انسانهاي بيتفاوت
جامعه را مريض ميكنند
شهراد شاهرخيطهراني
حالمان خوب نميشود وقتي خودمان را در حصار زندگي محدود كردهايم و در اين محدوديت ناچيز كه اسمش را خوشي گذاشتهايم، دست و پا ميزنيم؛ جاي تاسف است كه با اين انديشه در تنعم و خودمحوري فرو رفتهايم و فارغ از دردهاي جامعه، جز آسودگي خويش به چيز ديگري فكر نميكنيم؛ شايد اينگونه بينديشيم كه حال و روز ديگران به ما چه ربطي دارد يا چرا براي ديگران دل بسوزانيم، اصلا چرا محبت كنيم، چرا حس همدلي داشته باشيم، چرا؟!
باري؛ اينها و همين چراهاست كه حال جامعه را خراب ميكند و بازتاب منفي براي خودمان و زندگيمان دارد؛ ما انسانها نيازمند برخورداري از احساسات و عواطف يكديگر هستيم و با همين عواطف است كه ميتوانيم كمبودها يا دردهاي عميق عاطفي را دريابيم و در پي درمان آنها باشيم. وقتي طبيعت خارج از وجود ما دچار بحران و نابساماني و دگرگوني ميشود و نظام آب و هوايي طبيعت به هم ميريزد بيگمان اينها نتيجه بازتابهاي منفي رفتارهاي نامهربانانه ما انسانها نسبت به طبيعت و همچنين يكديگر است؛ وقتي پايبند اصول انساني و اخلاقي خود نيستيم، وقتي به ارزشهاي يكديگر احترام نميگذاريم، وقتي بيتفاوت از كنار دردها و مشكلات يكديگر رد ميشويم، وقتي به جاي مرهم گذاشتن روي زخمهاي روحي و عاطفيمان، روي آنها نمك ميپاشيم، وقتي در وجود خود آتشفشاني از حسادت و غرور را به همراه داريم، وقتي نميخواهيم درك صحيحي از انسان بودن داشته باشيم، خب مسلم است كه طبيعت هم با ما و جهان درون ما كنار نخواهد آمد. جامعهاي سالم خواهد بود كه افراد آن جامعه به دنبال رسيدگي به آسيبهاي اجتماعي آن جامعه باشند و انسانيت خود را در اجتماع به نمايش گذارند و زيباترينهاي مهر و خوبي را كه نتيجه يك فرآيند خوب اجتماعي و نشأت گرفته از همدلي انساني است، نشان دهند. متاسفانه تفكر برخي افراد به سمتي كشيده ميشود كه بويي از مرام و مروت و همدلي شنيده نميشود و دلها تهي از معرفت شده و آدمها حالشان خوب نيست و احساسشان كمرنگتر شده است؛ شايد بتوان گفت كه ريشه اين كم لطفيها از مشكلات اقتصادي و ضعفهاي فرهنگي و نيز روابط ناصحيح اجتماعي ما باشد، ولي خودمان هم مقصريم، چراكه در ضمير خود، احساس مسووليتپذيري نسبت به مصائب ديگران نداريم و در قبال مشكلات ديگران احساس مسووليت نميكنيم و از وجدان خود فاصله ميگيريم. جامعهاي كه در آن وفاداري نباشد، محبتها نمايشي باشد يا اصلا نباشد، فكرها بوي تعصب و خودشيفتگي دهند و دلها از حقيقت عشق تهي باشند و وجدانهاي بيدار خودشان را به خواب بزنند و در نتيجه اين بيتفاوتي «فقر، بيكاري، فحشا، دزدي، و جنايت و آشوب» رواج پيدا كند و بازار مصيبت رونق گيرد، جامعهاي مريض خواهيم داشت كه دودش چشم همه را خواهد گرفت و سرانجام خوشي نخواهد داشت؛ در حقيقت يك نوع احساس پوچي و بيگانگي از جامعه در افراد وجود دارد كه خودشان را از پيرامون مشكلات اجتماعي تا آنجا كه مربوط به خود نميشود، كنار كشيدهاند و همانطور كه گفته شد در حصار زندگي و رفاه خويش محصور شدهاند. لئو تولستوي نويسنده و فعال سياسي، اجتماعي روسي گفته بود: «ميان آدميان چيزي نيست جز ديوارهايي كه خود ساختهاند.»
بله، ميان مردم جامعه هيچ مانعي نيست جز تفكرات و توهمات غلط كه ناشي از عدم آگاهي و فرهنگ نادرست است. لذا اگر كمي كلاه وجدانمان را قاضي كنيم و از افكاري كه باعث بدبيني شده و بين افراد جامعه فاصله انداخته، دوري كنيم و ديوار توهم و تعصب و غرور و خودخواهي و حسادت را بشكنيم و ترنم مهر و دوستي و رادمردي سر دهيم، بدون شك جامعهاي سعادتمند از عشق، پويايي و همدلي خواهيم داشت. اگر بخواهيم سعادت و فرهنگ يك جامعه را كاوش كنيم در خواهيم يافت كه شكوفايي آن جامعه به فكرها و قلبهاي آزادي است كه در هواي انسانيت پرواز ميكنند و دست دوستي و وفاداري به مهر ورزيدن داده و با همت والاي انساني و شرف خويش به دور از هر گونه منيت و خودخواهي در كمال سادگي و آزادگي به خلق خدا بلكه به هستي خدمت ميكنند.
حالمان خوب ميشود وقتي كمي حق را به ديگران دهيم و به انديشههاي زيبا فكر كنيم، حالمان بهتر ميشود وقتي از حال هم با خبر شده و جوياي احوال يكديگر شويم، حالمان از اين بهتر خواهد شد اگر در كوران حوادث روزگار يكديگر را دريابيم و كمبودهاي عاطفيمان را جبران كنيم، يك احوالپرسي ساده ذرهاي از ارزشهاي ما كم نميكند، بلكه به معرفت ما روشنايي بيشتر داده تا در ظلمت روزگار مسير انسانيت را گم نكنيم و به آگاهي و انديشههاي پاك دست يابيم. اميد كه فكرها با مدد دلها بكوشند تا رسم وفاداري و مهر ورزيدن در جامعه پابرجا باقي بماند و نشاط و مهرباني بر زندگاني حاكم شود.
«نويسنده و شاعر»