دوگانه دانشگاهيان-روشنفكران
سارا شريعتي
نگارش تاريخ موسسات آموزشي موازي در ايران اهميت اساسي دارد. ما معمولا به نقد تاريخ ميپردازيم، بدون اينكه خود اين تاريخ را به صورت مكتوب در اختيار داشته باشيم. اغلب بحث ميكنيم كه ما كنشگران متعهد زياد داريم، اما به تعبير آرون تماشاگر متعهد نداريم. آرون در جنبش 1968 خود را تماشاگر متعهد ميخواند. تماشاگر متعهد كسي است كه بنشيند و تاريخ را بنويسد. دوگانه دانشگاهيان-روشنفكران در رساله-بحث آقاي سلامت اهميت دارد. يعني گويي از سويي گردش علوم انساني در دانشگاه را داريم و از سوي ديگر گويي دانشگاه ضعفهايي دارد و قدرت طرد بيشتري از جذب دارد و اين كمبود در بيرون دانشگاه توسط ميدان روشنفكري جبران ميشود. من هم جزو متوهماني بودم كه چنين ميانديشيدم. اولين سخنراني من در اين دانشكده با اين عنوان بود كه خاك بيرون از دانشگاه خيلي حاصلخيزتر از خاك دانشگاه است و در نتيجه اگر اميدي به چيزي هست، حتما خارج از دانشگاه است. اما بعدا احساس كردم كه اين فكر يك توهم است و به نظرم آمد كه اين دانشي كه قرار بود در خارج از دانشگاه براي جبران آنچه در دانشگاه نبود و براي جبران شكست كلاس درس توليد شود، اين دانشي كه خود را آلترناتيو ميخواند، خيلي هم آلترناتيو نيست. يعني يك ژارگون و جرياناتي در حد كلاسهاي درس ايجاد كرد، اما ربطي به جنبش اجتماعي و تحول اجتماعي نداشت. اگر نقد ديروز ما اين بود كه دانش دانشگاهي تا چه حد ميتواند پشتوانه نظري تحولات اجتماعي باشد، بعد از اين تجربه با فاصلهاي كه از اين موسسات داشتم، پرسشي كه برايم پديد آمد اين بود كه اين دانشي كه در اين موسسات توليد ميشود، چقدر ميتواند پشتوانه تحولات اجتماعي باشد؟ ما در اين موسسات با افراد بسيار باسواد و مطلع و مترجمان خوب و واردكنندگان امواج فكري كه در تمام جهان هست، مواجه هستيم، اما از اين نتيجه گرفتن كه اين ميتواند پشتوانه نظري جنبشهاي اجتماعي باشد، زود است. همچنان كه در بهار عربي شاهد غيبت روشنفكران بوديم، در تحولات اجتماعي خودمان هم شاهد غيبت هم روشنفكران و هم دانشگاهيان هستيم. بنابراين آن دانشي كه در اين موسسات توليد ميشد، خيلي هم آلترناتيو نبود. اما از ميان دوگانه دانشگاه و روشنفكر، كدام پايه ميلنگيد؟ قطعا دانشگاه مشكل داشت، به دليل بوروكراسي و كارمندي شدن و هزار و يك دليل ديگر، اما روشنفكران ما هم به افراد بسيار باسوادي بدل شدند كه ديگر دعوتي نداشتند و نقدشان بيشتر استتيك بود تا سوسيال (اجتماعي) و كمتر به جنبش اجتماعي پيوند خورده بود. بنابراين ميتوان به نقد روشنفكري نيز پرداخت. اين موسسات ميداني نيست كه كمبود دانشگاه را جبران كند، بلكه در واقع يك دانشگاه كمرنگ يا خرد يا در ابعاد كوچكتر است. بنابراين پرسش من اين است كه آيا نقش اين موسسات را بزرگنمايي نميكنيم؟ آيا واقعا اينها خيلي تاثيرگذار بودهاند؟ آيا جز در شهرهاي بزرگ در جاهاي ديگر هم بودهاند؟ اين ملاحظه مهم است، اگر بخواهيم دانش دانشگاهي را كارآمد كنيم.
دوگانه علمي- عمومي
نكته ديگر درباره دانش علوم انساني است. در سنخشناسي آقاي سلامت از مخاطبان اين موسسات، سه گروه كنجكاوان، علاقهمندان و سرخوردگان قرار ميگيرند. اين افراد به سراغ اين موسسات ميروند و در نتيجه بخشي از دانشجويان علوم انساني را در اين موسسات مييابيم. بخشي از سرخوردگان به موسسات ميروند و ما ميتوانيم آنها را مطالعه كنيم. اما هزاران فارغالتحصيلي كه هر ترم از اين دانشگاهها فارغالتحصيل ميشوند و به اين موسسات هم نميروند و در جامعه پخش نميشوند، ديده نميشوند، اما حتما تبعاتي دارند. اگر دوگانه علمي- عمومي را در نظر بگيريم و بگوييم اين موسسات علوم انساني را عمومي ميكنند، دانشگاه هم هر ترم با فارغالتحصيل عدهاي و فرستادن آنها به جامعه، دانشي را وارد جامعه ميكنند. در نتيجه شايد در اينكه ميگوييم جامعه ما مطالبهگر شده، اين دانش انساني دموكراتيزه در مطالبهگر شدن جامعه و اينكه بتوانند مسائل و مطالبات خود را به صورت علمي صورتبندي كنند، نقش داشته باشد. بنابراين بايد توجه كرد كه دانش فارغالتحصيلان علوم انساني به كجا ميرود. بخشي به اين موسسات و بخش بيشتر به كليت جامعه ميروند. اما واحد تحليل اين رساله دانش بود. يعني كل اين تز روي مفهوم فضاي دانش استوار بود. اما از آنجا كه شخصا در حوزه جامعهشناسي دين كار ميكنم، ميان بحث اين رساله يعني موسسات آموزش علوم انساني با حوزه دين ميتوان نوعي آنالوژي (مشابهت) يافت. در حوزه دين ما شاهد پديده جنبشهاي جديد ديني در سراسر جهان هستيم. برخي دانشجويان در زمينه جنبشهاي جديد ديني كار كردهاند و از اين پرسيدهاند كه آيا در ايران چنين نمونههايي داريم يا خير؟ اولين بحث اين است كه ما در ايران با جنبش سر و كار نداريم. اين جنبشهاي جديد ديني نيستند كه خود را در مجله موفقيت نشان ميدهند. اينها كلاسهاي درس هستند. در نتيجه كلاسهاي درس موفقيت و ... شكل ميگيرند. يعني ما جنبشهاي اجتماعي نداريم، كلاسهاي درس داريم. در رساله حاضر نيز واحد فضاي دانش كلاس درس است. اما آيا كلاس درس فقط فضاي دانش است؟ آيا در اين كلاسهاي درس فقط بحث فضاي دانش مطرح است؟ يكي از دلايلي كه افراد به اين كلاسهاي درس مثل كلاسهاي موفقيت و كلاس روانشناسي و ... ميپيوندند، الزاما به خاطر دانشي كه توليد ميكنند يا بحثي كه در حوزه روانشناسي ارايه ميكنند يا مباحث نظري نيست، بلكه يكي از دلايل احساس پيوند داشتن به يك جمع و گروه است، يعني گويي نياز به تعلق و يك جمع بودن را ارضا ميكند. بنابراين به نظر ميرسد در اين كلاسها، در دوگانه نيروها-ايدهها، بحث ايدهها اهميت بيشتري مييابد.
بنابراين شايد در صورتبندي جديد به جاي «مكان» (place) بهتر است از فضا (space)ي دانش استفاده كنيم. فضا به معناي بورديو، هم به مكان اشاره دارد و هم به روابطي كه يك گروه را ميسازد. بنابراين ميتوان از كلاس به عنوان يك فضاي دانش سخن گفت. تز اين رساله از آن جهت جذاب است كه به دنبال دانش موثر و دانش در پيوند با تحولات اجتماعي است، يعني دنبال اين است كه چرا جريان بديل يا موازي دانشگاه به وجود ميآيد و به چه كمبودهايي ميتواند پاسخ بدهد؟ جامعه ما امروز دچار تحولات عظيم اجتماعي و سياسي و پويايي است و با تامل بر اين پرسشها ميتواند چشماندازهاي خود را روشن و باز كند. جامعهشناس