط دايي و خواهرزاده، طوري سرد مي‌شود كه انگار هيچ رابطه‌اي از ابتدا وجود نداشته است؛ رابطه‌اي كه به نظر مي‌رسد نشانه‌اي از رابطه ميان دو نسل است. دو نسلي كه جايي از هم جدا مي‌شوند و هر كدام راه خود را مي‌رود. مرگ عباس به نوعي مرگ نسلي است كه نويسنده، در نهايت، كمي بيشتر طرف‌شان را گرفته و تصويري مظلوم از آنها ساخته. مرگي كه پايان زندگي نيست و نسلي ديگر كه سيامك است به زندگي ادامه مي‌دهد؛ حتي اگر آدم‌هاي زندگي‌اش او را بي‌شرفي تمام‌عيار بدانند. «برگ هيچ درختي» داستان مرگ ارزش‌هاي يك نسل و زاييده شدن ارزش‌هاي نسلي ديگر است. نويسنده در به تصوير كشيدن روابط اين دو نسل موفق عمل كرده است؛ تصويري بدون توصيف‌ها يا خرده‌روايت‌هاي اضافي كه بتوان از خيرشان گذشت يا حذف كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون