مرد سيندرلايي/ كارگردان: ران هاوارد
همه بوكسورها براي قهرماني مشت نميزنند
با توجه به اينكه در اين روزها سرگرميهاي خارج از منزل تعطيل است و مردم حتي اگر مجبور باشند براي كار از خانه خارج شوند، اوقات فراغتشان را در منزل سپري كنند، از اين شماره تصميم گرفتيم هر روز يك فيلم ورزشي را در ستون صفحه ورزش روزنامه اعتماد معرفي كنيم.
ابتداي فيلم نقل قولي از ديمون رانيون، روزنامهنگار و نويسنده معروف امريكايي نقل ميشود با اين مضمون كه «در طول تاريخ بوكس هيچ رويداد بشري با آنچه جيمز جي. برادوك انجام داد، برابري نميكند.» نيازي نيست تمام اتفاقات تاريخ بوكس را در ذهن مرور كنيد تا بفهميد رانيون راست گفته يا نه. كافي است همين فيلم «مرد سيندرلايي» را ببينيد تا تصديق بكنيد اگر روايت اين فيلم چيزي شبيه معجزه نباشد، ديگر هيچ چيز معجزه نخواهد بود. داستان مرد سيندرلايي در مورد بوكسوري است كه هم صورت و هم غرورش له شده ولي براي بقا جنگيده است. آن چيزي كه زندگي برادوك را تحتالشعاع قرار ميدهد يك تصميم است. تصميمي كه شايد هر كسي در هر برههاي از زندگي بايد بگيرد: تصميم سخت انتخاب بين ادامه دادن يا تسليم شدن. زندگي جيمي واقعا دراماتيك است و درام خوراك سينما. نقطهاي كه مرد سيندرلايي ايستاده، درست روي نقطه مرزي است؛ مرز بين مرگ و زندگي. حتي نه مرگ و زندگي خودش به تنهايي؛ بلكه مرگ و زندگي همسر و سه فرزند كوچكش. پس همين ميشود بزرگترين انگيزه براي بوكسور پير و فراموش شده براي بازگشت.
او مبارزه ميكند تا خانهاش را در زمستان گرم نگه دارد، شكم همسر و فرزندانش را سير كند و همانطور كه خودش در كنفرانس خبري قبل از فينال مسابقه قهرماني سنگين وزن عنوان ميكند شير بخرد! اينها دلايل برادوك براي مبارزه تا سرحد جان است. حتي فرصتي براي فكر كردن نيست. با دست شكسته، با دندههاي از جا در آمده و با شكمي كه از گرسنگي صدايش بلند شده بايد جنگيد.
شايد به نظر برسد كه تبديل كردن زندگي اين بوكسور به فيلم كار راحتي باشد، با توجه به اينكه زندگي مرد سيندرلايي واقعا از اساس سينمايي به معناي عام كلمه است. اما نگاهي گذرا به فيلمهايي كه از روي اتفاقات واقعي ساخته شدهاند، نشان ميدهد كه جا دادن رويدادهاي واقعي در مديوم سينما كاري نيست كه از عهده هر كسي برآيد اما ران هاوارد در مرد سيندرلايي به خوبي از پس كار بر آمده. فيلم از جايي شروع ميشود كه همه چيز عادي و خوب است. جيمي يكي پس از ديگري حريفانش را در رينگ بوكس شكست ميدهد و اسمش سر زبانهاست. بعد ناگهان «اتفاق» ميافتد. دوران ركود اقتصادي آغاز شده و در اين شرايط جيمي مدام با مصدوميت روبهرو ميشود. بدشانسيهاي او به جايي ميرسد كه به ناگاه ميبينيم ميزي كه رويش انواع و اقسام وسايل زينتي و جواهرآلات وجود داشت، تبديل شده به ميزي خالي كه رويش يك دندان مصنوعي بيشتر نيست. دنداني كه جاي خالياش تا انتهاي فيلم قرار است به ما يادآوري كند كه چه گذشت بر مرد سيندرلايي.
مجوز فعاليت حرفهاي جيمي باطل شده اما او يك شانس مجدد پيدا ميكند. او ميتواند دوباره وارد رينگ شود ولي بايد با حريفي مبارزه كند كه شهوت كشتن دارد. حريف كسي است كه چند سال جوانتر است و ميتواند با مشتهايش مغز را از بافتهاي نگهدارندهاش جدا كند! جيمي با خودش فكر ميكند: يا ميبري، يا ميميري! وارد شدن جيمي به رينگ اين بار با آنچه در ابتداي فيلم ديديم، تفاوت دارد. شايد آن بار انگيزههاي ديگري مثل شهرت، پول يا مقام مطرح بوده، اما اين بار انگيزه او فقط بقاي خانوادهاش است. پس جيمي تبديل ميشود به نماد مبارزه. ميشود قهرمان تمام كساني كه دارند كم ميآورند. جيمي به آنها نشان ميدهد كه راهي براي برگشت وجود ندارد و فقط بايد ادامه داد. مرد سيندرلايي ميشود الهامبخش ميليونها امريكايي كه داشتند در بدترين شرايط اقتصادي زندگي ميكردند. هاوارد در نشان دادن اين حال و هوا واقعا استادانه عمل كرده. بازيگران نقششان را به بهترين شكل ممكن ايفا كردهاند. مخصوصا پل جياماتي، در نقش جو مربي و ايجنت جيمي كه موفق شد نامزد جايزه اسكار براي بهترين نقش مكمل مرد هم بشود.