در باب يگانگي سعدي
تا جايي كه وقتي بعضي از غزلهاي خوب خواجو را ميخوانيم، احساس ميكنيم داريم غزل حافظ ميخوانيم. در حالي كه شعر سعدي را با شعر هيچ كس اشتباه نميگيريم. در شعر حافظ اين هنر است كه سرريز ميشود. هنر در شعر حافظ بسيار برجستگي دارد. ايهام خصيصه اصلي حافظ است. شعر او نماد و «نماد در نماد» دارد. خصلتي كه به شعر او معناهاي چندگانه ميدهد. چون او نمادها را در معناهاي ديگري به كار ميبرد. سعدي در عوض بيان روان و سليسي دارد. چيزي كه در شعر او اهميت دارد، چيرهدستي او در چيدن استادانه كلمات در كنار هم است. اين سلاست به قدري در شعر و نثر سعدي اهميت دارد كه گاهي اوقات آدم فكر ميكند كلام روزانه ميخواند: «هر شب انديشه ديگر كنم و راي دگر/ كه من از دست تو فردا بروم جاي دگر». ميبينيم كه چقدر هنرمندانه و در عين حال ساده گفته شده كه زيبايي از آن ميبارد. اگر چه منظوم است و بايد مقتضيات وزن عروضي را رعايت كند اما ذرهاي دشواري و گره در آن نميبينيم.
به نظرم اين سلاست بينظير، هنر سعدي را در غزليات او به خوبي نشان ميدهد. هر بار كه ما شعري از سعدي ميخوانيم، ميبينيم باز براي ما تازگي و لذت دارد. مثل يك قطعه موسيقي كه بارها و بارها ميشنويم و باز هم برايمان تازگي دارد.
همان طور كه رزم و حماسه را كسي مانند فردوسي نتوانسته در قالب ابيات عروضي بياورد، سلاست و رواني كلام سعدي را هم هرگز كسي نتوانسته در آثارش تكرار كند و سعدي از اين حيث يگانه است.