جهان نابرابر خانواده
فاطمه باباخاني
«از سپيده سحر كه پا ميشم تا بوق شب، ميشورم و ميسابم و ميپزم. تو ميتوني پشت هم ده دفعه بگي ميشورم و ميسابم و ميپزم؟ من روزي ده مرتبه ميشورم و ميسابم و ميپزم، ميشورم و ميسابم و ميپزم. من نه ماهي فروشم، نه قصاب. من عين تو شبامو لازم دارم. دلم به اين خوشِ كه اين فكر منه، اين خط منه. بدون اينا من كي هستم؟ تو اگه كلفت ميخواستي چرا اومدي سراغ من؟ يه آگهي ميدادي تو روزنامه. تايلندي و كامبوجي و فيليپينياش هم هست!» رويا (هديه تهراني) در فيلم كاغذ بيخط در ميانه اتاقي كه طناب رخت در آن آويزان است اين جملهها را خطاب به جهان (خسرو شكيبايي) ميگويد.
حتي آن زمان كه كرونا ما را به قفل كردن در خانه و نشستن در گوشهاي مجبور نكرده بود، ميشد اين مكالمه را در دعواهاي خانوادگي زياد شنيد. اما وقتي همه اعضاي خانواده از سپيده صبح تا شب هنگام آن هم روزهاي متوالي كنار هم باشند اين مكالمه، نه امري هرازگاه كه روتين زندگي ميشود. فرق نميكند تهران باشد يا شهرستان، اين سوي دنيا باشد يا آن سو، در اوقات غيركرونا هم در خانهها اغلب زنان بيشتر كار ميكردند، مردها يا آشپزي بلد نيستند، يا نميتوانند خوب ظرفها را بشورند، يا هنوز شيوه كار كردن با ماشين ظرفشويي و لباسشويي را نميدانند، يا تا به حال سبزي پاك نكردهاند، يا نميدانند چطور سبزي و ميوهها را ضدعفوني كنند.
در نوروز كه همه اعضاي خانواده كنار هم بودند، دور كاري وجود نداشت، نه كسي در سفر بود و نه ميتوانست براي ساعتي به بهانهاي از خانه خارج شود، آن زمان كه بيشتر كارها بر دوش زنان بود، البته كه طبيعي است آنها گله و شكايت كنند و بگويند اگر از نابرابري در عرصه اجتماعي شكايت ميكنيد، جنس ديگري از همين نابرابري در اين حريم خصوصي را خود بنيان مينهيد. براي در رفتن از اين شرايط و تيك زدن گزينه كار كردن معمولا مردان لباس ميپوشيدند و با رفتن به ترباري و فروشگاه خريدهاي خانه را انجام ميدادند، البته كه در بسياري از اين موارد با اين گزاره كه قصد دارند حال و هواي خانواده را عوض كنند يا خانم خانه اصرار داشت كه آنها هم بيرون بيايند، اين فعاليت هم تبديل به فعاليتي جمعي ميشد كه بسياري را شگفتزده ميكرد. بينندگان اين وضعيت از خود ميپرسيدند چطور پارك رفتن شما را آلوده ميكند اما ايستادن در صف طويل فروشگاهها و بودن در يك محيط دربسته هيچ آسيبي به كسي نميزند.
ايام قرنطينه در نوروز فرصتي بود تا بدانيم مفهوم مشاركت كه همه گمان ميكنند آن را به شكل عادلانهاي رعايت ميكنند چقدر واقعيت دارد. شستن و سابيدن و پختن اگر همان تخته سيزيف است كه تا شب هنگام بايد به قله برسد و روز بعد فرو افتد، براي بالا بردنش هر كدام از اعضاي خانواده كدام بخش را به عهده ميگيرند؟ آيا بار بيشتري بر ديگري تحميل نميكنند زماني كه كاهلانه بر مبل تكيه زدهاند يا سر در شبكههاي اجتماعي فرو بردهاند. همان زمان اگر آنها سر برگرداند، آن ديگري را ميبينند كه در حال كشيدن اين سنگ به بالاي قله است، حتي اگر گله و شكايتي نكند، حتي اگر اين را به شكل پيشفرض به عنوان وظيفه ذاتي خود بداند، حتي اگر با برداشتن اين سنگ مخالفت كند، آيا دليلي هست كه سهم خود را ادا نكنيم؟ مشاركت در جامعه و تصميمگيريهاي آن از صندوق راي شروع نميشود، مشاركت از درون تكتك اين خانههاي كوچك و بزرگ شروع ميشود همانطور كه امنيت در جامعه و حتي در سطح بينالمللي زماني محقق خواهد شد كه حس امنيت براي ساكنان اين خانهها تامين شده باشد. ساده نگيريم و بهانه نياوريم كه وظيفه مهمي در جامعه داريم، اينكه بايد مطلب مهمي را بنويسيم، اينكه چنين كاري در شأن مردان نيست، بلد نيستيم و نميتوانيم چون تا به اين سن انجامش ندادهايم، به اين بينديشيم كه سهمي در اين نابرابري داريم و بايد آن را به حداقل برسانيم.