تا همين كمتر از سه ماه پيش خصوصيسازي تئاتر مدافعان بسياري داشت كه واگذاري تئاترهاي عمومي- دولتي به افراد و نهادهاي خصوصي را راهي براي كوتاه شدن دست دولت از مداخله در نظم «طبيعي» بازار ميدانستند. سياست خصوصيسازي به قول ايشان سياستي رهاييبخش بود كه به «روشن نگهداشتن چراغ تئاتر» و عبور از مميزي ميانجاميد. امروز اما همان افراد و نهادهاي خصوصيشده براي پرداخت خسارتها دست به دامن دولت شدهاند تا به آنها وامهاي بلاعوض هديه كند و نجاتشان دهد.
ضمنا، اين فقط كارفرمايان تئاتر و صاحبان سالنها و پلاتوها و موسسات خصوصي نيستند كه از سياستهاي اخير صدمه ديدهاند. كارگران تئاتر (اعم از بازيگران، كارگردانان، نويسندهها، تكنسينهاي نور و صدا، منتقدين، متصديان گيشه و …) تماميت زندگي و معيشت خود را در خطر ميبينند. معضلات رواني تنها بخشي از مسائلي است كه اين افراد با آن دست و پنجه نرم ميكنند: مايحتاج روزانه، كرايه مسكن، مالياتهاي خدمات شهري و از همه بدتر بيكاري و نبود چشماندازي امن كه ناشي از فقدان برنامههاي حمايتي است را هم اضافه كنيد. پس ميتوان گفت بحران اپيدمي اخير به ما نشان داده است كه عقبنشيني دولت از خدمات عمومي و فرهنگي تا چه حد ميتواند مهلك و جبرانناپذير باشد.
دولتِ تماشاگر، نمايش بازار و هنرمند گرسنگي
در سالهاي گذشته با كاهش حمايتهاي دولت از تئاتر، يا به اصطلاح خصوصيسازي آن، اين حالا مناسبات بازار است كه بيش از هر زمان سياستهاي حاكم بر اين عرصه را تعيين ميكند. معيار اساسي بازار در ارزشگذاري آثار ساده است: هر هنري كه بيشتر فروش كند هنر بهتري است. اين سياست موجب ظهور چهرههايي در عرصه فرهنگ شده كه علنا صرفا به تجارت هنر ميپردازند و كار هنري را به شيئي براي فروش و مصرف يا به قول خودشان به «كالاي فرهنگي» فرو ميكاهند. در اين سازوكار تئاتر به ابزاري براي سودآوري تقليل مييابد و در اين تقليلگرايي امكانهاي رهاييبخشي خود را از دست ميدهد. در اين رويكرد كه تقريبا دو دهه است تبديل به رويكرد غالب فضاي فرهنگي كشور شده، بازتوزيع محسوسات، فضاهاي ادراكي، دانش و انديشههاي هنري در گرو سياستي است كه دولت، بازاري و سرمايهدار (اعم از صاحبان گالريها و تئاترها، انتشاراتيها، تهيهكنندهها، اسپانسرها و شركتهاي خصوصياي كه با هنر تبليغ ميكنند، و ...) آن را تعيين ميكنند؛ اين يعني هنرمند آزادي عمل خود را در آفريدن و انديشيدن از دست ميدهد و تبديل به كارگزار بازار ميشود، پيانيست ديگر تفاوتي با تايپيست ندارد- زيرا بايد آن نتهايي را بنوازد و آنطور بنوازد كه بازار به او ديكته ميكند. اغلب با مسامحه يا عجولانه گفته ميشود كه در اين رويكرد سليقه مخاطب است كه استتيك كار را رقم ميزند كه البته بيراه نيست، اما در حقيقت مخاطبهاي مثلا تئاتر پيشاپيش با شاخصهايي نظير زمان فراغت، قدرت خريد و ميزان دسترسي به سالن غربال و تحديد شدهاند. يعني در عمل، مخاطبان واقعي تئاتر رسمي قشر خاصي از مردم هستند و اينچنين برخلاف آمار و ارقام رو به رشدي كه اداره كل هنرهاي نمايشي از توليد و فروش تئاتر منتشر ميكند شاهد يكي از تبعيضآميزترين دورههاي تجربه تئاتر هستيم.
دو قيد ديگر را نيز بايد اضافه كنيم: ۱- مميزي مضاعف و ۲- فقدان امنيت شغلي. مدافعان «آزادسازي هنر» ادعا ميكنند كه با كوتاه شدن دست دولت از بازارِ هنر شرايط توزيع آثار هنري آسانتر ميشود. اين در حالي است كه عملا خلاف اين اتفاق ميافتد، پس از خصوصيسازي، گروههاي تئاتر حالا با بازبيني دو مرحلهاي مواجهند: اول بازبيني سالن (تا خيالش راحت شود كار تودهاي و پرفروش است) و بعد بازبيني ارشاد (تا مطمئن شود مردم از راه راست منحرف نميشوند). اينجا با تناقضي عجيب مواجهيم «آزادسازي تئاتر» كه به انقياد بيشتر آن منجر شده است.
امنيت شغلي اما داستان پر ماجرايي است كه اينجا صرفا از حيث چشماندازهاي توسعه فردي هنرمندان به آن نگاه ميكنم. يكي از مولفههاي امنيت شغلي هنرمندان برخورداري از چشماندازي براي پيشرفت است. از نقطهنظر تكنيكي، پيشرفت صرفا به معناي حضور در نمايشهايي با تماشاگران بيشتر يا مشهور شدن نيست، بلكه پيشرفت عبارت است از توسعه فنون خلاقانه و مهارتهاي سبكي و بياني كه مستلزم شرايط ويژهاي براي تمرين كردن است (فرق نميكند بازيگر باشد، كارگردان يا طراح لباس). در شرايطي كه هنرمندان تابع دستورالعملهاي بازارند به ندرت فرصت و شهامت آزمودن شيوههاي بياني و تكنيكي متنوع و متفاوت را خواهند داشت و اين تازه در حالي است كه بيكاريهاي دورهاي يا پركاريهاي موقتي (حضور همزمان در دو يا سه پروژه) جايي براي «كار روي خود» [به معنايي استانيسلاوسكيايي كلمه] باقي نميگذارد.
هنرِ كار در كارِ هنر
بحران اپيدمي اخير، بهرغم همه مصائبي كه به همراه داشته، خوشبختانه با اسطورهزداييهايي همراه بوده است. از جمله اينكه باعث هالهزدايي از جايگاه نمادين ساختگي هنرمندان- كه اغلب با سلبريتيها يكي گرفته ميشوند- شده است. امروز، تنها پس از دو ماه بحران مالياي كه هنرمندان متحمل شدهاند و بازتابي كه اين بحران در جامعه داشته براي عموم راحتتر است كه بپذيرند هنرمندان نيز بخشي از مردمند و در برجهاي عاج يا معابد الهام زندگي نميكنند. حتي خود هنرمندان نيز امروز واضحتر از هر زماني قادرند كه هستي نهادي خود را به مثابه نيروهاي كار، همچون كارگران جهان هنر، يعني كساني كه براي حفظ بقاي خود نيازمند فروش مهارتها، خلاقيت و زمانشان هستند درك كنند. بازتاب اين تغيير نگرش كلي را ميتوان در به سرانجام رسيدن تلاشهاي طولانيمدت براي تشكيل انجمنهاي صنفي تئاتر در وزارت كار مشاهده كرد. اقدام معناداري كه ميتواند زمينهساز تحولات اساسي بعدي باشد.
به سوي تئاتر خودآيين
در اين شرايط تنها پرسش معتبر اين نيست كه چگونه ميتوان از بحران عبور كرد؟ بلكه حالا بهتر از هر زمان ضرورت دارد كه بپرسيم چگونه ميتوانيم تئاتري خودآيين داشته باشيم؟ تئاتري كه بتواند با امن ساختن شرايط شغلي هنرمندان به آنها اجازه دهد تا خود قانونگذار نظام استتيكيشان باشند.
براي پرداختن به اين پرسش لازم است كه توجهها را از نحوه بازنمايي سياست يا رخدادهاي باب روز در هنر به «سياست عرصه هنر به عنوان مكان كار» جلب كنيم يعني «صرفا به آن چيزي كه انجام ميدهد نگاه كنيم- نه به آنچه نمايش ميدهد» و ميدانيم چيزي كه نهاد تئاتر انجام ميدهد بيش از هر زمان در گرو سازوكارهاي اقتصادي- و سياسي جوامع است. بنابراين هيچ تحليلي با اين موضوع نميتواند نسبت به آنچه دولتها، بازار و مخاطبان انجام ميدهند بيتوجه باشد.
با توجه به تفاوت معناداري كه در ميزان تلفات ناشي از اپيدمي اخير در مناطق فقيرنشين و ثروتمند وجود دارد و با توجه به نبود طرحي كه درآمدي حداقلي براي افراد در نظر بگيرد تا مجبور نباشند در شرايط فعلي در معرض خطر قرار بگيرند، ميتوان گفت كه آنچه به راستي بحرانساز شده است نه همهگير شدن يك بيماري، بلكه نابرابريهاي ساختاري و سياستهاي اقتصادي ناكارآمد جهاني است. از سوي ديگر تحليلگراني نظير پيگتي از تغييرات احتمالي در مناسبات سياسي- ايدئولوژيك نهادهاي جامعه به مثابه يك كل خبر ميدهند. تغييرات اما ممكن است به هر سويي باشد. به سوي بدتر شدن: مقروضتر شدن مردم از جمله هنرمندان، غربال شدن بيش از پيش مخاطبان با افزايش قيمتهاي بليت براي جبران خسارتها و تاراج زمانهاي فراغت براي پرداخت بدهيها و حفظ حيات و برپايي اجراهاي دادخواهانه مردمي با بليت جانشان در كف خيابان و …
چشماندازهاي روشني هم البته در كار است. (و لطفا ترسيم چشمانداز را با پيشگوييهاي پيامبرانه يكي نكنيد، اينجا صحبت از ضرورتهاست و نه احتمالات).
تئاتر ملي و تعاونيهاي تئاتر
دولت اين فرصت را دارد تا با احياي خدمات فرهنگي، عمومي و آموزشي و پرداخت سوبسيد زمينه را براي شكلگيري يك تئاتر امن و پايدار فراهم كند. سرمايه لازم براي اين سوبسيدها را هم ميتواند با گرفتن ماليات از افراد و نهادهاي ثروتمند تهيه كند يا حتي لايحهاي براي تسهيل اسپانسر شدن شركتهاي بزرگ (مانند شركتهاي نفتي يا مخابراتي) در تئاتر، به عنوان پرداخت بخشي از مالياتهايشان، به مجلس ارايه دهد. سالنهايي كه در سالهاي اخير خصوصيسازي شدهاند را ميتوان به تعاونيهاي تئاتر كه تا ۶۰ يا ۷۰ درصد از دولت سوبسيد دريافت ميكنند تبديل كرد و در عوض اين سالنها با تغيير سازوكارهاي دروني توسط شوراهاي مديريتي متشكل از هنرمندان، نمايندگان دانشگاه و نمايندگان كلوبهاي تماشاگران و منتقدان اداره شود و اين شورا درباره انتخاب نمايشهاي روي صحنه تصميمگيري خواهد كرد.
سالنهاي شخصيساز ميتوانند در كنار اجاره سالن و پلاتو، به شركتهاي تئاتري تبديل شوند و با استخدام هنرمندان، به شكل ثابت يا فصلي، رپرتوارهاي مخصوص خود را ثبت كنند. دليلي وجود ندارد كه همه اين شركتها بخواهند تئاتر تجاري (اغلب موزيكال) توليد كنند. چه بسا كه همين امروز سالني نظير تئاتر مستقل تهران تجربيات قابل توجهي در خصوص حمايت از تئاتر هنري و آزموننگر اندوخته است.
تئاترهاي دولتي را ميتوان به مجموعه تئاترهاي ملي و دانشگاهي تبديل كرد كه در دو حوزه مجزا اما در ارتباط با هم فعاليت ميكند: از يك سو تئاتر ملي جمعي از خبرهترين بازيگران و عوامل پشت صحنه را استخدام ميكند و موظف ميشود كه هر سال سه يا چهار اثر بزرگ توليد كند و هر اثر زير نظر يك كارگردان توليد شود. تئاترهايي كه با بليتهاي ارزان و در مواردي رايگان اجرا خواهد شد و از سوي ديگر تئاتر دانشگاهي بستر مناسبي براي انجام پروژههاي پژوهشي در حوزههاي مختلفِ اجرا خواهد بود: تئاتر پژوهشبنيان، تئاتر مردمنگار، تئاتر مستند، نمايش فولكلور، نمايش خياباني، تئاتر شورايي و مشاركتي، نمايشهاي باستاني، تئاتر درماني و انواع مطالعات تاريخي و بينارشتهاي اجرا.
در نگاه اول ممكن است اينطور به نظر برسد كه حمايت مالي دولت از شركتها و تعاونيهاي تئاتري موجب كاهش خودآييني آنها ميشود، در حالي كه پژوهشهاي بارد كلپ در حوزه سياست و مديريت تئاتر در سه كشور اروپايي (هلند، انگلستان و نروژ) نشان ميدهد كه هنرمندان تئاتر در نروژ و هلند به مراتب از امنيت شغلي و خودآييني بالاتري نسبت به هنرمندان بريتانيايي برخوردارند و اين تفاوت معنادار به سياستهاي حمايتي دولتها از تئاتر مربوط ميشود كه در نروژ در بيشترين سطح و در بريتانيا در پايينترين سطح قرار دارد. از اين رو تجربه تئاترهاي ملي و تعاونيهاي تئاتر در كشورهاي اسكانديناوي ميتواند در اين خصوص منشا الهام باشد.
كلكتيوها
اما راههاي بهتري از اميدوار بودن و منتظر اقدام دولت ماندن نيز وجود دارد و آن هر نوع اقدام فردي يا مشترك از پايين است. ساختن كلكتيوهاي خودگردان تئاتر، يا صندوقهاي حمايتي از جمله اين راههاست.
كلكتيوها نهادهاي عملگرايي هستند كه بر مبناي همافزايي مالي، فكري و مهارتي اقدام ميكنند. آنها قوانين و مرامنامههاي اخلاقي و حرفهاي خود را با تشكيل شوراهاي دروني تعيين ميكنند و معمولا از صفر تا صد كارها را خودشان انجام ميدهند. به خاطر همافزايي مالياي كه ذاتي كلكتيوهاست هزينههاي انجام پروژهها سرشكن ميشود و هركس در نهايت سهم معقولي از هزينهها را پرداخت ميكند، از سوي ديگر به خاطر چند عامليتي بودن كلكيتوها آنها فرصتهاي بيشتري در جذب سرمايهها، انجام تبليغات و بازاريابي مخاطبان خواهند داشت و به همان نسبت نيز همه افراد از درآمدهاي حاصله نفع ميبرند.
كلكتيوها در سطح بالاتر ميتوانند متاكلكتيو بسازند كه در عمل شبكهاي از چندين كلكتيو بههم پيوسته است و اين ميتواند توان همافزايي و سطح تاثيرگذاري كلكتيوها را چندين برابر كند. ماهيت غيررسمي كلكتيوها اين امكان را فراهم ميكند كه تئاتر بيش از پيش به مكانهاي غيررسمي تئاتر از جمله پاركها، خيابانها، مدارس، زندانها و … سرايت كند.
شايد يكي از مهمترين موانع و خطرات كلكتيوها در ايران برخورد امنيتي حكومت با آنهاست. در اين خصوص لازم است كه هرچه بيشتر درباره آنها گفته و نوشته شود و در كنار مطالبه تشكيل اصناف مربوط به تئاتر حق به رسميت شناخته شدن كلكتيوها نيز برجسته شود.
٭(فاوست) اثر گوته
در سالهاي گذشته با كاهش حمايتهاي دولت از تئاتر، يا به اصطلاح خصوصيسازي آن، اين حالا مناسبات بازار است كه بيش از هر زمان سياستهاي حاكم بر اين عرصه را تعيين ميكند. معيار اساسي بازار در ارزشگذاري آثار ساده است: هر هنري كه بيشتر فروش كند هنر بهتري است
بحران اپيدمي اخير، بهرغم همه مصائبي كه به همراه داشته، خوشبختانه با اسطورهزداييهايي همراه بوده است. از جمله اينكه باعث هالهزدايي از جايگاه نمادين ساختگي هنرمندان- كه اغلب با سلبريتيها يكي گرفته ميشوند- شده است. امروز، تنها پس از دو ماه بحران مالياي كه هنرمندان متحمل شدهاند و بازتابي كه اين بحران در جامعه داشته براي عموم راحتتر است كه بپذيرند هنرمندان نيز بخشي از مردمند و در برجهاي عاج يا معابد الهام زندگي نميكنند.
در شرايطي كه هنرمندان تابع دستورالعملهاي بازارند به ندرت فرصت و شهامت آزمودن شيوههاي بياني و تكنيكي متنوع و متفاوت را خواهند داشت و اين تازه در حالي است كه بيكاريهاي دورهاي يا پركاريهاي موقتي (حضور همزمان در دو يا سه پروژه) جايي براي «كار روي خود» [به معنايي استانيسلاوسكيايي كلمه] باقي نميگذارد.