آزاديور، تنها و بيطاقت
قاسم آهنينجان
با هوشنگ آزاديور در دهه پنجاه از طريق سينما آشنا شدم، او از بهترين فيلمسازان سينماي مستند بود. بعدها رفتهرفته رفاقتمان شكل گرفت. هوشنگ از اولين كساني بود كه در عرصه شعر مدرن و آوانگارد، خطشكني كرد. كتاب «پنج سرود براي ذوالجناح» او اتفاق مهمي در شعر بود. در آن زمان نه جامعه روشنفكري و جريان متداول شعر روز گرايشي مانند آن كتاب را برميتابيد و نه سيستم و حكومت و ساواك. از اين نظر كتاب هوشنگ آزاديور نقطه عطفي در شعر مدرن به حساب ميآيد. او در آن كتاب به سياق خودش به ماجراي عاشورا نگاه كرد. آزاديور يك شخصيت جامعالشرايط بود. نقش او در شناساندن تاريخ سينما و تئاتر دنيا به فارسيزبانها نقش مهمي است. چنانكه اگر كسي بخواهد مطالعات خود را در اين زمينهها متمركز كند، چارهاي ندارد جز اينكه دو كتاب مهم او يعني «تاريخ جامع سينماي جهان» و «تاريخ تئاتر جهان» را به عنوان دو كتاب مرجع بخواند. او هرگز دنبال كتابسازي نبوده و همواره مبناي كارش تحقيق بوده. او همچنين ترجمههاي بسيار مهمي هم دارد از جمله شكسپير، كازانتزاكيس و ديگران. شايد كسي نداند كه او با آندره مالرو از نزديك ارتباط داشت. چيزهايي زيادي درباره او هست كه خيليها نميدانند و اگر عمري باقي باشد آنها را خواهم نوشت.
نميتوان از هوشنگ آزاديور حرف زد و از روحيه انزواطلب شديد او نگفت. انزوايي كه نهايتا در سن نزديك به 80 سالگي منجر به مرگ هولناك و غمانگيز او شد. مرگي كه خود ميتواند موضوع مستقلي باشد. يكسال قبل از مرگش در جشنواره تئاتر فجر از او تجليل شد. تجليلي كه تنها يك ساعت او را خوشحال كرد و از پيله انزوا درآورد و بعد دوباره به همان وضعيت مدام و تنهايي خود برگشت. هوشنگ هم ميخواست تنها باشد و هم طاقت تنهايي را نداشت. اين بود كه نه ميتوانست با ديگران زندگي كند و نه در انزوا و تنهايي راحت بود. آدمي مثل او كه از هنرمندان ارزشمند اين كشور بود، بايد بيش از اينها شناخته شود. بايد تعارف را در مورد هنرمندانمان كنار بگذاريم و من در مورد هوشنگ به زودي مطلب بلندي خواهم نوشت.