از نسل دايناسورها بود
بهروز بهزادي
او از نسل دايناسورها بود؛ دايناسورهايي كه با ترجمه بزرگترين آثار ادبيات جهان خدمتي بزرگ به علم و فرهنگ و ادبيات ايران كردند. منظورم نجف دريابندري است كه ديروز در كهنسالي درگذشت ولي كتابهايي از خود به جاي گذاشت كه ديگر كسي جرات ترجمه مجدد از اصل كار را نخواهد داشت. من نجف را با كتاب وداع با اسلحه ارنست همينگوي شناختم و بعد از آن كتابهاي بزرگي چون «چنين كنند بزرگان از ويل كايي»، «گور به گور از ويليام فالكنر»، «پيامبر و ديوانه از جبران خليل جبران» را در كنار ترجمه آثاري از برتراند راسل به ياد ميآورم. البته ترجمه تاريخ سينما نوشته آرتور نايت و افسانه دولت ويليام كاسيرو از جمله كتابهاي ترجمهشده توسط نجف دريابندري است كه تاثير بسياري در من گذاشتهاند. اينك كه هنوز شماري از دوستان در قرنطينه خانگي به سر ميبرند پيشنهاد ميكنم كتابهاي اين مترجم بزرگ تازه درگذشته را بخوانند چون به عقيده من غنيمتي است كه كمتر نصيب آدمي ميشود. صحبت كه به اينجا رسيده است دلم ميخواهد از چند دايناسور ديگر كه از دوستان نجف در دنياي ترجمه بودند نام ببرم و آثارشان را براي خواندن پيشنهاد كنم. در ميان آنها محمد قاضي، كتاب دنكيشوت و جزيره پنگوئنهاي آناتول فرانس. محمود اعتمادزاده (بهآذين) با كتابهاي بزرگي از ادبيات فرانسه مثل زنبق دره، چرم ساغري، ژان كريستف و آثاري از شكسپير ميدرخشند. البته حيف است در كنار اين دايناسورهاي دنياي ترجمه به رضا سيدحسيني و كتاب شاخص او طاعون آلبر كامو و كاوه دهگان با كتاب ظهور و سقوط رايش سوم ويليام شاير اشاره نكنم. گفتني است كه اين يادداشت كوتاه را به مناسبت درگذشت فرزانه روزگار نجف دريابندري نوشتم و اگر از چند تن از همگنان او نام آوردم نشانه آن نيست كه شماري از مترجمان ديگر از بزرگان و دايناسورهاي دنياي ترجمه نبودهاند. اين يادداشت مقالهاي تحقيقي نيست و به سرعت از ذهن من تراوش كرده است و به همين جهت از نزديكان كساني كه نامشان نيامده است پوزش ميخواهم. گرچه از اين نسل دايناسورها ديگر كسي باقي نمانده است؛ نسلي كه قبل از نفرين تلويزيون به وجود آمد و كتابهاي بزرگ و قطور نوشتند و ترجمه كردند.