همراه با آغاز نهضت عظيم مشروطهخواهي در ايران، علاوه بر تلاش براي تغيير ساختار سياسي مملكت، زمينه ايجادِ تحولِ جامعه مدني، هم از لحاظ روساختِ عرصههاي اجتماعي و هم از نظر زيرساختها، به ويژه در زمينه توليداتِ فرهنگي فراهم آمد. رويكرد به ادبيات غرب و ايرانيزه كردن آن به منظور استفاده از شگردهاي داستاننويسيِ نوين، مورد توجه اهالي قلم قرار گرفت تا از اين طريق آنان نيز در بخشي از تحولاتِ فرهنگي جامعه سهيم باشند.
اگرچه بسياري از شگردهاي داستاننويسي كه غربي ناميده و در خاستگاههايشان به عنوان پديدههايي نو محسوب ميشد، پيشتر، در ادبيات منظومِ ايران، كم يا بيش تجربه شده بود اما همين رويكرد موجب به وجود آمدنِ شيوههاي داستاننويسي متفاوت با گذشته، البته اينبار در قالب نثر شد.
در ابتدا آنچه نگاشته ميشد، اغلب، كليت جامعه ايراني و نظام حاكم را در بر ميگرفت كه علاوه بر نمايشِ ناهنجاريهاي اجتماعي و تاكيد و تعمق بر ضعفهاي تربيتي و تحميلي و همچنين سعي در ارايه چهره واقعي ايران و ايراني، گاه، مبارزه با وضعيتِ موجود را هم در بطن خود قرار ميداد؛ اما طي سالهاي بعد، به تدريج و البته بنا به ضرورتِ زماني و مكاني، بخشي از ادبيات، تمركزگرايي بر تماميتِ جامعه را رها كرد و تمايل بيشتري به اقليمنويسي و انجام مانورهاي ادبي در مناطق جغرافيايي محدودتري نشان داد كه در ادامه به گونه بسيار موجز به انواعِ آنها ميپردازيم.
چنانچه به دنبال دستهبندي ادبيات داستاني از نوع جغرافيايي باشيم، نخست به گروهِ لامكانها ميرسيم. در اينگونه داستانها چه كوتاه، بلند، يا رمان اگرچه وقايع در كوچه و خيابانِ شهر و دياري اتفاق ميافتد، اما هرگز نامي از مكاني خاص برده نميشود. در واقع اينگونه داستانها همچنان تمايل به تعميمِ وقوع ماجراها و تعلقِ شخصيتها به تماميت جامعه ايراني يا حتي گاهي فراتر از آن، به جوامع جهاني دارند.
گروه دوم، داستانهايي هستند كه در آنها فقط اسمي از شهر يا منطقهاي برده ميشود بدون آنكه به زبان، آداب، رسوم و در مجموع فرهنگ آن منطقه اشارهاي شده باشد. براي نمونه: در داستان بينظيرِ (بوفكور)، اگرچه به ظاهر مكانِ وقوع قسمتي از ماجراها (ري) است اما بيگمان منظورِ صادق هدايت از استفاده از اين نام براي پرداختن به ويژگيها و معضلاتِ موجود، آن هم فقط در محدوده جغرافيايي كوچكي نبوده است.
گروهِ سوم، داستانهاي اقليمي هستند كه پيشتر اختصارا به آن و ضرورتِ وجودياش اشاره شد. اينگونه ادبي به انواع مختلفي تقسيم ميشود: ابتدا، داستانهايي كه با همه توان سعي در بازتابِ آداب، رسوم و در مجموع فرهنگ منطقهاي را دارند. گاهي نويسندگان اين نوع داستانها علاوه بر تاكيد روي باورها، نحوه و جنسِ پوششِ اهالي، نوعِ خوراك و پيشه، سلايقِ عام، آداب و رسوم، وضعيتِ آب و هوايي منطقه و شاخصههاي آن و ساير مميزهها، حتي براي بيانِ منظور و مقصودشان از گفتوگوهايي كه بين شخصيتهاي داستان شكل ميگيرد يا نوشتنِ همه متن با زبان و گويشِ مختصِ مردمانِ منطقه موردِ نظر استفاده ميكنند.چنانچه هدف از پرداختن به ادبياتِ داستاني را تا سطحِ داشتنِ فقط دغدغه بازتاب و ثبتِ انواعِ فرهنگها تقليل بدهيم و از اين نظر به نحوه انجامِ كار توجه كنيم، بيگمان داستاننويساني كه همه جزيياتِ سازنده فرهنگها را نگاشتهاند در مقايسه با سايرِ گونههاي اقليمنويسي توفيقِ بيشتري داشتهاند.
و اما گونه بعدي، داستاننويسهايي هستند كه فقط هرازگاهي از زبان استفاده ميكنند يا بخشهايي از شهر يا روستايي را در نوشتههايشان بازتاب ميدهند. اين گروه اگرچه ميكوشند با همين مختصر به آثارشان رنگ و بوي بومي بدهند اما هنوز خواسته يا ناخواسته تا رسيدن به شاخصههاي داستانهاي اقليمي راهِ بسياري در پيش دارند.
در ادامه، برخي پا فراتر ميگذارند و با ايجاد فضاها و استفاده از نمادهاي مناطق موردنظر به آنچه تعيين كردهاند نزديك ميشوند.
داستانهاي روستايي يكي ديگر از شاخههاي ادبيات اقليمي است. نقطه آغاز اين نوع ادبيات را از لحاظ زماني و به صورتِ جدي ميتوان سال 1342 ناميد. ورود سپاهِ دانش به روستاها و روبهرو شدنِ جوانانِ شهري كه علاوه بر ذوق نوشتن، دغدغه همنوعان خود را نيز داشتند با مردماني كه پيشتر در ادبيات مغفول واقع شده بودند يا اگر به آنها پرداخته شده بود، به شكلي رمانتيك و غيرواقعي توصيف شده بودند، باعث شد چهره واقعي و روحِ روستاهاي ايران و مردمانش موردِ مداقه قرار بگيرد و با نگاهي تازه و رئال به رشته تحرير درآيد.
چنانچه رئاليسمنويسانِ ادبياتِ اقليمي را پيگير باشيم، به چهرههاي مطرح و تاثيرگذاري در سطحِ ملي مواجه خواهيم شد مثل: محمود دولتآبادي، امينِ فقيري، علياشرفِ درويشيان و... كه از پيشروان و پايهگذارانِ اين نحله ادبي محسوب ميشوند؛ جواناني كه اغلب به عنوان معلم به روستاها رفته بودند و با ديدن زندگي سخت و مشقتبار روستاييان با انتخاب سبكِ (رئاليسمِ اعتراضي) و البته با گرايشهاي بومي به بيانِ مشكلات و به خصوص ترسيمِ تاثيرِ ويرانكننده فقر در بين اقشارِ فرودستِ جامعه خود، ظلم و ستمِ اربابان و حكام و همچنين انتقاد از يورشِ نابهنگامِ مدرنيته و اثراتِ مخربِ آن پرداختند. نگاهِ معترضانه برخي از اين داستاننويسان به شيوه كاركردِ مديران سطوحِ مختلف از منطقه گرفته تا كشور به قدري عميق بود كه ترجيح ميدادند به جاي خلقِ آثارِ نابِ ادبي كه آرامش، تأني و تلاشِ بيشتري ميطلبيد، عصيانزده، بيشتر به بيانِ دردها، كمبودها و رنجهاي مردمِ گرفتار در ورطه تهيدستي بپردازند و به جان آمده از وضع موجود در قبل از انقلابِ 1357 در انديشه تغيير بنيادينِ سيستمِ اداره مملكت باشند. به عبارتي، برخي از اين داستاننويسان در آن مقطع زماني از ادبيات به عنوانِ بلندگويي براي بيان اعتراضها و ارايه ديدگاههاي اجتماعيشان استفاده ميكردند.
همانگونه كه اشاره شد، همراه و همزمان با شكلگيري ادبيات روستانويسي، كلامِ انتقادي و نگاهِ منتقدانه داستاننويسانِ پيشين به اوضاعِ نابهنجار جامعه كه در جريانِ نهضتِ مشروطهخواهي با بياني آرام و آميخته با شگردهاي ادبي بازتاب مييافت، توسط بعضي نويسندگانِ نسل بعد دورِ تندتري گرفت و منجر به شكلگيري (رئاليسم اعتراضي) شد كه نه فقط مختص روستانويسان، دستمايه بسياري از داستاننويسان شهري به اصطلاح، نيز قرار گرفت.
شور و شتابِ داستاننويسانِ ادبياتِ صرفا معترض، براي رسيدن به مقصود، اغلبِ اوقات موجب ميشد هنگامِ نوشتن آثارشان بياعتنا به آرايههاي كلامي و شگردهاي داستاننويسي، از زباني قابل فهم براي توده، انتخابِ موضوعي عام، ارسالِ پيامي آشكار و انجامِ ساختاري ساده بهره ببرند تا در جذبِ مخاطب و انتقالِ مفاهيم، بيشترين آمار و عمدهترين تاثير را داشته باشند؛ شيوهاي كه اگرچه از لحاظ ارزشِ ادبي جايگاهي نه چندان بالا، اما ضرورت و كاربردي بسيار موثر و حتي جريانساز داشت. با توضيحِ بيدرنگِ اين نكته كه در بين خيل عظيمِ نويسندگانِ هيجانزده ادبياتِ اعتراضي، داستاننويساني مسلط به فوت و فن و همچنين آگاه از ارزشِ واقعي ادبيات در كنارِ فعاليتهاي سياسي به خلقِ آثارِ درخشاني در همين زمينه همت گماشتند كه برخي از آنها در رديفِ شاهكارهاي ادبي ايران قرار دارد.
نكته تأمل برانگيز، جايگاهِ مردمي معترضنويسان، به ويژه نويسندگان ادبياتِ روستايي است. اگرچه اغلبِ جامعه ايراني، بهخصوص اقشارِ فرودست نگاهي آميخته با تقدس به اهالي قلم، بهويژه به شعرا و داستاننويسان دارند، اما در مواجهه با روستانويسان بهقدري دچار شادي و شعف ميشوند كه شور و شوقشان وصفناپذير است. به عنوان مثال زماني كه از داستاننويساني مثل امينِ فقيري، علي اشرف درويشيان و... نام برده ميشود، پيشتر و بيشتر از آنكه به كميت و كيفيتِ آثارشان پرداخته شود، عظمتِ روح، علوِ طبع، ايثار و سايرِ خصايل نيكِ انسانيشان موردِ توجه قرار ميگيرد.
اين داستاننويسان علاوه بر داشتنِ عنوانِ نويسندگانِ مردمي، در اذهانِ بخش عمدهاي از كتابخوانان و حتي مردمِ عادي كه فقط اوصافِ آنها را شنيدهاند، به عنوانِ پاسدارانِ كراماتِ انساني، مدافعانِ حقوقِ جامعه عليالخصوص حق و حقوقِ قشرِ محرومِ ايراني شناخته ميشوند.
بعد از سال 1357، به مرورِ زمان تغييراتِ بنيادينِ مثبت يا منفي فراواني در همه عرصههاي اجتماعي پيش آمد كه به منظور پيشگيري از اطناب كلام فقط به كمرنگ شدنِ برخي ارزشها، آن هم تنها در بين اهالي قلم (نه در پيكره فرهنگ كه گستره بحث را خيلي وسعت خواهد داد) بسنده ميكنيم، به اين معنا كه اگرچه پيشتر، همه هم و غمِ داستاننويساني كه داعيه مردمي بودن داشتند فقط و فقط نوشتنِ معضلات و ناهنجاريهاي جامعه و ضرورتِ مقابله با آنها در قالبِ داستان بود، بهعبارتي خود را وقف مردم كرده بودند، اما همين كه جمعيتِ سي و چند ميليوني ايران به هفتادهشتاد ميليون رسيد و به تبعِ آن، تعدادِ داستاننويسان افزايشي چند برابر يافت، معدودي از آنان گمان كردند ازدياد جمعيت از سويي و يورشِ فناوريهاي جديد كه رقباي بسيار جدي و مقتدري براي ادبيات محسوب ميشوند از سوي ديگر، محتمل است چهرهشان را كمرنگ كند و به حاشيه ببردشان، بهناچار بخشي از نيرويشان را صرفِ اعمالِ ترفند و تمهيد كردند تا به هر راهِ ممكن همچنان به عنوان چهرههاي شاخص در ادبيات باقي بمانند اما در اين ميان اشخاصي بودند و هستند مثل امينِ فقيري كه اعتنايي به هياهوهاي كاذب نكردند؛ برعكس با اتكا به شرافتِ قلم و آگاهي از جايگاهِ ماندگاري كه كسب كرده بودند سعي كردند بدونِ حاشيه بمانند تا همچنان به عنوان پيامبران راستينِ ادبيات از آنان ياد شود.
گرايشهاي خودجوش در عالم داستاننويسي بومي و تمايل بسياري از نويسندگان به سوي ادبيات ديارگرا نشاندهنده اين موضوع مهم است كه اينگونه فراموش شده در عالم ادبيات، بهرغم بسياري از فعاليتها در چند دهه گذشته پيرامون بيارزش نشان دادنش، يكبار ديگر اهميت پيدا كرده و اين روزها شاهد آثاري قابل توجه در اين زمينه هستيم. نكته جالب توجه در ادبيات ديارگرا كه در اين سالها شاهدش هستيم، پيوند عميق مخاطب امروزي ادبيات با اين شكل از نويسندگي است، بهگونهاي كه بيشتر اين كتابها موفق به تجربه تكرار چاپ شده و هر روز به دامنه طرفدارانشان اضافه ميشود.
جداي از اين مساله كه ريشههاي ادبيات بومي بنا به چه عواملي در ميان نويسندگان ايراني رسوخ كرد، توجه عامه مردم به اين شيوه از نوشتن داستان را نيز بايد به شكلي جدي مورد مطالعه قرار داد.
اين گونه ادبي حاصل هر رويكرد سياسي و اجتماعي كه باشد، تاكنون شانس آن را داشته كه كورسوي وجود خود را به رخ ديگر شيوهها بكشد و ضمن طي كردن مسيري منطقي به راه خود ادامه دهد. بسياري از منتقدان ادبيات داستاني و بسياري از جامعهشناسان، رشد و نمو ادبيات ديارگرا را به بخشي از نگرش سياسي متمايل به چپ در سالهاي پيش از انقلاب نسبت ميدهند و برخي ديگر، سر بر آوردن اين شيوه از نويسندگي را تاثير نويسندگان كشورهاي تحت استعمار توسط كشورهاي بلوك غرب و تمايل مجدد به سنتها و باورهاي فراموش شده و ايجاد حفرههاي فرهنگي جهت نفوذ بيگانگان ارزيابي ميكنند كه هر دو نظريه درست و شريف و قابل مطالعهاند اما نكتهاي كه در اين ميان فراموش شده، همان نقش بارز حمايت مخاطبان از نويسندگاني است كه تازه پا در مسير بومينويسي در ايران گذاشتهاند. بر هيچكس پوشيده نيست كه هيچ رويداد فرهنگي بدون حمايتهاي مادي و معنوي طرفداران خاص خود ره به جايي نخواهد برد. تاريخ ادبيات معاصر ما نشان ميدهد كه توجه يا عدم توجه همين مخاطبان است كه گرايشهاي تجربي-ادبي را به عنوان تجربههايي مانا به رسميت شناخته و ماندگار كرده يا برعكس، باعث نشستن گردفراموشي بر آن شده است. لپكلام در اين گفتار اين است كه مانايي ادبيات ديارگرا در درجه نخست، توجه به مخاطب در قالب سادهنويسي و طرح مسائلي از جنس دغدغههاي مردم است كه عكسالعمل مثبت ازسوي ديگر را باعث شده. مسالهاي كه در دهه هفتاد از سوي چند چهره مطرح ادبيات پيشرو مورد هجمه قرار گرفت و تمسخر نويسندگان گونه بومينويسي به اوج خود رسيد. بسياري از اين نويسندگان منتقد اعتقاد داشتند كه در وضعيت كنوني و پيشرفتهاي قابلتوجه علمي در زمينههاي مختلف، نوشتن از خاك و گل و اسب و... نوعي عقبگرد است و ديگر نميتواند محلي از اعراب داشته باشد و نويسندگاني اندك در مقابل اعتقاد داشتند كه در گذر ادبي جامعه هم بايد بومي زندگي كرد و هم جهاني انديشيد. گرچه در آن ايام صداي غالب به جهت دارا بودن پشتوانههاي رسانهاي و حوزه نشر متعلق به گروه اول بود و اين غلبه تا اوايل دهه هشتاد ادامه داشت اما تجديد چاپ اثري از امين فقيري، آن هم پس از چند دهه و توجه ويژه خوانندگان نشان داد كه از ميدان به در كردن اين شيوه از نوشتن به مدد تبليغات مختلف كاري نشدني به حساب ميآيد. علاوه بر كار فقيري، تجديد چاپ آثاري از غلامحسين ساعدي، احمد محمود، محمود دولتآبادي، صادق چوبك، علياشرف درويشيان، منصور ياقوتي و ظهور نويسندگاني تازهنفس در اين زمينه، يكبار ديگر اهميت
اين گونه از نوشتن را براي خيل عظيمي از خوانندگان ايراني يادآوري كرد. نكتهاي كه بعدها با انتشار ترجمه آثاري بزرگ از نويسندگان ديارگراي چند كشور ديگر به مسيري طبيعي بازگشت.
چنانچه رئاليسمنويسانِ ادبياتِ اقليمي را پيگير باشيم، با چهرههاي مطرح و تاثيرگذاري در سطحِ ملي مواجه خواهيم شد مثل: محمود دولتآبادي، امينِ فقيري، علياشرفِ درويشيان و... كه از پيشروان و پايهگذارانِ اين نحله ادبي محسوب ميشوند؛ جواناني كه اغلب به عنوان معلم به روستاها رفته بودند و با ديدن زندگي سخت و مشقتبار روستاييان با انتخاب سبكِ (رئاليسمِ اعتراضي) و البته با گرايشهاي بومي به بيانِ مشكلات و به خصوص ترسيمِ تاثيرِ ويرانكننده فقر در بين اقشارِ فرودستِ جامعه خود، ظلم و ستمِ اربابان و حكام و همچنين انتقاد از يورشِ نابهنگامِ مدرنيته و اثراتِ مخربِ آن پرداختند.