نگاهي به فيلم «وداع» ساخته لولو وانگ، كارگردان چيني
دروغهاي شرقي
مسعود خاني
با عقبنشيني استعمارگران غربي از شرق و استقلال ممالك تابعه، بخش مهمي از روشنفكران و انديشمندان شرقي به نقد وضعيت كشورهاي خود در دوران پسااستعماري پرداختند. آنان با انتقاد از رفتار استعمارگران براي تغيير فرهنگ عمومي جامعه مورد استعمار از رويكرد بينافرهنگي و آسيبهاي هويتي گفتند. اينكه چگونه حضور استعمارگر تصوير ديگري از جامعه هدف آفريده است. شايد آشناترين عبارت در اين مورد را ما از زبان ادوارد سعيد، شرقشناس فلسطيني شنيده باشيم كه در كتاب «شرقشناسي» خود نوشته است «غرب، شرق را كشف نكرد؛ بلكه آن را اختراع كرد.» نگاه سعيد معطوف به اين مساله بود كه غرب با ساخت شرق مدنظر خويش در يك دوتايي خير و شر، غربي متمدن و پيشرفته در برابر شرق عقبمانده و بربر به تصوير ميكشد.
اما همواره به منتقدان پسااستعماري اين نقد وارد بود كه آنان براي بيان گفتههاي خويش از زبان استعمارگران سابق بهره ميبرند. بيشتر كتابهايشان به زبانهاي انگليسي و فرانسوي است و حتي بخش مهمي از حيات پژوهشي خود را در همان كشورهاي استعمارگر سپري كردهاند. اين وضعيت دوگانه در هنر نيز جلوه ميكند. براي مثال همواره در شرق براي زدايش تصوير بهجا مانده از استعمارگر از همان ابزار استعماري استفاده شده است. سينما به عنوان يكي از همان ابزارها در جهت وضعيت پروپاگاندا ارزش غربي خود را حفظ ميكند. حتي كار به جايي ميرسد كه تصاوير به شكلي درآيد تا مردمان غرب را مجذوب خود كند. از همين رو سينما ميزبان فيلمهايي ميشود همچون كارت پستال. گويي قرار است در قالب سينما هويت از دست رفته احيا شود. كار به جايي ميرسد كه كشور استعمار شده به جاي آفرينش قهرمان بومي، ابرقهرمانان كميك- به تقليد از مارول و ديسي- بازتوليد ميكند. براي مبارزه با چنين وضعيتي راهحل گويي يگانه است. اينكه واقعيت ملموس جامعه غربي بدون واسطههايي روايت شود كه به جاي جلب توجه مخاطب غربي، مخاطب شرقي را راضي نگاه دارد. به عبارتي خويشتن جامعه هدف با نوعي صداقت به تصوير كشيده شود. مثال جذابش شايد «وداع» لولو وانگ باشد. داستان دختري چيني كه با سنت دروغ مصلحتي روبهرو ميشود و با وجود مخالفتهايش- شايد برآمده از آموزههاي غربي- در نهايت اين سنت را ميپذيرد؛ چراكه شرايط زيستي مادربزرگ محبوبش را به خطر نمياندازد. لولو وانگ، كارگردان چيني كه خود ساكن غرب است، داستاني براساس يك «دروغ واقعي» ميآفريند. براي من و شماي ايراني اين عبارت معنا دارد. دروغهايي كه ممكن است، روابط اجتماعي ما را حفظ كند و از گزند فروپاشي برحذر بدارد. دروغهايي كه چندان در فرهنگ غربي معنايي ندارد و هر از گاهي به واسطه روايت مستشرقان غربي از آن به عنوان حربهاي عليه فرهنگ خويش استفاده كردهايم. براي مثال در نگاه سفرنويسان بريتانيايي، ايرانيان مردمي دروغگو هستند، با اينكه ميدانيم دروغ گذشتگان ما به آن مستشرق نوعي سياست موازنه منفي بوده است؛ اما امروزه نوعي تخريب فرهنگي عليه خودمان شده است. لولو وانگ در برابر چنين وضعيتي ميايستد. او تصوير كارت پستالي غربپسند را كنار ميگذارد و به جايش دنبال يك خانواده چيني معمولي با مشكلات امروزياش ميرود. بد و خوب خانواده را مثل غذاهاي روي ميز فيلم ميچيند و نشانمان ميدهد. ما را به اعماق وضعيت زندگاني آنان مياندازد. براي مثال زيارت اهل قبور نشانمان ميدهد با تمام آداب تلخ و شيرينش. او ما را از ديدن چيزي محروم نميكند كه شايد آن را اضافه بپنداريم. جزييات به همان نحوي روايت ميشود كه واقعا رخ ميدهد. تا حدي وضعيت به شرايط فرهنگي ايران نيز شباهت دارد مثل كرايه تالار عروسي و نزاعهاي معمول پاي معامله. لولو وانگ برخلاف منتقدان پسااستعماري جهت معكوسي را براي روايت انتخاب ميكند. قهرمانش دختري است به نام بيلي كه چيني را به خوبي سخن نميگويد. نامش كه به نظر چيني نميآيد، به فرهنگ نيويوركي خودش هم وابسته است، او در قامت يك نويسنده بيشتر به روشنفكرها نزديك ميشود. براي همين بيش از ديگران با آن دروغ مصلحتي مخالفت ميورزد. دروغ با اخلاق كمالجويانه كانتي او جور درنميآيد اما آنچنان هم كانتي نيست. لباس كانت به تن ميكند. كافي است چند صباحي در ميان مردمان چين سپري كند تا زبان مادرياش را بيشتر درك كند تا جايي كه دروغ مصلحتي را ميپذيرد و حتي دلش ميخواهد در چين بماند. لولو وانگ شكل تازهاي از سينما را دنبال ميكند، سينمايي كه به جاي نشان دادن زرق و برقها و بزرگنمايي معماري گذشتگان، وضعيت حال را نشانمان ميدهد. مثلا خانه نايناي، مادربزرگ از همه جا بيخبر به قدري معمولي است كه شايد كارگردانان را به وحشت بيندازد. او خيال ميكند مخاطب به دنبال ساختمانهاي مجلل و عظيمالجثهاي است كه روياهايش را در آن جستوجو ميكند. وانگ تلاش ميكند، واقعيت روزمره چين را نشانمان دهد. بدون كشمكشهاي دراماتيك جعلي مثلاً نزاعهاي خانوادگي اغراق شده يا عشقهاي آتشين سوپرسوررئال. او همهچيز را همانگونه نشان ميدهد كه ميبينيم. تصويري ساده از زيست اجتماعي چينيها با آن قاببندي خاصش كه بخش مهمي از تصوير به فضاي خالي بالاي سر شخصيتها اختصاص پيدا ميكند. تنها يك پرسش به جا ميماند كه چرا چنين فيلم صادقانهاي توسط تهيهكنندگان غربي توليد شده است. پاسخ ساده است، به همان دليلي كه سرمايهداران شرقي تمايلي به نشان دادن جهان ملموس اطرافشان ندارند؛ آنان عاشق اغراق شدهاند.