بهنام ناصري
درگذشت نجف دريابندري ديروز فضاي فرهنگ و هنر ايران را تحت تاثير خود قرار داد. چنانكه طبعا هر خبري براي بخش فرهنگي رسانهها تحتالشعاع آن قرار گرفت. نويسنده و مترجمي صاحبسبك كه نثر ويژهاش شهرت داشت و افزون بر آن، درك مطلب در زبان مبدا و انتخاب زباني متناسب با آن در فارسي از ويژگيهايش بود.
دريابندري مترجم و نويسنده پركاري بود كه كارش دامنهاي گستردهتر از تنها كار مترجمي را در بر ميگرفت. گرچه قد و سايه ترجمههايش به سبب برگرداندن آثار نويسندگاني چون ارنست همينگوي، الاي داكترو، مارك تواين، ساموئل بكت، كازوئو ايشيگورو و... چنان بر فضاي فرهنگ و ادبيات ايران سنگين و مستدام است كه گزيري نداريم جز اولي دانستن كار مترجمي او قبل از همه و بعد ديگر كارهايش را در نظر آوردن.
نجف دريابندري زماني با ملكالمكوت ملاقات كرد كه به تازگي، اول اسفند 98، نيمه اول از 91 سالگي را پشت سرگذاشته بود. او اول شهريور ۱۳۰۸ در آبادان به دنيا آمد. شهري به سبب گرانباري ماده خامي كه در سينهاش نهفته بود، نقش مهمي در تاريخ معاصر ايران دارد. پالايشگاه نفت آبادان كه به سال 1291 ساخته شده بود، در پايان قرن گذشته و سه دهه آغازين سده جاري، آن شهر را كانون مراودات بينالمللي كرد و مقصدي براي سفر فرنگيها و خاصه انگليسيها شد كه اگر چه در خوانشي جامع و تاريخي ناظر بر نوعي استعمار غيررسمي بود اما مانند هر مراوده ديگري از اين دست، دستاوردهايي هم به جهت فرهنگي و هنري براي ايران داشت. ورود محصولات هنري و فرهنگي غرب از فيلم و ادبيات گرفته تا موسيقي و نيز حشر و نشر طبيعي مردم شهر با خارجيهايي كه عمدتا به زبان انگليسي حرف ميزدند، سبب شد از رهگذر اين معاشرات دو، سه نسل از نويسندگان، مترجمان، فيلمسازان و... تربيت شوند. نجف دريابندري طبعا يكي از مهمترين نمونههاي اين توفيق اجباري بود. او ميگفت زبان را در آبادان اول از طريق فيلمهاي سينمايي كه به زبان انگليسي براي كارمندان بريتانيايي شركت نفت نمايش ميدادند و بعد در جريان معاشراتش با انگليسيزبانها آموخت.
دريابندري 23 سالش بود كه «وداع با اسلحه» همينگوي را به عنوان اولين كار خود ترجمه كرد. ترجمهاي كه هنوز ميدرخشد. او در مورد وداع با اسلحه گفته است كه اين كتاب را زماني كه به شركت نفت رفته بوده و در اداره انتشارات كار ميكرده از ابراهيم گلستان گرفته بوده و هرگز هم نتوانسته به او برگرداند: «چون بعدا مرا دستگير كردند و ديگر نميدانم چه شد.»
دريابندري بعد از كودتاي ۲۸ مرداد به زندان رفت. به جرم عضويت در حزب توده به زندان افتاد و حتي گفته ميشود كه با اعدام فاصله چنداني نداشت. او البته مانند بسياراني از اهالي هنر و ادبيات، كار حزبي را تاب نياورد و نوشتن را به مثابه عملي روشنگرانه به مبارزه مستقيم سياسي ترجيح داد. خيليها زنداني شدنش را در اين تصميم او موثر ميدانند در حالي كه تجربه خيليهاي ديگر مانند او كه عطاي فعاليت تشكيلاتي سياسي را به لقاي آن بخشيدند و آرمان و انديشه خود – اگر قائل به وجود چنين آرماني بوده باشند- را بر كار ادبي متمركز كردند. دوست نويسنده دريابندري، ابراهيم گلستان مثال روشني است.
همان طور كه تقريبا همه به مهارت و دانش و تسلط دريابندري در پيوند متن مبدا با مختصات و روح زبان مقصد اشاره ميكنند، خود او نيز از اين خصلت به عنوان فرازي مهم در كارنامه فرهنگي خود ياد كرده است. دريابندري به تجربه خواندن ترجمه فارسي يك كتاب اشاره كرده و آن را در چيرهدست شدن مترجمي خود بسيار موثر دانسته است. اينكه وقتي دنكيشوت با برگردان محمد قاضي را خوانده، كسي را در مقام مترجم ديده كه فقط متن را از مبدا به مقصد برنميگرداند بلكه تلاش ميكند تا زباني در تناسب فضا و روح متن مبدا در زبان مقصد پيدا كند: «اين براي من خيلي درس مهمي بود و فكر كردم در ترجمه بايد همين كار را كرد. يعني براي هر كاري آدم بايد بگردد و زبان آن را پيدا كند.» و حالا در اولين روز بعد از درگذشت او، كتابهايش به پا ميخيزند و گواهي ميدهند كه هيچ كس به خوبي او اين درس را درنيافته و پس نداده است.
زندان رفتن براي دريابندري آورده ديگري هم داشت و آن علاقهمند شدنش به فلسفه بود. اين علاقهمندي دستاورد قابلاعتنايي براي فرهنگ ايران داشت و آن ترجمه كتابي مهم بود. او در چهار سال حبسي كه همزمان با ترجمه «وداع با اسلحه» به آن ورود كرده بود، «تاريخ فلسفه غرب» اثر برتراند راسل را به فارسي برگرداند. ترجمهاي كه بعدا انتشارات سخن آن را منتشر كرد.
دريابندري در سال 1337 از زندان آزاد شد. تحمل چهار سال حبس حسابي آبديدهاش كرده بود. پس از آزادي كارهاي مختلفي انجام داد و در نهايت سردبير انتشارات فرانكلين شد آثار رماننويسان و نمايشنامهنويسان بنام امريكايي را ترجمه كرد و از جمله «پيرمرد و دريا»ي همينگوي و «هاكلبري فين» مارك تواين را. همكاري او با انتشارات فرانكلين 17 سال يعني تا سال 1354 ادامه پيدا كرد.
از سال 54 با سازمان راديو تلويزيون ملي ايران وارد همكاري شد تا متون فيلمهاي خارجي را ترجمه كند. چند سال بعد اين همكاري پايان يافت و او دوباره روي نوشتن در مقام مترجم و مولف متمركز شد. تمركزي كه حدود دو دهه ادامه يافت و آثار مهمي را رقم زد.
دريابندري مترجم علاوه بر برگرداندن متون انگليسي به فارسي، آثاري را هم از ادبيات ايران به انگليسي برگردانده است كه از آن به انگليسي هم ترجمههايي دارد كه برخي از شاخصهايشان هنوز منتشر نشده است.
او در مقام مترجم يك جايزه بينالمللي هم دارد. جايزه تورنتون وايلدر از دانشگاه كلمبيا كه به خاطر ترجمه آثار ادبي امريكايي به او تعلق گرفت.
آثار دريابندري بيشمارند و به زودي در اين صفحه پروندهاي با موضوع ترجمههاي او منتشر خواهيم كرد؛ در پايان براي تعريضي به سلوك و روحيه منعطف او بد نيست به كتاب متفاوت از او اشاره كنم. «كتاب مستطاب آشپزي» كار مشترك او و همسرش فهيمه راستكار كه اگر چه موضوع آن آشپزي است اما نظرگاه متفاوتي به آن تعبيه ميكند. كتابي كه نشان نثر و بيان طناز دريابندري را بر خود دارد.
مترجمان و نويسندگان ايراني به بهانه درگذشت اين مترجم و نويسنده از او با «اعتماد» گفتهاند.
مثل دريابندري هر نيمقرن يكبار هم نميآيد
رضا رضايي
از من پرسيده شده كه اهميت كار دريابندري در ترجمه چيست. بايد بگويم آن را كه عيان هست...
با اين حال اگر بخواهم در مورد اين اهميت عيان حرف بزنم، به نثر و زباني اشاره كنم كه آقاي نجف دريابندري داشتند و در كار ترجمه ايشان بسيار نقش داشت. ايشان به زباني ترجمه ميكردند كه مختص خودشان بود. در واقع نثر و زبان مستقلي داشتند كه مال هيچ كس جز خود ايشان نبود. هيچ مترجم ديگري نميتواند به آن زبان سهل و ممتنع دست پيدا كند. اين ويژگي خاصيت مهم ترجمه آقاي دريابندري بود.
اينكه مترجمي بتواند متن مبدا را با بياني ساده به مختصات زبان مقصد درآورد، توانايي بسيار مهمي است كه هر كسي از آن برخوردار نيست. آقاي دريابندري از اين مهارت برخوردار بود. برعكس رفقاي امروزي ما كه سادهترين مفاهيم را به زبان پيچيده مينويسند، ايشان مفاهيم دشوار متن مبدا را بيآنكه مفهوم از دست برود، به زباني ساده بيان ميكردند. به نظرم مترجمان ما خصوصا مترجمان نسل جديد بايد اين مهارت را از آقاي دريابندري ياد بگيرند.
ويژگي ديگر ايشان، شخصيت جامعالاطراف ايشان بود. از جهتي در سياست حضور و فعاليت داشتند، از جهت ديگر در زمينه ترجمه متون تاريخي كار كرده بودند، در ادبيات هم كه با آثار مهمي كه ترجمه كردهاند آشنا هستيم و... در هنرهاي ديگر هم كار كرده بودند و شايد كمتر بدانند كه طراحي و نقاشي هم ميكردند.مجموعه اين ويژگيهاست كه وقتي در يك آدم وجود داشته باشد، او را به آقاي نجف دريابندري تبديل ميكند. شايد هر پنجاه، شصت سال يك بار آدمي با توانايي دريابندري پديد بيايد.
دميدن روح ادبيات ايراني در ترجمهها
ابوتراب خسروي
جف دريابندري، نويسنده و مترجم يگانهاي بود. چه از نظر نثر و رفتار با كلام در جمله، چه از نظر طنزي كه داشت، چه به لحاظ ظرافتي زيرپوستي ترجمهها و نوشتههايش كه نتيجه آن نثر و طنز و چيزهاي ديگر بود، كسي شبيه او نيست. به ويژه آن كتاب معروفش «چنين كنند بزرگان» به اعتقاد خيليها تاليف بود، نه ترجمه. نثر شاخص او در آن كتاب به خوبي آشكار است.
خلاقيت دريابندري در كار ترجمه، مثالزدني است. او با مهارت خود از پس مهمترين كاري كه از يك مترجم انتظار ميرود، يعني حفظ روح متن اصلي، به خوبي برميآمد. برعكس خيلي از مترجمان كه در جريان كار آنها، متن اصلي از روح خود خالي ميشود. دريابندري در واقع روح ادبيات ايراني را در ترجمههايش ميدميد و در نتيجه اثرش خلاقانه از آب درميآمد.
بسياري از كارهايي را كه او ترجمه كرده است، ديگران هم ترجمه كردهاند اما در قياس آنها، برتري كيفي كار دريابندري آشكار است. به هر جهت دريابندري از مترجمان شاخص و – به اصطلاح - با كلاس ادبيات ما بوده و هست. ترجمههايي كه براي اهالي فرهنگ به يادگار گذاشته، از آثار همينگوي گرفته تا فاكنر و... همه در زمره ترجمههاي شاخصي هستند كه ديگر هرگز نياز به ترجمهاي ديگر ندارند. يك همينگوي شاهد مثال باشد كفايت ميكند. ترجمههاي او از همينگوي بهترين ترجمههايي است كه از اين نويسنده در ايران درآمده.
در پايان دوست دارم توصيهاي به نويسندگان جوان بكنم؛ اينكه از كتاب «چنين كنند بزرگان» او غافل نشوند. به نظرم هر نويسنده ايراني بايد اين كتاب را بخواند.
بزرگِ بيجانشين
ليلي گلستان
ولين كتابي كه از ايشان خواندم وداع با اسلحه همينگوي بود و از همين كتاب با نام ايشان آشنا شدم. بهترين ترجمه ايشان را بازمانده روز ميدانم كه خيلي خوب توانسته بودند زبان كتاب را در بياورند و بسيار ترجمه موفقي بود.
من چند بار ايشان را بيشتر نديدم و سرزندگي و قهقهههايشان به يادم مانده. يك بار هم دوست معماري (مهندس ايرج كلانتري) به من گفت خانه نجف را من ساختهام و دوست دارم معماري من را ببيني كه رفتيم خانه ايشان و فهيمه عزيز همسرشان هم هنوز در قيد حيات بودند و من را بردند به تماشاي خانه و ديدار از مجموعه نقاشيهايشان.
چيزي كه در ايشان خيلي ميپسنديدم، انتخابهايشان براي ترجمه كردن بود.
وقتي كتاب آشپزيشان منتشر شد خيليها معتقد بودند كسي كه همينگوي ترجمه ميكند نبايد كتاب آشپزي بنويسد! اين مخالفها همه از زمره آدمهايي بسته در چارچوب ذهن حقيرشان بودند كه بحث و توجيه را بر نميتافتند. در حالي كه من فكر ميكنم كار بسيار فوقالعادهاي بود. كتابي بسيار زيبا و حرفهاي به دليل وسواس زياد ناشر (نشر كارنامه) و بسيار به دردبخور از لحاظ تنوع و نوآوري در غذاها. اين كتاب درست مثل يك فرهنگنامه است.كتاب ديگري كه ايشان انگار تاليف كرده بودند اما به اسم ترجمه معرفي شد و هرگز هم حقيقت ترجمه يا تاليف بودنش معلوم نشد كتاب «چنين كنند بزرگان» بود كه من خيلي از خواندنش لذت بردم.
با رفتن ايشان ادبيات معاصر ايران مترجم و نويسنده بزرگي را از دست داد كه جايگزيني ندارد.
اهميت آگاهيبخشي يك مترجم
كيهان خانجاني
جف دريابندري خود را صرفا واسطه بين متن و نويسنده انگليسيزبان و متن و خواننده فارسي زبان نميدانست، وظيفهاي بيش از اين بر دوش خود ميديد: انتقال آگاهي. شيوهاش فقط ترجمه متنهايي غير از داستان نبود، بزرگترين شيوهاش براي مصرفكنندگان ترجمه و اهالي ادبيات داستاني، مقدمهنويسي بر ترجمهها بود.
مقدمههايش بر ترجمههايش فرم داشت، گاه از زندگينوشت نويسنده آغاز ميكرد و ميرسيد به باليدنش، ميرسيد به شروع نوشتنش، درونمايه و سبكش و فرجام كارش؛ و گاه فرمي ديگر برميگزيد، آخر به اول، ميانه به آغاز، و بعد به آخر. و لابهلاي تمام اين گزارشها، تحليلي از وضعيت فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي و سياسي دوران آن نويسنده و آن اثر ارايه ميداد و در عين حال توضيحاتي درباره دايره واژگان، عنوان كتاب، تاكيدها و معادلهاي فارسي و تمام اينها بر اساس آگاهيرساني بود. از همين است كه از طريق مقدمههايش حتي ميتوان تقلب كرد و درباره اثري نخوانده حرف زد!
مقدمههايش بر همينگوي و ايشي گورو و فاكنر و بسياراني، نهتنها زندگي نويسنده و درونمايه اثرش و زمانهاش را هويدا ميكند، گاه اشاراتي دارد كه براي نويسندگان ايراني ميتواند نقش آموزشي خلاقه را ايفا كند. مثلا در مقدمه 7 صفحهاي بر «بازمانده روز» وقتي درباره سبك در آثار ايشي گورو مينويسد، مثلا وقتي درباره عنصر زبان در آثار همينگوي مينويسد.
ترجمه پيرمرد و دريا در نشر خوارزمي 143 صفحه است كه مقدمه استاد دريابندري 68 صفحه از آن را دربر گرفته است. مقدمهاي در 17 فصل كه ميتواند به صورت كتابي مستقل منتشر شود. وروديههاي هر فصل آنقدر كوبنده و خواندني و آگاهيبخش است كه تا پايان فصل ادامهاش ميدهيم و بعد وروديه بعدي. خواندن اين مقدمه، مجزا از داستان همينگوي، يك كلاس درس كامل است.
او حتي در مقدمههاي كوتاهش نيز چنين است، مثلا مقدمه 8 صفحهاي بر رمان «وداع با اسلحه» كه وروديهاش چنين است: «سرخوردگي از چيزهاي مقدس و وازدگي از كلمات مجرد، يكي از مشخصات اصلي نسل بعد از جنگ جهاني اول بود.» هر كسي نميتواند جملهاي چنين موجز و عميق و تاريخمند و هستيشناسانه بنويسد.
عطا و لقاي دريابندري در خيلي چيزهاست، اما بيشك يكي از اين خيلي چيزها، مقدمهنويسي اوست كه چندان به آن پرداخته و ارجش دانسته نشده است. بيشك او از تاثيرگذاران بر مترجماني است كه مقدمهها و موخرههايشان راهگشاي نويسندگان اكنون است، از جمله: احمد اخوت، منوچهر بديعي، صالح حسيني، رضا رضايي، فرزانه طاهري، عبدالله كوثري، احمد گلشيري و...
بيانيه انجمن منتقدان تئاتر
انجمن منتقدان، نويسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر طي صدور پيامي، درگذشت نجف دريابندري را تسليت گفت.
در متن اين پيام آمده است: جايگاه شادروان نجف دريابندري در عرصه نويسندگي و ترجمه تاريخ و ادبيات داستاني بر كسي پوشيده نيست اما شايد بسياري از جوانان امروز كمتر بدانند كه قلم شاهكارنويس او در زمينه نقد تئاتر و ادبيات نمايشي نيز چيرگي زبانزدي داشت. او از ابتداي تاسيس انجمن منتقدان و نويسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر به عنوان عضو افتخاري، تا زمان سلامتي جسمانياش همواره چون پدري دلسوز، مشاور و قوت قلب بود.
انجمن منتقدان، نويسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر فقدان اين گنجينه بشري را به جامعه فرهيخته نويسندگان، اديبان و منتقدان و دوستداران او تسليت ميگويد. باشد تا روح بزرگوارش در آرامش و غرق رحمت الهي باشد.نجف دريابندري، ۱۵ ارديبهشت ۹۹، در سن ۹۹سالگي بدرود حيات گفت.