يادداشتي درباره مجموعه داستان «پشت فرودگاه»، نوشته محمودرضايي
خشونت آهسته در جريان است
پرنيان خجستهحال
خشونت به وجود آمده در جامعه اغلب محصول ترس است. حال فرآيند اين را كه چگونه ترس محركي براي بروز خشونت ميشود، ميتوان در يك رابطه دوجانبه دريافت؛ يكي ترسي كه از جانب امر دولتي است براي اتباع كشور و ديگري ترسي كه متقابلا امر مسلط از جانب مردم احساس ميكند. عنصر خشونت در مجموعه داستان پشت فرودگاه چه به شكل فردي (درگيري رسول با برادر و پدرش، آتش زدن انبار كفش و...) و چه بين فرد و امر قدرت (درگيري رسول با ماموريني كه قصد تخريب رودخانه محلشان را داشتند و دعواهاي اهالي پشت فرودگاه با شهرداري و...) قابل رويت است. در چنين وضعيتي هيچگونه گفتماني از جنس مدرنيسم وجود نخواهد داشت، نه بين افراد با يكديگر و نه بين افراد و امر قدرت. اين موضوع را ميتوان با داستان نخست كتاب «ذكرخير رسول؛ بيست و سه سالگي» پي گرفت. رسول راوي اين كتاب به سبب تخريب خانهها توسط بولدوزر كه به دستور شهرداري صورت ميگيرد، زير آوار خانهاش ميميرد.
محله پشت فرودگاه كه از نقاط حاشيهنشين شهر رشت است (محلهاي با زميني گِلي و سنگلاخي، خانههايي سنگبلوكي با بامهاي حلبي و ناودانهاي سوراخ) بايد از بين برود تا محوطه فرودگاه بزرگتر شده تا فضاي سبز شود. اهالي با دار و دسته شهرداري وارد نزاع شده اما درنهايت مجبور به ترك محل ميشوند.
«محلهمان شده قبرستان، نه خانهاي، نه دكاني، نه رفيقي، نه گلنازي؛ انگاري چهارتا پري گوشههايش را گرفتند و توي هوا تكانش دادند... بقيه از سر زور، با بچه كوچك توي فرغون رفتند پشت زندانِ لاكان كپر بزنند.» درواقع خشونتي كه مرجع قدرت وارد ميكند تنها فيزيكي و رواني نيست بلكه به شكل زباني و به شكل معماري هم هست. در شكلِ كلي زباني، با زبان آرگويي مواجهيم كه در ذات خود خشونت را با توليد متلكها و دشنامها بروز ميدهد و در شكل جزيي صفتهايي كه براي پشت فرودگاهيها به كار ميبرند: «به ما ميگفتند سگهاي خالدار... آلونكدارها را سگ هم حساب نميكردند.» در شكل معماري كه خود نشانگر توليد و توزيع سرمايه به نحو معيوب است، خانههاي توسري خورده و بامهاي حلبي زنگ زده حاشيهنشينان پشت فرودگاه به صاحبانش دهنكجي ميكنند. اما در بالاي شهر (خيابانهاي گلسار) كه ساختمانها گوياي وقارند، اين تضاد خود خشونت را القا ميكند و بدتر آنكه همان خانههاي كپري و توسري خورده هم بايد از بين برود.
پاكسازي يكي از سياقهايي است كه امر قدرت به جاي حل مساله از آن بهره ميبرد. اين پاكسازي كه خود از جنس خشونت است، به خاطر ترسي است كه امر براي پنهان كردن حاشيه شهر كه خودش بازتاب شيوه معيوب قدرت است، صورت ميگيرد و همچنين براي ازبين بردن ترسي است كه از جانب حاشيهنشينان ميگيرد. وجود حاشيهنشيني براي يك جامعه زنگ خطر است، زيرا از همين حاشيه لُمپنيسم
سر بر ميآورد؛ لمپنيسمي كه با انبوهي از خشم فروخورده جذب اتوريته ميشود و خود را تا بالاترين سطح امر قدرت ميرساند و آنگاه چون به قدرت و جايگاه دست يافته، به راحتي خشونت خود را نشان ميدهد. بهطور مثال وارد جريان سرمايهداري ميشود و آنگاه چون بازار سرمايه را به دست دارد، جنگ اقتصادي به راه مياندازد. حال لمپنيسم ديگري راه خود را در وسط خيابانها ميجويد. در هر برههاي وارد عرصه ميشود و چون چيزي براي از دست دادن ندارد، هر آنچه كه به دستش برسد را تخريب ميكند. اينان هيچ ايدهاي جز خرابكاري ندارند.
اين خرابكاران را در طول تاريخ داشتهايم، بهخصوص در دوران مصدق با شعبان بيمخها و غيره. حال همين ويژگي در داستان «ذكرخير رسول؛ بيست و دوسالگي» هم ديده ميشود. احمد و رسول در اين مجموعه از طرف فردي اجير ميشوند تا به خانه فردي كه عكاس است، بروند و وسايلش را تخريب كنند.
«كار امروزمان با اين خانه بشكن بشكن است... اين يارو عكاس است... آنهاي قبلي هر كدام يك كارهاي بودند...» يا در داستان «ذكر خير رسول؛ بيست و سه سالگي» «مجبور بوديم از راه خلاف پول در بياوريم... با رفقا هر روز كارمان آتش سوزاندن بود... شبها توي اتوبان نزديك محل با تخممرغ كمين ميكرديم، ماشين كه رد ميشد ميزديم به شيشه يارو، تا ترمز ميكرد و برف پاككن ميزد... پيادهاش ميكرديم... يك بار يك آقازاده را لخت كرديم.... خبر عين بمب تركيده بود...» بدون شك در اين مجموعه حاشيهنگاري خشونت سراسر كتاب حضوري چشمگير دارد. عنصري كه در اين مقطع از تاريخ بسيار حائز اهميت است و بايد بدان پرداخت و برايش چارهاي انديشيد، زيرا به راحتي ميتوان پي برد كه خشونت بهطور آهسته در جريان است. مجموعه داستان بههم پيوسته پشت فرودگاه نوشته محمود رضايي با نشر چشمه راهي بازار كتاب شده است. رسول، راوي كودكي تا جواني اين كتاب، مركزِ خانوادهاي است ميان آدمهايي از هر قماش و هر داستان با ماجرايي طنز.