يادي از سهراب سپهري در سالروز درگذشتش
بهرغم مدعيان
محمدامين اكبري
دقيقا چهل سال از درگذشت سهراب سپهري ميگذرد و او كماكان پرمخاطبترين شاعرِ معاصرِ ادبيات فارسي است و اين پرمخاطب بودن در شرايطي است كه تنها دليل اين توفيق شعرهاي اوست نه چيز ديگري. سپهري شاعر بيسر و صدا و كمحاشيهاي بود، از او مصاحبهاي به ثبت نرسيده، حتي صدايي از او در دست نيست. سپهري به دسته و گروهي تعلق نداشت، آنهم در دورهاي از تاريخ معاصر كه اين وابستگيها، خصوصا از نوع سياسياش به كمك خيلي از شاعران آمد و تا مدتي شعرهاي آنها تبليغ ميشد و طرفدارانشان گمان ميكردند كه بهترين شاعرانِ تاريخند، ولي ديگر حتي نامي از آنها برده نميشود. نمونهاش سياوش كسرايي كه به غير از چند شعر – كه اتفاقا آن هم سياسي نيست- چيز ديگري از او به جا نمانده و به نسلهاي بعد منتقل نميشود، يا ديگراني كه مخاطبان امروز شعر با آنها كاملا ناآشنا هستند، شعرآشناي امروز حتي نام كسي چون سعيد سلطانپور را نشنيده است چه برسد به اينكه حتي شعري از او به حافظه داشته باشد.
اين جزوِ گروه و دسته نبودن نه تنها باعث رواجِ شعر سپهري نشد بلكه عدهاي را بر آن داشت كه او را نفي كنند و او و شعرش را از مرحله پرت بدانند، احمد شاملو در مصاحبه با ناصر حريري، در بخشي در باب سپهري چنين ميگويد: «سر آدمهاي بيگناه را لب جوب ميبرند و من دو قدم پايينتر بايستم و توصيه كنم كه: «آب را گِل نكنيد!» تصورم اين بود كه يكيمان از مرحله پرت بوديم...» يا رضا براهني در مقالهاي كه درباره شعر سپهري در كتاب «طلا در مس» با عنوانِ طعنهآميزِ «يك بچه بوداي اشرافي» آورده است، چنين ميگويد: «در همان شعر [شعر مسافر]، سپهري نشسته است و دست و روي خود را در حرارت يك سيب شسته است. تصويري است زيبا ولي اگر لوله تفنگي يا طپانچهاي بر شقيقه راست آقاي سپهري گذاشته ميشد و هر لحظه امكان آن بود كه ماشه چكانده شود، آيا آقاي سپهري باز هم دست و رويش را در حرارت يك سيب شستوشو ميداد؟»
چه اين عزيزان و ديگراني كه به ايشان اقتدا ميكنند، خوش داشته باشند و چه خوش نداشته باشند، شعر سپهري هنوز هم كه هنوز است مخاطب دارد و گذشت زمان از جذابيتهاي او نكاسته است و تنها ميتوان يك دليل را براي آن برشمرد، شعر سپهري شعر خوبي است، شعري است كه هم از لحاظ فرم و محتوا در ميان همدورهايهاي او ممتاز است و پيدا كردن چرايي اين ممتاز بودن و خوب بودن نياز به تعمّق در شعر او و روزگاري كه ميزيسته است دارد و اين كار برعهده منتقدان زبردست ادبي است كه در اين باره بنويسند و متاسفانه در اين حوزه نيز كمكاري شده و بيشتر مطالبي كه درباره شعر او نوشته شده است مطالب سطحي و بيمايهاي است كه به جاي پرداختن علمي به شعر او، آن را دستاويزي قرار دادهاند تا سخناني درباره عرفان و مكاتب آن بگويند و به مخاطبان خود فضل بفروشند كه ما متوجه اين ارتباط شديم؛ گو اينكه بسياري از اين ارتباطها و انطباقها برساخته جناب مولف است و ربطي به شعر او ندارد. البته نبايد پا بر حق گذاشت و از آثار خوب در اين زمينه نام نبرد، به عنوان مثال كتاب ارجمندِ «بيدل، سپهري و سبك هندي» نوشته دكتر سيدحسن حسيني، ولي اين مطالب كمشمار و كمحجم حق مطلب را در باب شعر سپهري ادا نكرده است.
اين يادداشت هم نه بضاعت و نه مجال پرداختن به ظرايف شعر سپهري را دارد و تنها ميخواست يادآور شود كه پس از چهل سال از مرگِ سهرابِ سپهري به رغمِ مدعياني كه او را نفي ميكنند، شعر او مانده است. شايد بتوان از ميان شعرهاي سپهري حجتي را به عنوان راز ماندگاري او مطرح كرد. سپهري در شعرِ دوست در كتابِ «حجم سبز» كه مرثيهاي است براي فروغ فرخزاد و يكي از بهترين مراثي مدرنِ شعر فارسي است در توصيف او چنين ميگويد:
«بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افقهاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب ميفهميد».
توصيفي كه درباره خود سپهري نيز مصداق دارد و به نوعي راز ماندگاري او و شعرش است.