سياهي لشكر
حسن لطفي
حدود 103 سال پيش لف ولاديميروويچ كولشوف (فيلمساز و نظريهپرداز روسي) بنا به روايتي به تنهايي و بنا به روايتي ديگر با همكاري پودوفكين (خالق فيلم مادر واز افراد موثر درنظريه مونتاژ شوروي) در آزمايشي سينمايي ثابت كرد، بخشي از قدرت بازي بازيگران در سينما وصل به قدرت تدوين در فيلم است. او در آزمايش خود تصويري ثابت از چهره ماژوخين (بازيگر مطرح زمانه خود) را به نماهايي از بشقاب سوپ، تابوتي كه جسد زني در آن قرار داشت و تصوير دختربچهاي در حال بازي پيوند زد. سپس فيلمهاي آمادهشده را براي سه دسته تماشاگر مختلف نمايش داد. آنهايي كه ظرف غذا را پس از چهره ماژوخين تماشا كرده بودند، در سيماي او، گرسنگي و ديگران به ترتيب اندوه و شادي را ديدند. با تمام اينها و بهرغم اهميت فيلمنامه و كارگرداني در بازي بازيگران نميتوان نقش حياتي بازيگراني همچون چارلي چاپلين، باستر كيتون، همفري بوگارت، مارلون براندو، آدري هپبورن، مريل استريپ، نيكول كيدمن، لارنس اوليويه و.... را در سينماي دنيا و بهروز وثوقي، سوسن تسليمي، عزتالله انتظامي، فردين، ملكمطيعي، پوري بنايي، فاطمه معتمدآريا، گلشيفته فراهاني، هادي اسلامي، نيكي كريمي، فريما فرجامي شهاب حسيني، خسرو شكيبايي و... در سينماي ايران انكار كرد. اما نميدانم چرا هروقت به بازي و بازيگري در سينما فكر ميكنم به ياد كساني ميافتم كه روزگاري تصور ميكردند بازيگري صاحبنام خواهند شد. منظورم دختران زيبارويي نيست كه هنگام تماشاي چهرهشان توي آينه تصور ميكنند به درد بازيگري ميخورند يا پسراني كه لودگيهاشان به دل پدر و مادرشان مينشيند. قصدم تعداد زياد مشتاقان بازي جلوي دوربين هم نيست. مرادم كساني است كه نمونهاش سالها پيش در فيلم سرخپوستها به كارگرداني غلامحسين لطفي و با بازي زندهياد پرويز فنيزاده به نمايش در آمد. مردان و زناني كه به عشق نمايش تصويرشان بر پرده سينما سالها نقشهاي كوچكي بازي كردند و به اين اميد دوام آوردند تا بلكه روزي روزگاري اسمشان در تيتراژ فيلم به عنوان بازيگر اصلي بيايد. اتفاقي كه اگرچه قاعده نشد استثناهايي همچون حسن رضايي هم داشت. بازيگري كه كيانوش عياري به درستي به تواناييهاي بازيگرياش پي برد. اما بخت همه سياهيلشكرهاي سينماي ايران و شايد هم دنيا آنقدر بلند نيست و نخواهد بود كه سهمشان از روز بازيگر عكس و استوري و تبريك باشد. سهم بسياري از آنها عكسهاي يادگاري با ستارهها و حسرت روزهايي است كه ديگر هيچوقت برنميگردد. اگر هم برگردد شايد چيزي عوض نشود. مهم بودن در سينما و جلوي دوربين است. لذتي كه وقتي از بازيگراني همچون فردين، ملكمطيعي، پوري بنايي و... دريغ شد تلخي زندگيشان را افزون كرد. با كمي تاخير روز سينما به سياهي لشكرها ... پاسوختههاي سينما ... بازيگران جديد و قديم، سرخپوستها و شما مبارك باد.