مروري بر «يحياي زايندهرود» مجموعه داستان كيهان خانجاني
در جستوجوي آمال از دست رفته
پريسا يزداني
مجموعه داستان «يحياي زايندهرود» نوشته كيهان خانجاني، نويسنده خوشآتيه شمال كشور است كه پس از رمان «بند محكومين» او منتشر شد. اين كتاب شامل هفت داستان كوتاه است كه بنا به اظهارات نويسنده، نيمي از آثار آن اجازه چاپ نگرفت. داستانهاي مجموعه همگي در فضايي ملموس و آشنا براي خوانندگان ميگذرد؛ روايت آدمهاي طبقه متوسط جامعه؛ دردها، زخمها، غمها، شاديها، آمال و آرزوهاي نسل گذشته و اكنون.شش داستان روضهالشهدا، پونه، روشناي يلداشبان، قصه به سر نميرسد، پلنگ مهتابي تاريك، به استناد پاسگاه، همگي اشاره ميكنند به شرايط جوانان و آمال و آرزوهاي از دست رفته و درد و رنجي كه براي تحقق آنچه حق زندگي است، بر سر آنان و خانوادههايشان آمده است. داستان آخر، «يحياي زايندهرود» شايد به ظاهر فضايي متفاوت از ساير داستانها داشته باشد، اما در نگاه كلي به بقيه داستانهاي مجموعه پيوسته است.زبان داستانها ساده و روشن و گيراست و در فضايي ميگذرد كه همه ما با آن آشنايي كامل داريم و در آن نفس ميكشيم.
شخصيتهاي داستان، از آدمهاي دردآشناي پيرامون ما هستند و نويسنده با توانمندي، حس همذاتپنداري خواننده با شخصيتهاي داستان را برانگيخته است. داستانها از نظر بازه زماني هم به خواننده نزديك و همين نيز ارتباط عميقتر خواننده با آنها را رقم زده است. به دو داستان «روضهالشهدا» و «به استناد پاسگاه» از اين مجموعه بيشتر ميپردازم.داستان نخست مجموعه «روضهالشهدا» از زبان پسربچهاي بيان ميشود. نويسنده توانا، در همان چند سطر آغازين، خواننده را با شخصيتها و فضاي داستان آشنا كرده است: «مامان من كه بهش ميگن خانم شاهدپور كه «پور»ش رو نميگن، فقط ميگن خانم شاهد و مامان سيما كه بهش ميگن خانم خاوري، جلو درمون نشسته و يه آبكش سبزي جلوشون بود.»
اين داستان، داستان آدمهاي متوسط جامعه ماست در شهرهاي كوچك يا حاشيه شهرهاي بزرگ كه مردان براي گذران زندگي از صبح تا شب به كار مشغولند و تفريح و سرگرمي زنان، دور هم نشستن در كوچه است و تفريح و سرگرمي فرزندان نيز بازي در كوچه و پسكوچه است و داشتن يك پارك و چند وسيله بازي برايشان غنيمتي بزرگ است.نويسنده با چند رفت و برگشت زماني، به زيبايي سرنوشت شخصيتهاي داستان را بيان كرده است. سرنوشتي توام با فقر، اعتياد، بيكاري، عشق مثله شده دوران كودكي، جواني بربادرفته در طلب آنچه حق ابتدايي زندگي است. در اين داستان، پس از چند پاراگراف كوتاه، نويسنده با ظرافت خبر از وقوع فاجعهاي ميدهد: «كه ناگاه شب شد، صدايي در كوچه بلند شد: اين چه غزالي است كه دست ندارد». فضايي دلهرهآور همراه با تعليق.داستان «به استناد پاسگاه» فضايي نمايشي دارد. پاسگاه همانند كشوري و آدميان داخل پاسگاه (شاكي، شاهد، متهم، سرباز، جناب سروان، حاجي پيراهن سفيد، افغان، زن موخرمايي، پسربچه، زن چادرسياه، مرد قاتل، پيرزني به دنبال نوهاش و...) شهروندان و حاكمان و شرايط درون پاسگاه هم همان شرايط حاكم است.كيهان خانجاني با صميميتي ذاتي زادبومش گيلان، نوشتن آغازيد و ثبتكننده بخش مهمي از تاريخ ايران با زبان زيباي ادبي شده است. چشم به راه آثار ارزشمند ديگرش ميمانيم.