گروه هنر و ادبيات
9 ارديبهشت سالروز درگذشت هوشنگ آزاديور، شاعر، مترجم، فيلمنامهنويس، نمايشنامهنويس، كارگردان و... بود. اگرچه در اين مجال به وجه شاعرياش پرداختهايم اما او در ديگر زمينههاي هنري هم كارهاي مهمي كرد و انتشار كتابهاي متعددي در مقام مولف و مترجم گواه اين امر است. «تاريخ جامع سينماي جهان» و «تاريخ تئاتر جهان» نمونههايي از آثار مهم او در دو رشته هنري ديگرند. آزاديور 1321 در تهران به دنيا آمد و 1397 در همين شهر از دنيا رفت. در ادامه 4 نظرگاه را به جهان هنري او ميخوانيد.
تكههاي اندوه
بهنود بهادري
نهم ارديبهشت ماه سالروز نبودن شاعري كم حاشيه و پيشرويي است كه ساليان درازي در ايران او را با ترجمههاي نمايشنامه، كتابهاي تئاتر مخاطبين ميشناختند. تنها عده كمي كتاب ناياب او را ديده بودند و نام و امضايش را پاي بيانيه شعر حجم ديده و به ياد داشتند. سخن از هوشنگ آزاديور است، دانشآموخته رشته عالي سينما. سويه هنرهاي نمايشي و نمايشهاي قلمي و بصري او را در مجالي ديگر بايد پيگر بود. آزاديور با اينكه در چاپ دو دفتر شعر ديگر(1 و 2) در كنار بهرام اردبيلي و پرويز اسلامپور مسائل فني و اجرايي را پيگيري ميكرد اما نامش در دو كتاب فوق ثبت نشده است. اين فروتني و عدم سهمخواهي را ميتوان در تمام حيات آزاديور ديد. همين دوستي با اعضاي اصلي حلقه شعري اشاره شده، دليل حضور نام او پاي بيانيه شعر حجم است. نزديك به 4 دهه بعد آزاديور در خودنوشتي كه در مجله آيينك به چاپ رساند، نوشت:«غلط كرديم، بيانيه، حالا ميفهمم، مغاير با شعر ما بود. هر بيانيه محدوده و چارچوبي دارد. اين شانه خالي كردن و اعتراف به اشتباه را بهرام اردبيلي در گفتوگو با داريوش كيارس با خشونتهاي كلامي بيشتري بيان كرده است. اين عدم چارچوبپذيري را ميتوان در شعر آزاديور ديد. در دههاي كه شعر پيامدار و به اصطلاح متعهد شموليت داشت و شعر غير از او در حاشيه ميرفت، آزاديور و ساير شاعران، شعر حجم و شعر ديگر خود را از چارچوب عرفي پذيرفته شده فضاي ادبي و روشنفكري بيرون قرار دادند تا شعر را خالي از صدور پيام و انتقال معنا كنند. هر چند دكتر براهني سالها بعد در دهه 70 اين ضرورت خويشتنداري شعر در ساختار و زبان از انتقال پيام و معنا را در بخشي از نظريه زبانيت خود مطرح كرد اما ميتوان گفت كه اين وجه از آن نظريه سابقهاي طولانيتر دارد كه گفته شد.
ناگفته نماند كه ساواك در آن سالها بارها دستور جلوگيري و خمير شدن آثار منتشر شده از نامهاي بالا را داده بود. پس خودداري از صدور پيام در شعر مصلحتانديشي اين جريان شعري نبود بلكه اين رفتار را از اصول خود ميدانستند و معتقد بودند زبان شعر و هنر، حمال پيام اجتماعي و سياسي نيست.كتاب «مرگنامهها-و-پنج آواز براي ذوالجناح» در سال ۱۳۵۰ چاپ شده است. پنج شعر ابتدايي اين مجموعه شعر، شرح حالات ذوالجناح است كه ما از طريق اسب، حالات سوار شهيدش را درك كنيم. رفتاري بديع و استعاري در شعر آييني:«گراميتر/ باز آمده از گور/ بيسوار شهيدش/ بپاشد خون بر ماه» يا: «حيران بر راه و / پيچان بر يال بلندش/ ذوالجناح مبارك ميشود»
شعر 5 اپيزودي اشاره شده واقعه كربلا را از دريچه ذوالجناح تصوير ميكند تا سابقه شعر آييني و عاشورايي را خط بزند و رفتاري مدرن با اين حادثه به اجرا گذاشته شده، باشد.
ساير اشعار كتاب داراي تم غنايي هستند كه ابتدا در فراق و ميل به ديگري سروده شدهاند، هم فرديت تنها را در اشعار ميبينيم و هم تصوير در افق ايستاده معشوق را. در شعر 4 اپيزودي «چهار ركعت براي مژههاي نمناك» شعر در هر اپيزود داراي لحن و حالات متفاوتي ميشود. روايت در حركت است و راوي حال ثابتي ندارد. در بخش اول ستايش ميكند و تمنا:«اي-/ ذوبِ پنجه آبيم/ بر شكوفههاي آبي مژههات/ اي- آهو/ بگردنم بياويز/ آرامم كن» در بخش دوم راوي منتظر مينويسد:«ظهر باطل در ثانيهها- بر جراحت آيينهات/ و داغ اين همه سرب-/ بر تاول ناباوريت» و در بخش سوم راوي نااميد ميگويد:«در مجالي كه پنجه مشت گردد/ و پلك خنجر فرو آرد/ فرسنگها گذشتهام از هالههات» و در بخش آخر شاعر معشوق را با طنزي تلخ در زمان گذشته به ياد ميآورد:«نازنين/ همه از يك جرعه برخاست/ در تماس روحم و سنگ / رقص ژي_لا بر مدار الكل و دود/ نازنين همه از يك جرعه».
شناخت آزاديور از ادبيات نمايشي و نمايشنامههاي كلاسيك در شكلدهي نوع روايت اشعارش به نظرم به زيبايي اجرا شده است. مرگ، عشق، خيانت... اركان اصلي تراژديهاي كلاسيك است و در شعر او ديده ميشوند. از نكات ديگري كه ميتوان اشاره كرد به تقطيع منحصر به فرد اوست. شعر با روايتهاي پاره-پاره پيش ميرود و ناگهان در ميانه شعر جدا و با فونت برجسته(Bold) گزارهاي ارايه ميشود كه گويا صداي همسرايان يا داناي كل خارج از روايت اصلي شعر است. خلاصه ديدگاه شعري او در فرم و ساختار را ميتوان در سطري از كتابش ديد:«تف بر ابروي بالا زده ترك!»
پيچان از ارتفاع، ورطه مبارك ميشود
مهران شفيعي
وشنگ آزاديور پريد. يك شاعر، يك مترجم و يك مستندساز. آزاديور شاعر حيرتانگيزي است. چه هنگامي كه ميسرايد يا زندگي را در سوگنامهاي حماسي ميپرد. هنگام نشستن و ضعف را بر خود هموار و برابر ديدن يا در شمايل انسان بشكوهيده كه پند نميگيرد و از ورطه ميپرد.
«اما مرد / از ورطه نپريدن ميخواهد / بل كه ورطه ميطلبد»
او يك آرتيست واقعي است. يك واقعي بود. حتي در شيوه مرگ، مرگي به شيوه خود، پريدن بود. مرگي حماسي و بلندپروازانه. از ناخودآگاه به خودآگاه. از خيال به واقع. آنگونه كه در شعر او نيز همه چيز به گونهاي ديگر است. شعر ديگر در روايت شاعر كه مينويسد:«شعر ديگر زبان ديگري را جستوجو ميكرد و هستي را در آن زبان ميجست. زبان به گمان من دو وجه دارد: يكي زبان رسمي كه با آن سخن ميگوييم و مينويسيم ديگري زبان هنر كه از الهام، معرفت، ناخودآگاه، رويا، اسطوره و فرهنگ عام ميآيد. اين زبان دستور ندارد و محتوا آن را تعقيب ميكند و ميكوشد نگاه ديگري، چيز ديگري بسازد.»
و آزاديور چيز ديگري بود. چه در تصويرهاي بكر و آنياي كه در فاصله چشم تا انتزاع خلق ميكرد و چه در زبان حيرتانگيز او كه خود نيز مسالهاش را زبان، زباني كه هنوز معنا پيدا نكرده و بعدن در كنار واژههاي ديگر معنا مييابد، ميدانست.
آزاديور، سينمايي در شعر ميآفريند كه در «پنج آواز براي ذوالجناح» يك فيلم ميشود. يك شعر مستند كه در روايتي بينظير نه يك شعر كه با دوربينش يك تصوير مستند از عاشورا ميسرايد. شعري حماسي با تصويرهاي ديوانهاي از واقعه، ذوالجناح، قهرمان شعر ميشود. در دو خطابِ راوي شعر؛ راوي سوم شخص كه شارح ذوالجناح ميشود:
«چه ميتواند اسب / شيهه اگر نكشد / چه ميگويد / وقتي كه شيهه ميكشد اسب» يا در «شيهه در چادر / خداش در حنجره افكند / و لرزه بر نطفه آدميان»
كه اينجا نگاه مولف، دوربين واقعه ميشود و راوي در روايتي سينماگونه ذوالجناح را در اتفاق پيش ميبرد و نيز راوي دوم شخص كه خطاب، مستقيما ذوالجناح است براي فرمان و امر واقع:
«ذوالجناح! خون است اين نه درياچه»
پس جايي در شكل روايت سوم شخص ما در نماي مديوم ناظر به نظارهايم. بر منظر. بر كميت كه بيسوار شهيدش باز آمده و چه ميتواند از يأس يا حيرت يا شرم شيهه اگر نكشد؟ و جاي ديگري در شكل روايت دوم شخص ارجمند كه كلوزآپي از ذوالجناح را ميبينيم در اندوهي از خداحافظي شايد يا زمان اندك و فشردهاي كه چيزي براي تمام اتفاق نمانده است:
«چيست اين سوره سوسوزنِ والعصر»
آزاديور در تراژدي شاهكاري كه از عاشورا خلق ميكند، اندوه را در يك نمايش حماسي به حظي مدام ميرساند. پنج آواز براي ذوالجناح شعري است كه نمايهاي از تاريخ ميشود و شكل نويني از مستندسرايي در شعر. شعر آزاديور شعر شناسنامهداري است. شعري كه روايت ميكند اما به قصه نميرسد و حدود شعر را ميشناسد. شعري كه تصويرگر است و سينما نميشود. شعر سينمايي يا شعر مستندگونه با زبان با شكوه و صداي خشدار و گيراي شاعر كه امضاي درخشاني است بر پيشاني شعر معاصر، شعر ديگر. در دومين سالرفت هوشنگ آزاديور كه به وقت نهم ارديبهشت 1397 از ميان ما رفت.
فاعلِ غايبِ هنجارشكن
هادي طيطه
در پسزمينه معنايي عاطفي: آزاديور يكي از ديگريهاست كه در شعرش نگاهي انفسي دارد و بيشتر شعرهايش- بنا بر بسامد كه سبك شاعر را به دست ميدهد- شخصي است. اين درونگرايي و نگاه از درونسو به برونسو در گذشته ادبيات كلاسيك ما حضوري پررنگ داشته است و به جاي آنكه فرامتنهاي جامعه موجود(مسائل سياسي، اجتماعي، مسائل اقتصادي، وضعيت حكمرانيها و...) را در اينگونه شعرها بنگريم يك نگاه و زيسته درونگرا با زاويه ديدهاي متفاوت از قلههاي ادبيات عرفاني را تاكنون مشاهده ميكنيم كه حاصل انديشه اصلاح هر فرد به جامعهاي منظم ميانجامد، است. شكل اين مفاهيم شايد تغيير كرده باشد اما معنا همان است كه بود به عبارتي مفهوم از خود فاني شدن كه در ادبيات كلاسيك عرفاني ما به وفور يافت ميشود همچنان در شعر آزاديور ديده ميشود:«چشم بر دود بگشا و/ دود شو»؛ نيست شدن، فاني شدن از خويش و فناي فيالله نظير اينگونه مفاهيم هستند. اما روايتها و مضامين نو با تصاوير سورئال كه در شعر آزاديور غالبا به كمك متممهاي اسمي و فعلي ايجاد ميشوند، شعرهايي است كه از منِ شخصي به منِ اجتماعي دامن ميزند و اين نتيجه همان با عينك از درونسو به برونسو نگريستن است.
در ساختشكني: بيشتر هنجارشكنيهاي هوشنگ آزاديور در كاربرد افعال براي فاعلي است كه معمولا به كار نرفته است و به كار نميرود. مانند «خون به در ميزند»، «سيارهاي زوزه كشيد» يا «اندوه تكهتكهات ميكند» كه اين نوع هنجارشكنيها در ذيل هنجارشكني معنايي قرار ميگيرند كه رابطه فاعل با فعل بر اساس فضاسازي و نشانههايي كه در شعر ايجاد شده است؛ شكل ميگيرد. يا در عبارت «مرگ آبي زده/ اين سمند/ دل/ دل بيتابش قبه دق» در واژهي آبيزده- كه «يا» در واژهي آبي ياي نسبت و مفرد آن آب است- صفت جديدي ساخته و خود يك نوع هنجارگريزي واژگاني است و عبارت «دل بيتابش قبه دق» چندين ساختشكني را همراه خود دارد. در گام اول تابع اضافات است و در زمره هنجارشكني واژگاني در سطح تركيبات اضافي قرار ميگيرد كه تكيه اصلي روي واژه دل است و تصويري كه ميسازد از يك دل تاريك و سياه است كه خود نميتواند منبع تابش باشد. در گام دوم واژه بيتابش واژهاي است كه با پسوند «بي» منفي شده و اين نوع كاربرد در ادبيات كلاسيك نثر به وفور يافت ميشود و نوعي از هنجارگريزي زماني(آركاييسم زباني) است. در قبه دق تنافر حروف كه يكي از عيوب فصاحت به شمار ميرود؛ نهان است و به دليل ايماژ بديعي كه صفت دق براي واژه دل ميسازد چندان عيان نيست. در عبارت «چگونه توانستنِ اين ميل را/ نثار/ تكاور شل» در تكاور شل، آيروني لفظي ديده ميشود اين نوع كاربرد كه نه ميتوان آن را پارادوكس، تضاد، تضاد طباق و... ناميد در لايه رتوريك شعر آزاديور ثروت عظيمي است. از اين نوع كاربردها و ساختشكنيها در سطر به سطر شعر آزاديور ديده ميشود و اين همان درنگي است كه حجم در بعد سوم خود(ارتفاع يا همان حجم) ايجاد ميكرد البته در شعر ديگريها هم با همان نيت به تامل واداشتن و رسيدن به كشف آنچه مقصود شاعر يا كمال است به چشم ميخورد.
در تمايز با ديگر ديگريها: در خلق روايت با ايماژهاي سورئال و پشت سر هم، يد طولايي دارد و تفاوت بنيادين با همقطارانش در همين نكته نهفته است. جداي آنكه در توصيف لحظه يا «اتفاق» يا «آن» دست كوتاهتري دارد به عبارتي جز در «پنج آواز براي ذوالجناح»-كه نام مجموعه شعر او هم هست- توصيف جزييات كه به روايت داستاني شعر كمك ميكند؛ غالبا كوتاه و كمرنگتر است. مساله ديگر دايره لغات شعر آزاديور است كه به نسبت شعرهايش دايره لغات وسيعي دارد و همين كار كشيدن از واژهها زبان شعري او را پر بارتر كرده است.
مروري بر هوشنگ آزاديور و شاعرياش
وحيد نجفي
درونمايه آييني با فراروي از تصورات مرسوم نخستين مجموعه شعر او با عنوان «پنج آواز براي ذوالجناح» به سال ۱۳۵۰ چاپ و منتشر شد.
پنج آواز براي ذوالجناح، مجموعه شعري است كه عنوان آن از درونمايهاي آييني خبر ميدهد. ذوالجناح در عنوان اين مجموعه، حاوي پيام است؛ پيامي كه مخاطب را در مواجهه با شعر آييني قرار ميدهد. شعر آزاديور، فارغ از تصورات شايع و مرسوم پيرامون شعر آييني عمل كرده است؛ به اين صورت كه در اين مجموعه با گزارش موبهمو، آه و زاري و سوگواري آشكار مواجه نيستيم. به عبارتي ديگر آزاديور در اين مجموعه مرثيهسرايي نميكند. برخورد او كاملا آوانگارد، پيشرو و متفاوت بوده است.
آنچه توجه مخاطب را جلب ميكند، تاريخ سرايش اين مجموعه است. شاعر پنج آواز، چيزي حدود ۵۰ سال پيش، اتفاقاتي را در محتوا، فرم، زبان رقم زده است؛ كه در برخورد اول، ردپايي از درونمايه آييني جز عنوان آن ديده نميشود. شاعر پنج آواز زيباييشناسي خودش را دارد و از عرف فاصله گرفته است. همين موضوع موجب تفاوت اين مجموعه با آنچه از اشعار آييني مدنظر داشتهايم، شده است. كليت اين مجموعه در اين حوزه بررسي ميشود اما اوج آن در شعر 5 اپيزودي و نسبتا بلند پنج آواز براي ذوالجناح است.
در اپيزود دوم آن:
«گرامي تر/ باز آمده از گور/ بيسوار شهيدش/ بپاشد خون بر ماه»
در اپيزود سوم آن:
«شيهه در چادر/ خداش در حنجره افكند/ و لرزه بر نطفه آدميان/ درد ميآيد/ از ريشه تا به ساق/ و سبك بر چهار كوبه نعل/ كميت از درد برميآيد»
و باز در همان اپيزود سوم:
«دگر تير بايد/ موي اين ديزه را و/ خون بر پستان/ تاش/ مرگ شهيد را دريابد»
در اپيزود چهارم آن:
«چه ميتواند اسب/ شيهه اگر نكشد/ چه ميگويد/ وقتي كه شيهه ميكشد اسب/ ذوالجناح/ خونست اين نه درياچه»
درونمايه اين مجموعه، تنها به شعر اپيزوديك پنج آواز ختم نميشود و رد و اثري از واقعه عاشورا در ديگر اشعار آن موجود است.
در جايي از آن ميخوانيم:
«تني-اينك/ زمرد بر انگشت/ و حفره بر پيشانيش ميدرخشد/ تني كه بر خاك ميسايد و/ چشم_تر حتي نميشود
و در جايي ديگر:
«صداي بازو/ در نقب پيچيد و/ رهگذر به خاك افتاد»
همچنين در جايي ميخوانيم:
«گفتم/ از پارهسنگها كه پراندم/ پاره سنگي دل من بود/ پاره سنگي دل او/ و پاره سنگي پاره سنگي بود/ كه پراندم بر يك دل/ شقايق سرخ.»
در نمونههايي كه در بالا آورده شد:
«تني كه بر خاك ميسايد»، «رهگذر به خاك افتاد» و «شقايق سرخ» نماد سربازانياند كه در آن واقعه كشته شدند؛ فارغ از شعر اپيزوديك پنج آواز، ميتوانند مهر تاييدي بر روايت آييني و شرح واقعه عاشورا در اين كتاب باشند. اين مجموعه در سال ٩٤ تحت كتابي ديگر با عنوان «هر قلبي كه ميتپد عاشق نيست شايد فقط پمپ خون باشد» تجديد چاپ شد؛ كه علاوه بر مجموعه پنج آواز براي ذوالجناح و مرگنامهها، شعرهاي ديگري را كه در سالهاي اخير سروده است، شامل ميشود.
*عنوان مطلب ملهم از
يك شعر هوشنگ آزاديور است.