نگاهي به مجموعه شعر «انقراض راوي» اثر فرزين پارسيكيا
شكستن مرزهاي عادت
اسماعيل مسيحگل
«ميخواهم تكرارت كنم، نميشوي/ ميخواهم بخوابم، نميشوي/ ميخواهم «من» را بپوشم، نميشوي/ چقدر نميشوي شدهاي...»
- بخشي از يك شعر بلند مجموعه
كتاب شعر«انقراض راوي» سومين كتاب فرزين پارسيكيا است كه توسط نشر «مانياهنر» در 85 صفحه منتشر شد. اين كتاب كه شامل 6 شعر بلند و تاثيرگذار در كنار 21 شعر ديگر است، در همان ابتدا مخاطب حرفهاي را به چالش فضايي-مكاني خاصي دعوت ميكند كه پيش از اين مشابه آن را كمتر تجربه كرده است. در ابتداي كتاب و بعد از طرح جلد متفاوت آن و همچنين پس از توضيحاتي كه از لغتنامهها براي تعريفي چند معنايي -كه نام كتاب را ترسيم ميكند- ميگذريم، به شعرهاي بلند شاعر در مجموعه برميخوريم. بيشك دو شعر بلند «انقراض راوي» و «معاشقه با پيراهن چهارم» بهزعم نگارنده از شعرهاي برجسته، بلند و روايتمحور اين سالها محسوب ميشود. اين شعرها با چندين هسته فضايي- زماني- مكاني و با ديدگاهي اجتماعي- جغرافيايي- انساني كه درنهايت حول محور اتفاقي واحد ختم ميشوند. در اولي مرگ يك مبارزه و در دومي نجات از مرگ يك بيمار رواني اسكيزوفرني يا اروتومانيايي است كه انگاردر پايان آغازي مجدد را رقم ميزند.
از ديگر ويژگيهاي اين كتاب استفاده از بضاعتهاي جديد زباني در شعرهاي عاشقانه است كه به دور از تصنعي بودن توانسته مخاطب شعر را از آنِ خود كند كه از نمونههاي برجسته آن ميتوان به شعر «تويي كه ندارم» اشاره كرد و همچنين در شعر «مطرب ميشوم به بالاي سيونه درجه» كه جسارت شاعر را در ورود به دورهاي جديد نشان ميدهد كه همان 40 سالگي و بلوغ فكري پيامبرگونهاي است كه چه از ديدگاه انساني-اجتماعي و چه از لحاظ كاربستهاي تازهاي كه از كلمات ميكشد، در ساختار پيچيده تفكر پسامدرن با شكستن مرزهاي عادت شكل ميگيرد.
خارج از بررسي كتاب بايد به تاثير فراوان آن در سال انتشار و تعدد جلسه و نقدهاي مكتوب پيرامون آن پرداخت و همچنين برنامههايي كه براي اين كتاب توسط منتقدان حرفهاي در بيش از 7 شهر ايران به انجام رسيد، اشاره كرد. همچنين از فيلمي كه برمبناي شعر بلند «معاشقه با پيراهن چهارم» و با همين نام توسط نجمه خيري ساخته شد، نام برد. كتاب در كنار تمامي اينها در پايان با اثري به نام «هذيان» پايان ميپذيرد كه با زبان محاوره، درِ بستهاي را نشان ميدهد كه شايد با كليدي ديگر براي مخاطب گشوده شود كه البته ميتوانست با بسط و گسترش بيشتري نگاه خواننده را به خود جلب كند تا مخاطب به صورت سطحي از آن نگذشته و تفكر شاعر عقيم نماند.
در پايان شعر كوتاهي از اين كتاب با نام «لطف مدام» را با هم ميخوانيم:
«پيش از همه/ دستها سخن ميگويند، بيش از همه/ از پيچ آخر/ عمود ميشوند به راه/ به راه، لب ترك ميخورد/ از بيصورتي رفتن/ آب از دو چشم بيچشم ميچكد/ منحني در رود غرق ميشود/ معشوقه را ميكارند/ و خاك/ لطف مدامش را/ با خرمالوها/ چراغاني ميكند//هاي رفتن!/ رفتن! زيباييات را جار ميزنم»