معناي زندگي
محمد زارع شيرين كندي
معناي زندگي چيست و آيا زندگي ارزش زيستن دارد؟ اين پرسش كه ممكن است براي برخي از آدميان به كرات طرح شده باشد هيچگاه براي يك انسان خداباور يا متدين پيش نميآيد زيرا او به وجود خدا و به تعبير نيچه، به «جهان حقيقي» ايمان دارد و وجود معنا و حقيقت و ارزش غايي برايش مسلم و مبرهن است. به گفته شمس تبريزي، «المعني هوالله». از اين رو زيستن براي چنين انساني باارزش و بامعناست. اما انسانهاي ديرباور و شكاك و پرسنده و جوينده از ديرباز، به ويژه از آغاز عصر جديد، همواره از معناي زندگي پرسيدند. در دوره مدرن، در فضاي غالب نيستانگاري و مرگ خدا معناي زندگي چه ميتواند باشد؟ به عبارت ديگر در دوره بشرانگاري (اومانيسم) و نيستانگاري احاطه و سيطره تكنولوژي بر حيات بشر و دوره (ازخودبيگانگي) و بيخانماني انسان معناي زندگي چه ميتواند باشد؟ جوليان يانگ استاد فلسفه در دانشگاه ويك فورست امريكا در كتابي با عنوان «مرگ خدا و معناي زندگي» كه با عنوان «فلسفه قارهاي و معناي زندگي» به فارسي ترجمه شده، كوشيده است پرسش معناي زندگي را پيش روي متفكران قارهاي از افلاطون تا فوكو و دريدا، قرار دهد. او كتاب را به دو بخش تقسيم ميكند: «فلسفه قارهاي محافظهكار»، يعني فلسفههايي كه به مفهوم جهان حقيقي يا خدا باور دارند و به پرسش از معناي زندگي در درون ساختار جهان حقيقي پاسخ گفتهاند و به عبارت ديگر زندگي را معنيدار ميدانند. «فلسفه قارهاي راديكال» كه پرسنده جدي و سمج معناي زندگي است و جهان حقيقي را توهم ميداند بخش اول مشتمل است بر ديدگاههاي افلاطون، كانت، كييركگور، شوپنهاور، فرويد، نيچه نخستين، هگل و ماركس. بخش دوم دربردارنده انديشههاي نيچه واپسين، نيچه منتشر شده پس از مرگ، هايدگر نخستين، سارتر، كامو، فوكو، دريدا و هايدگر واپسين است.
در فلسفه افلاطون و نيز مسيحيت جهان به جهان طبيعي و ماوراء طبيعي يا زمين و آسمان تقسيم ميشود. جهان طبيعي و زمين تبعيدگاه بشر است و محل سكونت اصلي انسان براساس فناناپذيري روح، جهان ماندگار و در ماوراء طبيعت است؛ لذا زيستن در اين جهان براي رسيدن به آن جهان است و معنا و غايت زندگي اين جهاني نيل به جهان حقيقي است. كانت با قول به جهان بود در برابر جهان نمود يا نومن در برابر فنومن در واقع به نوعي به جهان حقيقي افلاطون صحه گذاشت.
جهان حقيقي كانت، جهان فراحسي يا جهان شيء فينفسه است. كانت ادعاي علم مدرن را ميپذيرد كه طبيعت چيزي جز مولكولهاي در حركت نيست و هيچگونه سر و افسون و معجزهاي در طبيعت نيست و در اين طبيعت امر مقدس و نفس اموري بياهميت يا معدومند اما به عقيده كانت اين همه صرفا در جهان پديدار است. در جهان نومن ميتوان از خدا و نفس سراغ گرفت. از محافظهكاران، كييركگور از جهشي سخن ميگويد كه انسان را به ايمان ميرساند و زندگي او را معنادار ميسازد و ابراهيم چنين انساني است، كسي كه هيچ شكي نكرد و به امر نامعقول باور داشت. در نظر شوپنهاور، خواست منبع رنج است و راهحل معماي زندگي در انكار خواست است. هگل و ماركس در مقابل بهشت آسماني به بهشت زميني و آرمان شهر در آينده زمين معتقدند و معناي زندگي را با آرمانشهر زميني توجيه ميكنند. در بخش دوم، «فلسفه قارهاي راديكال»، پاسخها به معناي زندگي عمدتا در حال و هواي انسانانگاري و به تبع آن نيستانگاري، يعني در فضاي پس از مرگ خدا و انكار حيات حقيقي و ماندگار صورت گرفته و در پاسخها به معنابخشي خود انسان و فاعليت و مركزيت اصلي او تاكيد ميشود. در دوره جديد انسان به سوژه بدل ميشود و تمام موجودات ديگر ابژه او ميشوند انسان خالق معنا و ارزش است. انسان خودبنياد است فكر و راي معيار است. از اينرو در فلسفه قارهاي راديكال گفته ميشود معنايي بيرون از انسان در عالم وجود ندارد. هر چه هست، انسان است و معنا و حقيقت و ارزش صرفا از خود انسان برميخيزد. جوليان يانگ اين بخش را با نيچه واپسين آغاز ميكند. از ديدگاه نيچه واپسين، انسان زماني معناي زندگياش را خلق ميكند كه قهرمان زندگياش باشد. در دوره پس از مرگ امر مقدس، انسان بايد قهرمان زندگي خويش باشد. به گفته نيچه «ما ميخواهيم مبدل به آفرينندگان يا موجوداتي نو، منحصربهفرد و بيهمتا شويم كه قوانيني آفريده و خود را ميآفرينند» (ص 232)
بعد از نيچه واسپين، پاسخهاي سارتر، كامو، فوكو و دريدا بررسي ميشود. اما جوليان يانگ همه اين پاسخها را نقد ميكند و به آنها خرده و ايراد ميگيرد و بهترين پاسخ را پاسخ هايدگر واپسين تلقي ميكند. «به نظر من، هايدگر درباره معناي زندگي چيزي يكتا براي گفتن دارد، چيزي كه او را از همه ديگر فيلسوفان، پس از مرگ امر مقدس، جدا ميكند و او را در موضعي بالاتر قرار ميدهد» (ص429). هايدگر بر آن است كه از تكنولوژي مدرن اشيا درخود نيستند بلكه براي ما و در خدمت بهرهبرداري هستند. ما زماني ميتوانيم از حيث فكري و روحي از تكنولوژي آزاد و با طبيعت مانوس شويم كه اجازه دهيم اشيا براي خود باشند نه براي ما. معناي زندگي در نظر هايدگر آن است كه انسان پاسبان و نگهبان نظم طبيعي عالم باشد نه متجاوز به ذات آن، بدانگونه كه در تكنولوژي معمول ميبينيم. خشونت در ذات تكنولوژي مدرن نهفته است. انسان به عنوان نگهبان عالم در تقابل با انسان مدرن است كه بهرهكش جهان است و به آن تجاوز ميكند و نسبت به آن خشونت ميورزد. با چنين نگرشي به عالم، از نظرگاه هايدگر و در پي او جوليان يانگ، زندگي انسان معنادار ميشود، دقيقا با اين نگاه كه انسان از تخت سلطنت و انانيت و خودبنيادي پايين بيايد و با ديگر موجودات عالم پيوندي آشتيجويانه و توام با مهر و نرمش داشته باشد.