ما كارگران فصلي هنر و وضعيت سينما و روزگار كرونا و عسرت قرنطينه... چه شود
خوف و مُشك كرونا تا من و سينما
محمدعلي سجادي
خُوف تتاران برفت
مُشك تتاران رسيد
مولانا
مولانا از خوف قوم تاتار ميگويد كه همگان بر آن وقوف داريم؛ اما مُشك تاتاران چه؟! اين نگاهِ عارفانهاي هست به هستي و نيستي از سر مستي؟ جدل يا همزيستي مرگ و حيات؟
ميشود احتمالا به دلايل تاريخي هجوم تاتار و عرب و اسكندر رجوع كرد و يك طرفه به قاضي نرفت و دريافت مُشك آن خوف درچيست. يا سادهتر بگيريم كه به سبك و سياق عطاء ملك جويني هجوم ويرانگر و سيطره 300 ساله مغول را به كمتر از يك سطر بيان كرد: « آمدند، كشتند، سوزاندند و بردند !»
اما اينها چه ربطي به كرونا دارند؟!
كرونا ويروس جهش يافته، كه خوفش و خودش آدميان را از همه سو بر زمين ميريزد. اين غول ناديده كه تنها در قالب مرگ رخ نشان ميدهد، همچنان ميتازد. بله خوفش همگان را به وحشت كشانده تا در خانهها پناه بگيرند. از دست زدن يا بو كشيدن يا نزديكي به هم بپرهيزند. دشمني كه برابر توست اما ناديده! زماني رويتش ميكني كه به سرفه بيفتي نفست به شماره بيفتد و... يا بيماري ديگر آينهاي بسازد چنين و وحشتت را چندين برابر كند.
اما مُشكش چه؟ زمين شناسان ميگويند زمين دارد نفس ميكشد. كمتر ميلرزد. آسمان پژوهان و آسماندوستان ميگويند آسمان دارد دوباره خودش را در آينه دريا ميبيند و طبيعت دوستان به شعف از سرمستي آهو كنار دريا ميگويند كه باورش نميشود بيحضور مزاحم دوپايي كه خودش را اشرف مخلوقات ميداند ميتواند بجهد.
هرچند اين خوف مُشك بار اين آدمي را به قفسش برگردانده تا او به ياد بياورد حاصل خرافه و انسانمداري لزوما شيرين نيست. و از سويي براي ما كه بيشترين مصائب اجتماعي را تجربه ميكنيم، بدانيم كه تقليل همه مصائب بشري و طبيعي به تحليلهاي اجتماعي ميتواند چه بيراههاي باشد. پس ما را به امر وجودي سوق ميدهد.
يادِ فيلم خوبِ «رهايي» ناصرتقوايي افتادم. چه زيبا همخوان اين موقعيت است. پسري ماهي از دريا ميگيرد و در تُنگش ميكند و بعد خود توسط پدر در انبار محبوس ميشود و حال ماهي را ميفهمد و به محض گريز ، ماهي را به دريا برميگرداند و رهايش ميكند.
بله اينكه بر اساس آن تربيت كهن، همچنان نگاهي دو بُني به همهچيز داشته باشيم؛ يعني جهان و موقعيتها را به خير و شر و سياه و سفيد تقسيم كنيم كه تقش در آمده و بوي الرحمانش بلند شده، به اين پديده هم نگاهي يك سويه داشته باشيم و آن را تنها محصول شرايط و وضعيت اجتماعي و سياسي بدانيم، همچون سوي ديگر اين نگاه يكسويه كه همه تقصيرها را گردن آن مترسك وهمي/ واقعي بيندازيم، همين ميشود كه در دور باطل بگرديم !
اما همگان اين كليات را اين روزها با جان و دل لمس ميكنيم. ميفهميم. چون درش نشو و نما ميكنيم. يعني توي صحنهايم؛ هم بازيسازيم و هم تماشاگر. همگان شوكزده و بيآينده در وحشت دست و پا ميزنيم. بيآنكه بدانيم اين نخستينبار نيست و نخواهد بود اين خوف مُشكساز.
قوم نوح و توفان بزرگ در داستان جمشيد جم هم گونهاي ديگر ساختوساز ميشود. نوح كشتي ميسازد و جمشيد جم باغي (ورجمْكرد) تا موجودات برگزيده در آن پناه بگيرند از شر هجوم اهريمن.
در داستان جمشيد، آن شاهْموبد، در شاهنامه و در اساطيرپيشتر در اوستا، در آغاز از اهورمزدا ميخواهد تا مردمش را از مرگ برهاند و براي مردمش آرزوي بيمرگي ميكند. چنين ميشود. مردمان افزوده ميشوند و زمين تنگ. جم آشفته ميشود. به التماس از اهورا مزداش ميخواهد راهي نشانش دهد. مزدا ميگويد پاشنه بر زمين بچرخان. پس او پاشنه بر زمين ميچرخاند و زمين فراخ ميشود. اما در تداوم ميبينيم كه از مرگ گريزي نيست. چون ابراز خدايي ميكند فر از او ميگريزد و به دست ضحاك به دو نيم ميشود. اين تقلاي براي گريز از مرگ و خوف ناشناختههاي طبيعي كه در قالب خدايان و نشانهها و داستانهاي اساطيري ديداري ميشود خود مويد اين امر ريشهاي است. تا جايي كه حتي تلاش گيل گمش براي يافتن آب حيات كه بعدتر افسانه اسكندر را هم دربرميگيرد عبث ميماند (به اين موضوع در قسمت پنجم مجموعه پاژ كه به اسكندرنامهها اختصاص دارد ميپردازم)
حال سينما و سينماگر و تئاتري و نقاش و اهالي هنر اما اين ميان چه بايد بكنند؟
بله ما قراراست در خانه بمانيم تا از گزند كرونا دور بمانيم، اما پرسش ساده اين است، با كدام امكان؟! آنهايي كه پسانداز دارند يا حقوقبگير پنهان و آشكار اين اداره و آن شركتند كه خب وضعشان كمي قابل قبول است. ولي فوج لشكر بيكار شده چه؟ دو، سه سالي در كانون كارگردانان بحث زيرمجموعه رفتن وزارت كار براي گريز از منع قانوني يا قانوني شدن خانه سينما ادامه داشت. برخي دوستان و همكاران اين را در شأن كارگردانان سينماي ايران نميديدند و شايد هنوز هم كه اين اتفاق رخ داده و ثبت شده، چنين نظري دارند.
اما حالا نميشود به مفهوم كارگر بودن، آن هم از نوع فصلياش باور كرد؟! بله من بچه كارگرم (بدون شعار و مفاهيم القايي ايدئولوژيكش عرض ميكنم. چون پدرم خوب يا بد كارگر بود نه قديس و نه پست، آدم زحمت بود و يادش سبز) پس موضوع مقام كارگر نيست كه در اين مُلك اين طبقه را به بدترين وضعشان تبعيد كردند و برايش توجيحات تراشيدند كه باد هواست و تنها سپر منافع طبقاتي فئودالها و مرتجعين رنگ و رخ عوض كرده است كه از تمامي امكانات مدرنيته و مدرنيسم استفاده ميكنند و سنت را هوار ميزنند !
11 ارديبهشت روزش را با احتياط و نكندها و نشودها و ترس و لرز در خفا گرامي ميدارند و اين هم ميآيد و ميرود و عدهاي هم نق ميزنيم و داد و فرياد ميكنيم اما چرخ زندگيمان به ظاهر بر همان مدار بُود ميگردد. البته حتي ايستاگران متحجر هم از تغيير گريزي ندارند. نگاه كنيد 30 سال پيشتر چه بودند و حالا چهاند. براي اتفاق كوچكي كه حالا عادي شده تحقير ميشديم براي قوانين اخلاقي و باورهاي به ظاهر مطلق و بيتغيير كه در عمل كاربردي امروزي ندارند انگار! چرا كه زمين ميگردد و زمان هم. كافي است به فيلمهاي دهه شصت و هشتاد و نود نگاه كنيم. منظر مناسبي است براي تجزيه و تحليل اين فراز و فرود اجتماعي و سياسي فرهنگي كه جايش اينجا نيست. اين تغييرات نه خواست آنها كه ضرورت اجتماعي و تاريخي و فرهنگي مردم است وگرنه خيليها دوست نداشتند يك قدم عقب بنشينند كه مينشينند!
همين مواجهه با كرونا را ببينيد.گفتن اين حرفهاي تكراري چرا؟ مگر نه آنكه هنوز داريم در يك چرخه تكرار ميشويم؟ تكرار اينكه اقتصادمان دولتي است و سينماي ما هم در كليت دولتي است و ما هم وابسته به آن... چه بايد بكنيم؟ سينماي وابسته سياستزده اين جا چه ميكند؟ با يك چشم به همه نگاه ميكند يا اينكه خودي و نا خودي ميكند؟
بله ظاهرا كرونا ربطي به طبقه و نژاد و... ندارد. همه را از خشك و تر با هم ميسوزاند و ميرود. همچون توفان و سيل و وبا و طاعونهاي بسيار كه آدمي را به عجزش يادآورميشود.
در اين هجوم فرا طبقهاي يا فرا ملتي، نميتوان نگاه و رفتار طبقاتي نديد؟ كارگر و اكثريتي كه به نان فرداشان محتاجند چه؟ ما، اين كارگران فصلي كه كارمان فيلم ساختن است چه؟ با حقوق بازنشستگي ناچيز چه؟ آنهايي كه بازنشسته نيستند كه بدتر در خوف دست و پا ميزنند.
در اين جا و آن جاي جهان ميبينيم دولت چه كمكها به صنعت سينما و سينماگران ميكند و ما كارگران فصلي در اين فصل مُشك و شكوفه و بهار خوف دلنگران آنيم كه اگر از كرونا نميريم حتم از بيچيزي ميميريم؟ از كجا و چگونه سير شويم؟ يك نقاش، يك نويسنده، يك مترجم... اينها كه در كنجي نشستهاند با قلمي كه حتي گاه به نوشتن يا نقش كردن برانگيخته نميشود از سر استيصال چه؟ كارگر فني سينما، خيل سياهي لشكرها و اصناف ديگر چه؟ بايد در خانه بمانيم. بله درست است. براي آناني كه نه غم بز دارند نه غم بزغاله در اين سياه بهار ملالي نيست !
شوخي است كه اين روزها در پاسكاريهاي مجازي با دوستان داريم. كارگر فصلي يا فرد روستايي كه حالا با اين سيل و توفان نه جمشيدي دارد و نه نوحي چه بايد بكند؟! حضرات در خانهها و ويلاها و... به خوشي سر ميكنند با انباشت غذا و سرمايه و غمشان نيست. ما كارگران / كارمندان سينمايي بيجيره و مواجب كه بايد با قواعد و قوانين ارشادي و حكومتي فيلم بسازيم، حالا كه در معرض موقعيت كرونايي قرار گرفتيم ديگر مستقليم و بخش خصوصي هستيم؟! (كاري با انديشهها و حركات پراكنده در اين ساحت ندارم. نگاه كلي بر مناسبات سينما را مد نظر دارم)
بله، من هم مثل خيليها ميدانم كه ميگذرد و مُشك فشان ميشويم. فعلا بايد به همينكه زندهايم خشنود باشيم به واقع. كه هستم. و ميدانم كه عبور خواهيم كرد البته به خون جگر!
در تمامي شرايط چنين بود. در دوران طلايي آن هاله به دور سر هم كه در قرنطينه اجباري بوديم عدهاي هم مثلا اپوزيسيون بودند و همانزمان فيلم و سريال ميساختند و بعدش هم ساختند. اين يعني اينكه خوف جناحي و سرمايه باشد و كرونا براي عدهاي توفيري ندارد. (هرچند ممكن است از سر تصادف گريبان آنها را هم بگيرد) حالشان و كارشان خوب است و احتمالا با تغيير اوضاع رنگ عوض ميكنند و ميشوند مخالفخوان !
به هرحال اوضاع كرونايي ميگذرد و ما هم چون قوم نوح عبور ميكنيم ازاين معبر كه اولين نيست و آخرين هم نخواهد بود. اما اميدوارم يادمان نرود همچون آن قوم كه چنان به شادخواري پرداختند و يادشان رفت كه چه عقوبتي دادند. دوران پسا كرونايي البته دوران تازهاي خواهد شد بيترديد. چه خوشمان بيايد يا نيايد. حتي براي ما كارگران فصلي!