• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4606 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۱ اسفند

چند روايت درباره فيلم «يك زندگي پنهان» ساخته ترنس ماليك

قديسي در روزگار بي‌ايماني و كشت‌و‌كشتار

هما بختياري

ترنس ماليك، كارگردان 76 ساله امريكايي در دهه 1970 ميلادي با فيلم‌هاي بلند
«زمين‌هاي لم‌‌يزرع» و «روزهاي بهشت» به عرصه سينما گام نهاد و حالا بعد از گذشت 46 سال اين دو فيلم از آثار كلاسيك به شمار مي‌روند و ماليك در طول اين دهه‌ها سعي داشته سينماي امريكا را به سوي سمفوني، شاعرانگي يا اكتشافات معنوي سوق بدهد و در اين حين روايت را كنار نگذارد. تكنيك‌ها و شيوه فيلمسازي‌اش به مذاق بسياري از مخاطبان سينماي بدنه خوش نمي‌آيد. نريشن‌هاي خارج از قاب، سكانس‌- پلان، برداشت‌هاي بلند از هيبت انسان در جلوه‌هاي طبيعي جهان از جمله خصوصيت‌هاي فيلم‌هاي او به شمار مي‌روند.

ماليك تازه‌ترين اثرش «يك زندگي پنهان» كه نهمين فيلم بلند او به شمار مي‌رود، سراغ روايتي ساده بر اساس داستان واقعي زندگي فرانتس ييگراشتتر رفته است. فرانتس كشاورز مومني است كه از ياد كردن سوگند وفاداري به هيتلر در جنگ جهاني دوم امتناع مي‌كند و عواقب آن را مي‌بيند.

براي بررسي بيشتر سينماي ماليك در فيلم «يك زندگي پنهان» نظر سه منتقد را درباره آن جويا شده‌ايم.

 

ايمان درون و شر برون

آيين فروتن

 ترنس ماليك، فيلمساز پيشرو و سبك‌پرداز 76 ساله نام‌آشناي امريكايي با هر فيلم تازه قادر است به دوقطبي ثابت و هميشگي ميان موافقان و مخالفان سينمايش دامن بزند. مخالفاني كه بعضا به واسطه فيلم‌هاي ماليك پس از «درخت زندگي» (۲۰۱۱) گهگاه نيز تعدادشان افزايش يافته است. نه تنها استدلال مجادله‌آميز منتقدان كلاسيك آثار ماليك -كه به طور كلي با رويكرد فيلمسازي و جهان سينمايي او ناسازگار هستند- بلكه مخالفان متاخرش اغلب حول اين مساله صورت‌بندي مي‌شود كه ماليك پس از دوران گزيده‌كاري‌اش كه براي هر فيلم جديد زمان قابل‌توجهي را صرف ساخت و پرداخت كارهايش مي‌كرد اكنون با سرعت بيشتري فيلم مي‌سازد؛ فيلم‌هايي كه به باور اين طيف مخالفان گويي به نوعي از يك الگوي ساختاري حاضر و آماده يا تكراري تبعيت مي‌كنند كه فاقد طراوت، بداعت و ژرفاي سابقند. از اين زاويه، احتمالا نهمين ساخته‌ داستاني بلند ماليك، «يك زندگي پنهان» (۲۰۱۹) نيز تغييري در جبهه‌بندي مخالفانش ايجاد نخواهد كرد و حتي به تعبيري شرح و تبيين مولفه‌هاي سبكي سينمايي او كماكان چندان راهگشا نخواهد بود. پس شايد بهترين شيوه‌ مواجهه با «يك زندگي پنهان» -دست‌كم مانند سه فيلم پيشين ماليك- در بررسي تفاوت‌ها و آشكارسازي نقاط فاصله و گسست باشد.

ماليك گويي پس از «درخت زندگي» كه به نوعي مي‌توان آن را به عنوان جامع‌ترين طرح سينمايي و فلسفي‌اش در نظر آورد، فيلم‌هاي بعدي را در ساحت‌هاي خردمقياس، متمركز و معاصر به تصوير كشيده و مورد مشاهده و كنكاش قرار داده بود. ولي اكنون «يك زندگي پنهان» نه فقط در سرزمين و مكاني تازه (اتريش) و در بستري تاريخي (اوايل دهه ۱۹۴۰) رخ مي‌دهد بلكه آشكارا از مقياسي بزرگ‌تر سخن به ميان مي‌آورد. فيلمي كه برمبناي حوادث تاريخي طي دوران قدرت‌يابي هيتلر و وقايع زندگينامه‌اي شخصيت فرانتس ييگراشتتر شكل مي‌گيرد؛ مرد جواني اهل دهكده‌ رادگوند اتريش كه از سوگند وفاداري به هيتلر و عضويت در نازيسم امتناع مي‌كند. مشخصا در اينجا، بيش از هر وقت ديگر ماليك رابطه‌ ميان فرد و تاريخ را برجسته مي‌نمايد و چيزي از نسبت و پيوند اين رابطه‌ فردي با تاريخ را مدنظر قرار مي‌دهد كه همواره در جهان‌بيني سينمايي او درونمايه‌اي محوري به شمار آمده است: چگونگي رابطه‌ فرد با هستي و جهان پيرامون (كه همچنان آشكارا از تاثيرات مارتين هايدگر فيلسوف آلماني و اصلي‌ترين منبع الهام ماليك خبر مي‌دهد). اما شخصيت فرانتس در فيلم از مرحله‌اي آغاز مي‌كند كه عملا ديگر شخصيت‌‌ فيلم‌هاي ماليك در آن مرحله فيلم را به پايان مي‌بردند. فرانتس برخلاف تمامي ديگر شخصيت‌هاي سينماي ماليك نه در كلنجار با ترديدها و سرگشتگي‌هاي وجودي بلكه مملو از اعتماد به نفس، باور و ايماني دروني ظاهر مي‌شود. ايماني دروني از سر باز زدن در پيوستن به نيروي شر بيروني، فراگير و همه‌جاگستر كه اكثريت با آن همراه و هم‌داستان مي‌شوند.

در اينجا دوربين ماليك آشكارا نسبت به آثار پيشين آرام و قرار بيشتري يافته چنانكه سبك‌بالي، حركات شادمانه و رقص‌گون شخصيت‌هاي در گيرودار با زمانه‌ قدرت‌يابي نازيسم هرچه بيشتر به ايستايي و سكون گرفتار آمده‌اند. توالي خطي داستان -برخلاف ديگر فيلم‌هاي ماليك كه همواره حالتي غيرخطي و تكه‌تكه و سرشار از حذف‌هاي روايي بودند- به وضوح به چشم مي‌آيد آن‌طور كه نظم خدشه‌ناپذير و فرمايشي جديد بر اتريش دهه‌ چهل استقرار و استيلا مي‌يابد. آرامش و رهايي زندگي در بطن طبيعت بكر و امن ناگهان با دهشت تاريخ از تعادل خارج مي‌شود، عشق ميان فرانتس و همسرش، فرانتسيسكا به جدايي فيزيكي (و نه روحي) از يكديگر مي‌انجامد. حتي خود شباهت نام اين زوج نيز قابل تامل است، چراكه گويي در «يك زندگي پنهان» -برخلاف «درخت زندگي» يا «خط قرمز باريك»- آن فاصله و انفكاك معنادار كه ميان مرد و زن، پدر و مادر (يا اگر در پي خوانشي الهياتي در كارنامه‌ ماليك باشيم: خداي قهر و خداي رحمت) به چشم مي‌آمد در بطن واقعيت هولناك تاريخي جايش را به همبستگي و وفاق بيشتر داده است. همين همبستگي و وفاق دروني فرانتس با خود و از سوي ديگر با همسرش، باعث مي‌شود تا كاركرد معمول نريشن‌ها و صداهاي روي تصوير در سينماي ماليك را مورد بازبيني قرار دهيم، چراكه در فيلم تازه، عملا ديگر نريشن‌ها نه به مثابه‌ گفت‌وگوهاي ذهني و دروني شخصيت كه به عنوان گفت‌وگو و پيوندي دروني ميان يكي با ديگري (در سرنوشتي يكسان) احضار مي‌شوند. گفت‌وگوهاي دروني و بيناذهني ميان فرانتس و فرانتسيسكا، با فرزندان (آيندگان) يا زندانيان يا حتي در برابر سكوت پروردگار.

مقوله‌ زبان فيلم -كه عده‌اي هنگام اكران نخست آن در فستيوال كن به آن اعتراض داشتند- مساله‌ ديگري است كه مي‌توان در فرم كلامي و بياني فيلم به آن اشاره كرد. ماليك مشخصا تنها زماني از زبان آلماني در فيلم بهره مي‌گيرد كه گفت‌وگوها واجد ماهيت ارتباطي با مخاطب يا نقش پيش‌برنده در فيلم نباشند، گفت‌وگوهايي كه صرفا بخشي از فضاي شنيداري و محيطي فيلم را برمي‌سازند. از سوي ديگر، همين نحوه‌ كار ماليك با زبان، بخشي ديگر از تاثيرات فلسفي هايدگر را در فيلم او شامل مي‌شود. همان‌طور كه زبان در انديشه‌ هايدگر تنها زماني واجد حقيقت و اصالت است كه توان ارتباط با ديگري را فراهم آورد، بهره‌گيري ماليك از زبان انگليسي نيز واجد چنين خصلتي است: امكان ارتباط همگاني بيشتر و فاصله و جدايي دقيقا به واسطه‌ زبان آلماني -كه عامدانه در فيلم زيرنويس نشده- همان‌جايي است كه فرانتس و ديگران خود را از منطق زباني پيرامون و حاكم جدا مي‌كنند كه خصلتي هر روزه و جدا افتاده از حقيقت يافته است. پس عملا همين شيوه‌ صورت‌بندي زباني هرچه بيشتر تماشاگر را با سويه‌هاي حقيقت و در ضديت با نازيسم همراه مي‌كند.

فرانتس به دليل خودداري از همراهي با فاشيسم هيتلري به زندان مي‌افتد، بارها تحقير مي‌شود و مورد آزار قرار مي‌گيرد. اما آنچه در بطن اين ظلمت تاريخي بر آن مقاومت مي‌ورزد كماكان ايمانش به نور و عشق است. ايمان و عشق مسيحايي فرانتس همچون طبيعت شگفت‌انگيز و بي‌كران رادگوند، درختان و كوه‌هاي سربه‌فلك كشيده و آبشارهاي خروشانش خدشه‌ناپذير و پابرجا باقي مي‌ماند. جايي در فيلم در نريشن‌هاي هستي‌شناسانه، نيايش‌گونه و پرسشگر فرانتس نسبت به چرايي وجود شر در جهان چنين مي‌شنويم: «تفاوت است ميان رنجي كه نمي‌توانيم از آن امتناع كنيم و رنجي كه برمي‌گزينيم.» فرانتس برخلاف بسياري از شخصيت‌هاي پيشين ماليك كه همواره رنجي دروني‌ را بر خود تحميل مي‌كردند، آگاه است كه در برابر رنج و شر ناخواسته‌اي كه بر او تحميل شده راهي مگر حفظ ايمانش به مقاومت، حقيقت، نور و عشق ندارد حتي اگر خودخواسته به بهاي رنج باشد و اين شايد همان راز ابدي و جاودانه‌ رستگاري و انسانيت از نگاه ماليك است.

 

تلخي دانستن، لذت دانستن

 

 

تصور كنيد مترجم يكي از آثار مهم مارتين هايدگر، يكي از سخت‌نويسان فلسفه، باشيد. او كسي است كه براي هر واژه‌ ابداعي‌اش مقاله مي‌نويسد و نگاهش بر بخش مهمي از انديشه 50 سال اخير بشريت اثر گذاشته است. شما در مقام مترجم مجهز به دايره واژگاني شده‌ايد كه از منظر گفتماني به شما قدرت مي‌بخشد. قدرتي كه در آن ادبيات شما را واجد نوعي آگاهي به تصوير مي‌كشد. شما گويي در قامت خود فيلسوف ظهور كرده‌ايد؛ اما شما در نقطه‌اي قرار مي‌گيريد كه دقيقا نقطه ناآگاهي عمومي است. گفتمان شما عامل دور شدن مخاطب مي‌شود. شما بدل به موجودي يكه مي‌شويد كه زبان‌تان، زباني كه قرار بود آگاهي‌بخش باشد، بدل به افتراق ناشي از ناآگاهي عمومي مي‌شود. چون ديگران همانند شما هايدگر را نمي‌شناسند. نمي‌دانند سوبژكتيويته چيست و ما در مقام انسان با چه هستي‌اي روبه‌روييم. پس راه‌حل ساده‌سازي مفاهيم است، همان مفاهيم قدرت‌آفرين. ترنس ماليك در فيلم تازه‌اش دقيقا در اين نقطه قرار گرفته است. در نقطه‌اي كه هستي ما به عنوان انسان مي‌تواند، پرسش تمام حيات‌مان تا به امروز شود به ‌خصوص اين روزها كه بيشتر به زندگي مي‌انديشيم و تصورمان از زنده ماندن ابعاد تازه‌اي پيدا كرده است. ماليك، مترجم «رساله سرشت حقيقت» هايدگر حالا در موقعيتي قرار مي‌گيرد كه پيام انديشه فيلسوف محبوبش را بايد از مرز آگاهي/ ناآگاهي عبور دهد. تمايز ميان درستي و نادرستي در چيست آن هم به ساده‌ترين زبان ممكن. يك داستان ساده، مردي در آستانه جنگ جهاني دوم با اين پرسش مواجه مي‌شود كه اساسا جنگيدن درست است يا نادرست. او تصميم مي‌گيرد به جنگ نرود و اين تصميم منجر به زيرورو شدن تمام اركان زندگي او و نسبت‌هاي انساني‌اش مي‌شود. او به همان نقطه‌اي مي‌رسد كه بايد ميان آگاهي و ناآگاهي يكي را برگزيند. او بايد چون سوژه فاعل هايدگر بدون سلطه‌ورزي با پديده روبه‌رو شود. جنگ موقعيتي است كه مي‌تواند به سادگي هر يك از ما را درگير چنين پرسشي كند. اينكه اساسا جنگ امر درستي است يا نادرست. همانند آدم‌هاي «يك زندگي پنهان» كه در برابر پرسش فرانتس دست به واكنش مي‌زنند. آنها ميان آگاهي و ناآگاهي، دومي را برمي‌گزينند و فرانتس تصميم به گزينش اولي مي‌كند. او با جنگ و نادرستي آن مواجه مي‌شود.

ماليك براي چنين مواجهه‌اي نمي‌تواند از خير سوبژكتيويته بگذرد. همان سوبژكتيويته‌اي كه ما را براي پرسيدن و نيل به آگاهي آماده مي‌كند. دوربين وايد ماليك، به‌سان چشمان يك انسان، بدون قابليت تغيير پرسپكتيو، مدام به پيش مي‌آيد و پس مي‌كشد. همه‌ چيز به‌سان چشم بشر است. گويي روايت فرانتس از منظر ديدگان يك ذهن نقل مي‌شود. ما بيش از هر زماني با پديده روبه‌رو مي‌شويم: پديده تلخي دانستن. ماليك براي تلخ كردن ماجرا به سراغ يك گونه ادبي كمتر مورد توجه مي‌رود: نامه‌نگاري.

«يك زندگي پنهان» مجموعه نامه‌هاي فرانتس با همسرش مي‌شود. روايتي با واسطه براي تغيير منظر راوي، جايي كه پرسش درستي يا نادرستي بسط مي‌يابد. از جهان ذهني فرانتس خارج مي‌شود و برهوت دنياي بيروني اثر را نمودار مي‌كند تا باز از خودمان بپرسيم آيا آنچه تصميم گرفته مي‌شود، درست است؟ فرانتس وجه دروني ماجرا مي‌شود و همسرش وجه بيروني، فرانتس مدام با خود و آنچه در سلول زندان بر سرش مي‌آيد، درگير مي‌شود و همسرش با جماعتي از مردماني كه تصميم بر توسل به ناآگاهي گرفته‌اند. ماليك در جهاني كه عصيان جنگ دامنش را گرفته در جهاني كه عموم مردم مدام از پلشتي جنگ مي‌گويند و در مقابل به موجوداتي رأي مي‌دهند كه جنگ‌طلبانه بر كوس نبرد مي‌كوبند، تصويري از ناآگاهي جمعي ما مي‌آفريند. اين ناآگاهي كه ما در مقام بشر هنوز نمي‌دانيم جنگ چيست و نسبت ما با جنگ چگونه است. دوربين ماليك مدام در ميان عناصر طبيعت مي‌چرخد و فرانتسي را به نمايش مي‌گذارد كه برآمده از طبيعت، جنگ را پس مي‌زند. حالا ما با اين پرسش روبه‌رو مي‌شويم كه طبيعت چيست و نسبت ما با آن چگونه است. ما موجودات معلقي هستيم كه براي دانستن متوقف مي‌شويم و شايد تلخي آگاهي را به كام مي‌كشيم همان‌گونه كه ماليك در «يك زندگي پنهان» چند بار از آن مي‌گويد؛ ولي فرانتس در ديد ما چون قهرمان مقاومت حلول مي‌كند. او تلخي شوكران آگاهي را به جان مي‌خرد، آنچه ديگران او را از آن منع كرده‌اند. حالا تلخي براي ما بدل به شيريني دانستن مي‌شود؛ چون حقيقت گذشته براي ما در مقام آيندگان فرانتس آشكار شده است. ديگر نه خبري از نازي‌ها و جنگ‌هاي جهانگير است و نه خبر از فرانتس و تصميمش. ما بر اين باوريم كه منحوس ‌بودگي جنگ در آن روزگار درست است و رفتار اهالي روستا نسبت به فرانتس نادرست؛ اما ما هنوز درگير پرسش و ندانستن هستيم. ما چون مردمان روستا و نظاميان آلماني از آينده بي‌خبريم و اين بي‌خبري بار ديگر به نقطه افتراق آگاهي/ ناآگاهي بدل مي‌شود. ماليك قرار است اين وضعيت را براي ما ساده كند. جايي قاضي دادگاه از فرانتس مي‌پرسد آيا تصور مي‌كند، تصميم او در روند جنگ تغييري ايجاد مي‌كند سپس تاكيد مي‌كند، تصميمات ما كسي را تغيير نمي‌دهد. پاسخ فرانتس ندانستن است؛ اما او تاكيد مي‌كند بشر واجد نيرويي براي قضاوت و تشخيص است. فرانتس مي‌رود و قاضي روي صندلي او مي‌نشيند. او سكوت مي‌كند. او نيز اسير پرسش به ظاهر ساده ليكن عميقا پيچيده و ذهني فرانتس مي‌شود. با اين حال حكم برآمده از همان نيروي قضاوت است، قضاوتي كه مرا از شما متمايز مي‌كند. ماليك با سكوت‌ها و مكث‌ها، با تقطيع سريع تصاوير، با پرش از زندان به طبيعت و بازگشت دوباره، با نامه‌نگاري‌هاي پياپي ميان دو جهان، دو جنسيت، دو فكر كه ميان دو زوج ردوبدل مي‌شود و با حركت مداوم دوربين نشان مي‌دهد ما به چه ميزان در ناآگاهي به سر مي‌بريم و براي مزه‌مزه كردن آگاهي چه تلخي‌ها از سر مي‌گذرانيم. ماليك پس مجموعه زيبايي از تصاوير را مي‌آفريند، هنرش را در خدمت آگاهي‌بخشي‌اش قرار مي‌دهد، با ديدن آبشارها و مزارع و زندگي ساده روستايي- به عنوان بخشي از آگاهي جمعي ما- ما را به وجد مي‌آورد و نگاه‌مان را شيرين مي‌كند. در نهايت با عيان كردن يك زندگي نهان، با آگاه شدن از يك برهه از زندگي بشري، كام‌مان را تلخ مي‌كند. ما با يك پارادوكس دردآور روبه‌رو مي‌شويم. زيبايي نيز در حكم نقطه افتراق آگاهي/ ناآگاهي عمل مي‌كند. همچون زهر شيريني كه جگرمان را خواهد سوخت، موقعيتي كه همگان آن را بي‌معنا مي‌دانند؛ اما براي فرانتس مملو از معناست، معناي زندگي.

 

اخلاقِ به صف پيوستگان

 

 

اين‌بار ترنس ماليك دست از سر كيهان و كهكشان برداشته و داستان واقعي فردي را كه در زمان جنگ جهاني دوم ماجرايي دردناك براي او و خانواده‎‌اش رقم مي‌خورد، ساخته است. ماليك امسال فيلمي سه ساعته با فيلمنامه‌اي كه خودش نوشته به جشنواره كن رساند. «زندگي پنهان» قصه‌ ايمان است و پايمردي بر عقيده خود در برابر «شر» و «تعصب.» نه گفتن هميشه آسان نيست. ايستادن در برابر صف هواداران هيلتر با آن سلام مخصوص‌شان جز رنج، تحقير و گرفتاري چه مي‌تواند در بر داشته باشد؟ فرانتس ييگراشتتر با بازي اگوست ديل، كشاورزي اتريشي است كه به جنگ خوانده مي‌شود تا به ارتش آلمان بپيوندد. او در روستاي دورافتاده خود زندگي‌اي عاشقانه و دلخواه دارد اما اين دعوت تمام زندگي او را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد. فرانتس به كليسا دلبسته است ولي خودِ اربابان كليسا به صف نازي‌ها پيوسته‌اند يا جرات مخالفت با هيلتر را ندارند. ايمان مسيحي بار ديگر در شرف شكست است آن هم شكستي كه به قول نيچه به نيهيليسم ختم مي‌شود. فرانتس، بارقه اميدي است ميان ميليون‌ها انساني كه نژادپرستي كورشان كرده است و جز نژاد خود حق زندگي براي ديگران قائل نيستند. فرانتس مي‌خواهد در دوره افول ايمان، عشق بورزد و محبت كند اما حتي كساني كه تا چندي پيش كنار او مي‌نشستند و روزگار مي‌گذراندند طردش كرده و بدترين شكنجه‌هاي روحي و رواني را به او و خانواده‌اش تحميل مي‌كنند. اما فرانتس عاشق است او به همسرش فرانتسيسكا ديوانه‌وار عشق مي‌ورزد و همسرش همدلانه او را پشتيباني مي‌كند.

ماليك زمان زيادي را براي روايت اين قصه درنظر گرفته است. نمي‌شود منكر جذابيت‌هاي بصري «زندگي پنهان» شد اما دست ماليك خيلي زود رو شده و گره‌ها همه گشوده مي‌شوند. اين روايت طولاني تاريخي-زندگينامه‌اي با اثربخشي‌هاي دراماتيك، تنها جلو مي‌رود و روح‌ها و جسم‌هاي از هم جدا افتاده را نشان مي‌دهد. ماليك در القاي شكاكيت (در تفسير فلسفي آن شكاكيت مسيحي) ناموفق است انگار فرانتس ساخته شده تا «نه» بگويد؛ قديسي زميني در زمان بي‌ايماني. همه مي‌دانيم كه واقعيت اين‌گونه نيست اما زيستن مدرن، زيستني تراژيك است. ما تا آخرين لحظه انتظار داريم اين ايمانِ قديسِ تنها، كاري كند و حواري خود را نجات بدهد ولي تراژدي مي‌سازد. فرانتس چون زندگي‌اش را آنچنان كه هست دوست دارد، نمي‌خواهد تغييري در آن ايجاد كند و زندگي او پنهاني مي‌شود اما به صف پيوستگان به خاطر «تنفر» از زندگي‌شان به جمع مي‌گرايند. جنس اخلاق آنها در فلسفه نيچه «اخلاق بردگي» نام مي‌گيرد؛ اخلاقي كه نه به‌خاطر خود اخلاقي زيستن است بلكه اخلاقي است تا وجدان‌شان را آرام سازد و پي نبرند كه ديري‌ است مرده‌اند؛ اخلاقي براساس زندگي. ماليك با سويه‌هاي فلسفي‌اي كه به فيلمش بخشيده بازنگري تازه‌اي به نازيسم و روند شكل‌گيري‌اش داشته است كه چگونه ملتي قرباني زياده‌خواهي‌ها و تعصب كور نژادي شده‌اند و به هر غير خودي انگ دشمن يا خائن مي‌زنند. «زندگي پنهان» در تعليق و كشش سينمايي عميق عمل نمي‌كند و ما را به دنبال خود به نقطه پايان مي‌كشاند. اگر در وسط فيلم از ديدنش منصرف نشويد در پايان پشيمان نخواهيد شد. ماليك است و سينماي مخصوص به خودش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون