• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4626 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱ ارديبهشت

درباره استاد حسن انوشه، دوست و يار ديرين من كه ديگر بين ما نيست

كسي را به اندازه او، ايران‌ دوست نديدم

حسن ذوالفقاري

اي دريغا دفترآرايي قلم افكنده است/ كز پس او دفترآرايي به پايان مي‏رسد    (مظاهر مصفا) 

انوشه، انوشه زيست و انوشه‌روان به سراي جاويد شتافت. دوست و يار ديرين من ديگر بين ما نيست. مردي با همتي بلند كه بس تلخي‌ها كه بر او رفت اما هيچگاه از همت مردانه و صلابت و استواري او فرو نكاست. حالا بايد آنان كه به ناروا در روزهاي آغازين انقلاب بر او جفا كردند، شرمنده و نزد خداوند روسياه باشند. گرچه خواستند او را از پاي بيفكنند اما از پاي نيفتاد كه با عزمي راسخ به حيات علمي خود ادامه داد و حاصل آن ده‌ها اثر غرورآفرين شد كه اكنون صفحات زرين فرهنگ و ادب ايران‌ زمين با آنها زينت يافته و هزاران دانش‌پژوه از خرمن دانش آن دانشي‌مرد بهره مي‌برند.
استاد حسن انوشه(1323 بابل-1399تهران) نويسنده‌اي خوش‌فكر، پژوهنده‌اي دانا و با پشتكار، مترجمي خوش‌قلم و دانشنامه‌نگاري جامع‌الاطراف بود. او تمام عمر خود را در حوزه ايران‌شناسي و تاريخ و زبان و ادب فارسي در گستره جهان ايراني صرف كرد و ده‌ها اثر يكي از يكي كاربردي‌تر و خواندني‌تر و مفيدتر از ديگري نوشت. انوشه دانش‌آموخته دانشگاه تهران بود و در سال 1345 زبان و ادبيات عرب خواند. خود مي‌گفت اميرحسين آريانپور و استاد جلال‌الدين همايي بر او تاثير گذاشتند. استاد بهاالدين خرمشاهي و استاد كامران فاني هم‌دوره‌هايش بودند. پس از فراغت از تحصيل در آغاز كار به معلمي در شهر بابل پرداخت. سپس به تهران مهاجرت كرد و از طريق ترجمه روزگار مي‌گذراند. انس با كتاب در وجود او از كودكي نهادينه ‌شده بود. خود در اين باره مي‌گويد:«در خانه‌مان ديوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسين كرد شبستري و كتاب جوهري اثري از جودي خراساني و درباره شهداي كربلا پيدا مي‌شد. حتي چند كتاب چاپ سنگي هم داشتيم. مثلا قرآني كه پدربزرگم نام تمام مولودهاي خاندان را حاشيه آن مي‌نوشت يا ديوان حافظ. يكي از آرزوهاي من اين بود كه آن ديوان حافظ را به من مي‌دادند. علاقه‌مند به ادبيات بودم. سال 1341 تا 1342 مكرر در مازندران زلزله مي‌آمد. خانه ما نزديك اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها كارمندان پستخانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده ‌بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آنها در چادر هر چه كتاب و مجله داشتند، خواندم؛ مثلا مجله‌هاي روشنگر، سپيد و سياه و بيش از همه داستان‌هاي دنباله‌دار ذبيح‌الله منصوري را به خاطر دارم. در بابل يك كتاب‌فروشي بود كه كتاب كرايه مي‌داد. آن موقع 10 شاهي براي خودش پولي بود، هر ماه كتاب كرايه مي‌كردم و مي‌خواندم. پول‌هايم را پس‌انداز مي‌كردم. پدرم كشاورز بود. من هم كشاورزي مي‌كردم. خانواده هم به كار من نياز داشت. ما 10 خواهر و برادر بوديم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر كوچك‌تر از ما، هر سه در مزرعه كار مي‌كرديم. دخترها در خانه مي‌ماندند و به مادرم كمك مي‌كردند. عاشق كشاورزي بودم؛ روزي اگر حسن انوشه فعلي نبودم حتما كشاورز مي‌شدم. كشاورز مي‌شدم اما كتاب هم مي‌خواندم. همان‌ موقع من هم‌ درس مي‌خواندم هم كشاورزي مي‌كردم. نزديك خانه ما يك‌ خانه شاهنشاهي مثل قصر بود كه هنوز هم هست. باغي 70 هكتاري داشت كه پر بود از درختان پرتقال. يك ماه آخر تابستان مي‌رفتم براي سم‌پاشي باغ و 300 تك ‌تومان عايدم مي‌شد كه هزينه يك سال تحصيلم را با همان پول مي‌دادم. اهل درس بودم. موقع ديپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر كار نمي‌كرديم، زندگي خانواده نمي‌چرخيد. گاه تا نيمه‌شب‌ باغداري مي‌كرديم. بزرگ‌ترين آفت كاهوكاري، حلزون است. حلزون‌ها با تاريكي هوا بيرون مي‌آيند و بوته‌هاي كاهو را ناقص مي‌كنند. كاهو را پاييز به اين اميد مي‌كاشتيم كه زمستان برداشت كنيم. تمام شب‌هاي سرد، چراغ‌دستي دستمان مي‌گرفتيم و با سيخ حلزون‌ها را مي‌كشتيم. وقتي از شكار حلزون برمي‌گشتيم، انگار حاجي‌فيروز بوديم(باخنده). از حلزون‌كشي كه برمي‌گشتيم، مي‌نشستم به درس‌ خواندن. گاهي تا نيمه‌شب بيدار بودم. هميشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه مي‌افتادم به سمت مدرسه. سرايدار مدرسه وقتي من را پشت در مدرسه مي‌ديد، مي‌گفت پسرجان برو خانه. چه كسي تو را اين قدر زود فرستاده مدرسه! فقط كلاس نهم كمي شيطنت كردم. با دوستاني افتادم كه درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌هاي بحراني عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پيدا كردم. ديدم درس خواندن و شيطنت با هم جمع نمي‌شود.» (ماهنامه سرآمد، بنياد نخبگان) 
كتابخانه‌اي بزرگ با 50 هزار جلد كتاب داشت؛ به‌خصوص در حوزه منابع افغانستان و آسياي ميانه و هندوستان و جهان ايراني يكتا بود و مرجع. هر گاه كتابي در اين حوزه‌ها مي‌خواستم يكراست به كتابخانه شخصي ايشان در مرزداران مي‌رفتم و البته استاد با گشاده‌رويي دريغ نمي‌‌كرد. گشاده‌دست هم بود؛ هر كتابش كه منتشر مي‌شد با لطف فراواني كه به من داشت، مرحمت مي‌كرد. همه آثارش را به ‌محض انتشار با امضا هديه مي‌داد و من نيز متقابلا. دادوستد داشتيم. به شوخي مي‌گفت تا ببينيم كي بيشتر كتاب مي‌دهد. بشاش و شوخ‌ طبع بود. وقتي به او سر مي‌زدم به گرمي پذيرا بود. اول سيگارش را روشن مي‌كرد و پك محكمي مي‌زد و سر سخن را باز مي‌كرد. شيريني گفتار و خوش‌سخني، ذاتي او بود. هيچ‌وقت دوست نداشتم، حرفي بزنم مبادا از خوش‌گويي و نكته‌گويي‌هايش محروم بمانم. لبخندي در صورتش حك ‌شده بود و من نديدم هيچگاه اين خنده را نداشته باشد. با ته‌لهجه بابلي حرف مي‌زد كه نشان دل‌بستگي او به آنجا و مازندران بود. بسيار فروتن، خاكي و متواضع بود. همچنان معلم باقي ‌مانده بود. چنان خوش‌رو و خوش ‌برخورد بود كه انگار سال‌ها با او دوستي داري. هيچگاه با تمام سختي‌هايي كه كشيد و چشيد، شكوه نمي‌كرد فقط از بي‌توجهي به نشر و ادامه انتشار دانشنامه گله‌مند بود كه در زندان انتشارات وزارت ارشاد حبس شده است. من كسي را به اندازه او ايران‌دوست نديدم. براي ايران گام‌هاي عملي برداشت. شعار نمي‌داد.
صفت اصلي او پركاري و خستگي‌ناپذيري بود؛ روزي 12 ساعت بي‌وقفه كار مي‌كرد. كارهاي او متنوع بود از تاريخ و ترجمه و ادبيات تا فرهنگ‌نگاري و مطالعات ايران‌شناسي و مازندران‌پژوهي. در ترجمه توانا بود و سليس و معيار ترجمه مي‌كرد. بر اثر غور در متون و خواندن بسيار به كارش مسلط بود. ترجمه‌هاي او با تاريخ ايران كمبريج شروع شد. 5 جلد را ترجمه كرد: از ظهور اسلام تا آمدن دولت سلجوقيان، از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان، از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان و از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان از ترجمه‌هاي ديگر اوست: تاريخ سيستان: از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان، كليفوردادموند بازورث، ايران و تمدن ايراني اثر كلمان هوار، تاريخ غزنويان(جلد اول و دوم) كليفوردادموند بازورث، تاريخ تمدن: عصر ولتر، ويليام جيمز دورانت، آريل دورانت با همكاري سهيل آذري(علمي و فرهنگ) و ايران در سپيده‌دم تاريخ، جورج گلن كمرون. روزي از او پرسيدم با توجه به رشته‌ات كه ادبيات عرب است، چگونه به ترجمه انگليسي روي آوردي و از كجا آموختي؟ گفت از دوره سربازي و هنگامي كه در پادگان بيكار بودم. بدون معلم و خودم بر اثر علاقه، زبان انگليسي را فرا گرفتم. خوب هم از عهده برآمد. خود در اين باره مي‌گويد:«ديپلم كه مي‌گرفتم در زبان انگليسي نمره‌ام شد يك و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه كردند! يكي از دوستانم، كامران فاني گفت: حسن، اگر مي‌خواهي با استعمار مبارزه كني، اول بايد فرهنگ و زبانش را بشناسي. به كمك او ياد گرفتم. اكنون نزديك به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دليل تسلطم به زبان علاقه‌اي است كه به تاريخ ايران دارم.»
دانشنامه ادب فارسي مهم‌ترين خدمت او به زبان و ادب فارسي بود. كاري سترگ كه يك‌تنه و بدون هزينه‌هاي گزاف طي 20 سال به ثمر رساند. اين دانشنامه از سال 1370 آغاز شد و نخستين جلدش در سال 1375 منتشر شد. اين مجموعه 9 جلد شامل ادب فارسي در ادب فارسي، ادب فارسي در شبه‌قاره، ادب فارسي در افغانستان، ادب فارسي در آسياي ميانه، ادب فارسي در جهان عرب و ادب فارسي در آسياي صغير است. هنوز 5 جلد آن منتظر چاپ مانده است. اين دانشنامه حكم كتابخانه‌اي جامع براي مردم و پژوهشگران و مرجعي براي ايران‌شناسان دارد. دانشنامه اكنون در جهان از شهرت بين‌المللي برخوردار است و جا دارد به زبان‌هاي ديگر ترجمه شود. تمام مدخل‌هاي ادبي و ايران‌شناسي در آن هست. در تدوين آن از جمعي از نويسندگان بهره گرفت. برخي با اين دانشنامه و در محضر او آموزش ديدند و خود اكنون نويسنده‌اي توانمند هستند. انوشه با اين مجموعه، گستره و نفوذ زبان فارسي را در جهان نشان داد و آن را به جهانيان شناساند. هر گاه بخواهم دانشجويان ايراني و غيرايراني را به وسعت زبان فارسي توجه دهم آنان را به اين دانشنامه و مطالعه و حداقل تورق آن هدايت مي‌كنم. به قلمرو زبان فارسي در افغانستان دل‌بسته بود. «فارسي ناشنيده» را با همكاري غلامرضا خدابنده‌لو نوشت. فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسي و فارسي ‌شده كاربردي در افغانستان است. درباره شاعران معاصر افغانستان هم كتابي با نام «افغانستان در غربت، زندگينامه و نمونه سروده‌هاي شاعران تبعيدي افغانستان» با همكاري حفيظ‌الله شريعتي منتشر كرد.
از اقدامات نيكوي او سرپرستي دانشنامه مازندران در بابل بود كه با همت و پشتيباني مالي يكي از پزشكان متعهد به نام دكتر علي شافي، پزشك فرهنگ‌دوست بابلي تاسيس شد. اين موسسه كه به نام اين استاد بزرگ «بنياد مازندران‌پژوهي انوشه» ناميده شده، مي‌كوشد تا تمام ابعاد تاريخي، جغرافيايي، فرهنگي، هنري، ادبي، اجتماعي و اقتصادي آن را جست‌وجو و شناسايي كند. نخستين گام در اين راه، نگارش و تدوين دانشنامه مازندران به سرپرستي استاد بود كه در آستانه انتشار است. دانشنامه مازندران در 3 جلد و هر جلد داراي يك هزار صفحه و در مجموع 6 هزار و ۵۰۰ مقاله دارد. با وجود بيماري هر هفته براي ويرايش و انجام امور دانشنامه مازندران به بابل مي‌رفت. يك ‌بار هم به دعوت پژوهشگران از آنجا بازديد كردم. وقتي ديدم با دستان خالي كتابخانه‌اي تخصصي و آبرومند فراهم كرده‌، سخت شگفت‌زده شدم. كتابخانه‌اي كه براي اين شهر فرهنگ‌پرور و استان زرخيز باقي خواهد ماند. يكي از برنامه‌هايش اين بود كه كتاب‌هايش را به بابل انتقال دهد و نمي‌دانم اين آرزويش محقق شد يا نه.
جز اين آثار، جلد اول دانشنامه زنان را زماني نوشت كه در بابل بود. «گزيده نوروزنامه» خيام همراه با شرح دشواري‌ها و گفتاري درباره نوروز با همكاري دو تن ديگر از دانشوران نيز به‌ تازگي منتشر شده است؛ «دانشنامه ناشنوايان(دانا): جامعه‌شناسي قوانين ناشنوايان در امريكا» هم از او چاپ ‌شده است. در سال‌هاي اخير مدير بخش تاريخ مركز دايره‌المعارف بزرگ اسلامي هم شد. او عضو هيات‌ امناي بنياد فردوسي بود. فرزند او يعني دكتر مزدك انوشه، استاديار گروه زبان‌‌شناسي دانشگاه تهران است؛ و سرانجام آدمي مرگ است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها