مواجهه و حضور با تماشاگر يك عنصر كليدي و حياتي براي هر اثر نمايشي و اجرايي به شمار ميآيد. نگاه خيره تماشاگران، انرژي ناشي از تاثير رواني حضور آنها، كنشها و واكنشهاي متقابل حسي - هيجاني آنها حتي هنگامي كه در سكوت به صحنه خيره ماندهاند مورد تاييد بسياري از هنرمندان، انديشگران و مخاطبان آن است.
اما پرسش اينجاست: آيا در شرايط حاضر آنچنان كه تعداد قابل تاملي از افراد ابراز ميدارند، هستي تئاتر به راستي فرو ريخته و ما در روزهاي آينده روزگار بدي را براي تئاتر پيش رو خواهيم داشت؟ چرا كه امكان مواجهه رو در رو و زنده ميان ما و تماشاگر در سالنها و تماشاخانههاي تئاتر فراهم نيست؟
بيشك هر فردي ميتواند تعريفي براي چيستي تئاتر و يا دلايلي براي اشتغال به آن ارايه دهد و من با پاسخ به اين دو سوال نشان خواهم داد كه ماهيت تئاتر در شرايط حاضر نه تنها از ميان نرفته و با تهديد روبهرو نيست بلكه بيش از پيش تقويت پيدا كرده و شرايط حاضر اين پتانسيل را دارد كه تئاتر را به هويت و هستياي بازگرداند كه نه مشمول گذر زمان ميشود و نه حوادث و فروريختن بنيانهاي اقتصادي و نه تعطيل شدن تماشاخانهها آن را از ميان خواهد برد. حتي اگر پاسخهايي كه در اين باب ابراز ميكنيم به از بين رفتن مفهوم تئاتر به عنوان يك هنر، رسانه يا امكان بياني در نگاه ما بينجامد.
پيتر بروك، كارگردان تئاتر انگليسي از سه مواجهه مهم در شكلگيري يك اثر نمايشي ياد ميكند. مواجهه با مساله، موضوع يا نقشي كه ما قصد بيان يا ارائه آن را داريم كه در هنر نمايش، نه هميشه اما به طور معمول از طريق مطالعه يك متن نمايشي صورت ميپذيرد. دوم، مواجهه با خود و پيدا كردن ارتباط و پيوندها و تفاوتهاي دروني و بيروني خود با اين موضوع، مساله يا نقش و سوم مواجهه با تماشاگر. اين سه مواجهه در حين يك اجراي نمايشي به گونهاي در هم آميخته و بدون مرز مشخص و دقيقي عيني در جريانند.
در اين سه نوع مواجهه به گونهاي مستقيم يا غيرمستقيم همواره نوعي عنصر و هسته مركزي وجود به نام «گفتوگو يا ديالوگ» وجود دارد. در واقع ما با مواجهه با موضوع، مساله يا نقشي كه با آن رو به رو ميشوم با مطرح كردن پرسشها و نقطه نظرات براي درك و فهم متن يا نمايشنامه نوعي پرسش و پاسخ دروني را آغاز ميكنيم. در ادامه پرسش و پاسخ با متن به منظور بيدار كردن مفاهيم، معاني و اشتراكات و تفاوتهاي رواني و فيزيكي در خود و ارايه تصويري قابل قبول، نوعي گفتوگوي دروني با خود، انديشهها و افكار و احساسات دروني خود پي ميگيريم. ظاهرا اين پرسش و پاسخها در طول دوره تمرينات آمادگي به يك شكل و فرم نهايي ميرسد تا در برابر ديد تماشاگر به اجرا در آيد. اما به اذعان بسياري با وجود شكل و فرم نهايي در يك اجرا، در برابر ديدگان تماشاگر و تحت تاثير تاثيرات ناشي از حضور او هر اجرا را به گونهاي تحت تاثير قرار ميدهد كه به تعبيري شايد بتوان گفت كه هر اجرا را دوباره زيستهايم. كه با وجود كليت ظاهري مشابه از درون تجربهاي دگرگون و متفاوت را تجربه كردهايم.
حال من اين پرسش را مطرح ميكنم كه تئاتر چه امكاني را فراهم ميكند كه با شرايط حاضر از ميان رفته است؟
حضور در يك مكان، تصوير كردن يا ارايه جهانها، مسائل گوناگون يا نقشهاي متعدد، امكان رويارويي و مواجهه با تماشاگر به گونهاي زنده ؟
اما آيا ما تمام اين امكانها يعني: مواجهه با موضوع، با خود و در معرض نگاه ديگري بودن – را در زندگي هر روزه خود تجربه نميكنيم؟ پس چرا اغلب در واقعيت زندگي خود را از نگاه ديگران دور ميكنيم اما با اشتياق بسيار بيشتري براي مواجهه با نگاه تماشاگر به روي صحنه نمايش گام ميگذاريم؟
چرا ما بايد صرف چنين تلاش، هزينه و تمام مسائل مطرح شده را در زندگي كم و بيش فراموش كنيم و به تئاتر موكول كنيم؟ دكورهاي خاص و لباسهايي كه زيباتر و برجستهتر از زندگي هستند، پروژكتورهاي پر نورتر و گيراتر، نكته اينجاست: آيا زيستن در كنار هم آنقدر براي ما آشنا و كم تاثير است كه ما ديگر مواجهه با يكديگر را نميبينيم، نميشنويم و نميفهميم يا اميد تاثير و تغيير در ما آنقدر كمرنگ شده كه تمايلي به ادامه تلاش در اين راستا نداريم؟ يا شايد ميل تحسين شدن و ديده شدن آن هم در برابر بيگانگان كه شناخت عميق و گستردهاي از ما ندارند در اين مساله دخيل است؟ آيا ما در برابر چشم غريبهها خود را آزادتر يا رهاتر حس ميكنيم و معتقديم كه آنها بيواسطهتر و بدون پيشفرضهاي قبلي ميتوانند به قضاوت، ديالوگ و رويارويي با ما و جهان تصوير شده توسط ما بنشينند؟ و يا حس مشترك انساني درون ماست كه ما را بر آن ميدارد كه جهانهاي ناب كشف كرده را با كساني كه نسبت به آنها پيوند عميق انساني احساس ميكنيم به اشتراك بگذاريم؟
هملت - پاسخ به چرايي تئاتر
براي بسياري از ما تئاتر جايگاه والا و مقدسي دارد؛ نوعي اتاق فكر، خانهاي امن، كنج خلوتي كه در آن به واكاوي و جستوجوي خود، جهان و خلق دنياهاي تازه ميپردازيم تا به كمك آن از زندگي و هستي خود گامي فراتر بگذاريم يا چون آريان منوشكين، كارگردان تئاتر فرانسوي براي تئاتر چنان قدرت و نيرويي قائل هستيم كه خطاب به آن ميگويد: «تئاتر، كمكم كن، به فريادم برس. خوابيدهام، بيدارم كن. در تاريكي گم شدهام، راهنمايم باش، لااقل به سوي يك شمع... ترسيدهام، به من شجاعت ببخش... فراموش كردهام، حافظه را به صورتم پرتاب كن... ديگر رويايي نميپرورانم، ترسو و احمق خطابم كن... من نابينايم، تمام روشناييها را گرد بياور... در بند نفرت درآمدهام... تمام نيروهاي عشق را رها كن...»
مسلما اگر در زندگي و جهاني كه در آن زيست ميكنيم دغدغه، مشكل و مسالهاي نداشتيم كمتر كسي زمان و انرژي و هزينهاش را صرف اين نميكرد كه به بازسازي يا توليد يك اثر نمايشي يا اثر هنري ديگري بپردازد.
شروع به تئاتر براي هر فردي ميتواند دلايل و انگيزههاي پيدا و پنهان رواني، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي متفاوتي داشته باشد.
هملت در نمايش شكسپير سعي ميكند با بازنمايي نمادين حادثه قتل پدرش و مواجهه عمويش كلاديوس و مادرش گرترود با اين رويداد و بررسي واكنش آنها به اين رويداد، شكي را كه نسبت به گفتههاي روح پدرش دارد را برطرف سازد و به بياني ديگر هملت براي مشخص شدن حقيقت از تئاتر و نمايش بهره ميجويد.
هر چند كه در عصر حاضر نگرش به حقيقت متفاوت است و افراد بشر بنا به برداشتها و منافع خود موقعيتها را تفسير ميكنند و فردي كه تئاتر كار ميكند الزاما به اين معنا نيست كه ايدهها و نظرات و خوانشهايي كه مطرح ميكند الزاما قطعي، نهايي، تغيير ناپذيرند و داراي اعتبار و صحت انكارناپذير هستند.
ما اما، چه به منظور لذت، حظ از زيبايي، به اشتراك گذاشتن انديشهها و ايدهها، ايجاد حس همدلي، شادي، لبخند، برآوردن نيازهاي رواني، ديده شدن، به پرسش كشيدن و به پرسش كشيده شدن يا هر دليل ديگري دست به خلق، توليد يا اجراي نمايش بزنيم، حتي اگر جامعه ما پتانسيل و آمادگي و هضم و پذيرش گفتارها و ديدگاههاي ما را جز در مديوم تئاتر نداشته باشد و آنقدر خشونت، بيمهري و در نگاه ما سالنهاي تئاتر تنها مكان و امكان ممكن براي بيان و ابراز آنچه درصدد بيان آن هستيم باشند؛ نبايد هيچگاه فراموش كرد كه تئاتر داراي هويت و فراهم آورنده امكاني مهم و هميشگي است كه اختصاص به مكاني خاص ندارد و آن مواجهه، ديالوگ و گفتوگوست. ديده شدن، شنيده شدن و فهميده شدن و مورد تشويق قرار گرفتن، مواجهه و ديالوگ و رسيدن به فهم و انديشهاي تازه و لذت بردن از حضور و وجود ديگري تنها در سالنهاي تئاتر روي نميدهد.
تئاتر به عنوان مكان واگرا يا همگراي اجتماعي
نظريهپردازان علم پراكسميكس كه به بررسي ويژگيهاي مكان، فضا و فواصل رواني و فيزيكي افراد ميپردازند برخي فضاها چون مترو يا مطب دكترها را كه در عين فاصله كم فيزيكي ميان افراد ارتباط رواني صميمي برقرار نيست را فضاهاي واگراي اجتماعي معرفي ميكنند و فضاهايي چون تئاترها، جشنها كه در آنها در عين فواصل فيزيكي اندك ارتباط رواني صميمي و نزديكي برقرار است را مكانهاي همگراي اجتماعي مينامند.
اما چه بسيار در سالنهايي حضور يافتهايم كه ديسيپلين خاص اداري آنها بيش از آنكه همگرايي را تقويت كند، تقويت كننده واگرايي اجتماعي بوده و هستند. چنين شرايطي در زندگي و موقعيتهاي مختلف اجتماعي، محل كار، كلاس درس و حتي خانهاي كه در آن زندگي ميكنيم نيز برقرار هست. ما در عين فاصله فيزيكي اندك و داشتن پيوندهاي خوني و فيزيكي با افراد خانواده و اجتماع خود همواره ارتباط رواني مطلوب يا صميمي با يكديگر نداريم و گفتوگوها، تعاملات و ارتباطاتمان همواره مطلوب نظر نيست و اغلب با شكست و سركوب مواجه ميشود.
آيا ما از جمله كساني هستيم كه ترجيح ميدهند يك متن شكسپيري را در برابر ديدگان و تشويق تماشاگران به اجرا در بياورند، چرا كه ميتواند اعتبار خاصي را برايمان به همراه داشته باشد؟ اما از مواجهه با افراد خانواده، دوستان و محيط پيرامون خود كه در يك خانه يا محل به سر ميبريم سر باز ميزنيم؟
آيا اين همان انساني نيست كه به كنجي خو كرده و نميتواند از جايي كه به آن انس گرفته و عادت كرده دل بكند؟ خودش را در يك غار نيمه تاريك افلاطوني حبس ميكند و تخيل و ايدههايش را با اشتياق، علاقه، اميد يا نا اميدي، تكرار ميكند، فرياد ميزند، به اشتراك ميگذارد تا از طريق آن، امري زيبا را از فراموشي حفظ كند، حقي را بازيابد، حقيقتي را آشكار كند، انديشهاي را مطرح سازد، لبخندي را به ارمغان آورد، و همدلي را به جهان تقديم كند؟
بيشك پاسخ به اين پرسشها به گونهاي موجز ميتواند چنين باشد كه جهان و نگرش ما در زندگي مورد توجه يا پذيرش واقع نميشود، سركوبهاي رواني و فيزيكي و ناملايمات ريز و درشت، زندگي را سخت ناخوشايند و غيرقابل تحمل ميكند و تئاتر تبديل به امكاني ميشود كه ما جهانهاي خود را اعم از درست، نادرست، خوب يا بد در آن به تصوير ميكشيم و زنده نگاه ميداريم و برجسته ميكنيم. امكانهايي كه در زندگي به اصطلاح هر روزه به دليل دغدغههاي اقتصادي، شغلي و كاري زير خروارها ناراحتي و مسائل ديگر ناديده گرفته شده يا به فراموشي سپرده ميشوند.
تئاتر با فراهم آوردن موقعيتي كه در آن ما به گونهاي آگاهانه يا ناآگاهانه ديگران را ميخوانيم، خود را ميخوانيم و ديگري اين امكان را دارد كه بيهيچ نگراني و ترسي به تماشاي ما بنشيند و خوانش خود از ما و جهان ما داشته باشد، چرا چنين مشخصهاي را به تاخير بيندازيم؟ امري كه چنان لازم و ضروري است كه ما لحظههاي عمرمان را براي آن صرف ميكنيم، از يكديگر دريغ كنيم و براي در اختيار ديگران گذاشتنش تا باز شدن دوباره سالنها و دخمههاي نيمه تاريك سالنها درنگ كنيم و نور روشن روز را از دست بدهيم. شايد به راستي در تاريكيهاست كه بشر ميتواند تمركزي دوباره بيابد و به گونهاي موثرتر خود را بازشناسد. اما حالا كه فرصتي براي ترك اين ناخودآگاهِ نيمه تاريك يا دخمه رازآلود و اسرارآميز براي ما فراهم شده نبايد از جاري شدن به مسيرهاي گذرگاهها و حتي بيراهههاي پيش رو هراس داشت.
حفظ تمركز، تجربه كردن، راهيابي به مسيرهاي تازه و جستوجو و كنكاش در شرايط دشوار كار سادهاي نيست. و به اين منظور ما اغلب از محيط و جهان آشناي خود سفر به ناشناخته و سرزمينهاي دور ميكنيم و چشمهايمان را به دوردستها و افقهاي تازه ميدوزيم، به گونهاي كه گستره وسيعي و امكانهاي فراواني كه پيرامونمان است را نه آگاهانه بلكه اغلب ناآگاهانه ناديده ميگيريم.
شالوده و بنيان تئاتر به عنوان يكي از امكانهاي تعامل و گفتوگوي اجتماعي و بسياري از مناسبات و روابط اجتماعي علاوه بر حضور فيزيكي افراد در يك مكان، بر ضرورتها و نيازهاي مالي، اقتصادي و سرمايه نيز استوار است. به عنوان يك واقعيت انكارناپذير، انسان به منظور تداوم حياتش در كنار سلامت رواني، نيازمند تغذيه و سلامت جسماني نيز هست. شايد در شرايط سخت و دشوار، ما و افراد انساني در سراسر جهان گرسنگي فرهنگي و رواني را به گونهاي تاب بياوريم، اما تحت فشارهاي مادي و رواني ناشي از مسائل اقتصادي بسياري بنيانها و شالودههاي فكري، اخلاقي، اجتماعي، سياسي و انساني فرو ميريزد.
تلاش بيثمر و بسيار براي بقا ميتواند انسان را خشن و زمخت كند، چرا كه اغلب در تنازع براي بقا، فرصت توجه به هرگونه گفتوگو و ديالوگ تقليل مييابد و كمرنگ ميشود و نسبت به ديگران هنر و حتي زيبايي يا در اينجا تئاتر نيز بيتوجه سازد. از آنجا كه اين چالش بزرگ و مهم را نه تنها هنرمندان تئاتر بلكه جامعه بزرگ انساني تجربه ميكند. اينجاست كه يك جنبه و بعد كه در كل تاريخ بشر نه تنها هنرمندان بلكه قسمت اعظمي از افراد انساني به طرق مختلف از آن ياد كردهاند.
ديالوگ و مواجهه در چنين شرايطي ميتواند ماهيت متفاوتي به خود بگيرد. شايد در تئاتر ما به عنوان تماشاگر اغلب در سكوت به تماشاي ديگري، شنيدن ديگري، فهميدن ديگري و ديالوگ با ديگري و نقد و خوانش جهان او پرداختهايم اما در اين جا ما با تماشاي ديگري و فهميدن ديگري، اين امكان را داريم كه علاوه بر تماشاگر به عنوان يك بازيگر با كنش و ديالوگي عينيتر به واقعيت و حقيقت ديالوگ در تئاتر دست يابيم؛ شتافتن به ياري ديگري، ماندن در كنار ديگري و رسيدن به فرياد ديگري. در شرايط حاضر ما اين فرصت را داريم كه با انجام كنش و عملي درخور شرايط، به گونهاي مستقيمتر در تغيير جريان زندگي و جامعه انساني عمل كنيم.
درست است كه در تئاتر ما فرصت اشتراك جهانمان با افراد بيشماري داريم يا شايد به هر دليلي بيشتر دوست داريم تا ايدهها و افكارمان را در سطح بزرگتري از اجتماع به اشتراك بگذاريم نه افراد روزمره جهان پيرامونمان. يا حتي در نگاه عدهاي تئاتر چيزي فراتر از زندگي باشد. اما براي آنها كه اين امكان را مورد توجه قرار ميدهند، ممكن است دورنماي رسيدن به چنين نگرشي و بازگرداندن هويت و ماهيت اصلي تئاتر به زندگي نيازمند آموزش، صرف زمان و انرژي بسياري باشد. هر چند دشوار و دور بنمايد، اما بيشك ما ميتوانيم آغازگر اين مساله باشيم.
تئاتر امكاني درون خود دارد كه ماهيت و هويتي براي آن به ارمغان ميآورد كه تا هنگامي كه بشر زندگي ميكند و حيات را تجربه ميكند، ميتواند مانا و ابدي بماند؛ ديالوگ، گفتوگو، مواجهه جهانهاي گوناگون، متضاد و متمايز. ما در هر نقطهاي از اين جهان پهناور ايستاده باشيم اين امكان و فرصت را داريم كه كنش خود را با ديگران به اشتراك بگذاريم. بيشك بيارتباط نيست كه ويليام شكسپير معتقد است كه: «تمام جهان صحنه است».
آيا ما از جمله كساني هستيم كه ترجيح ميدهند يك متن شكسپيري را در برابر ديدگان و تشويق تماشاگران به اجرا در بياورند، چرا كه ميتواند اعتبار خاصي را برايمان به همراه داشته باشد؟ اما از مواجهه با افراد خانواده، دوستان و محيط پيرامون خود كه در يك خانه يا محل به سر ميبريم سر باز ميزنيم؟ آيا اين همان انساني نيست كه به كنجي خو كرده و نميتواند از جايي كه به آن انس گرفته و عادت كرده دل بكند؟
در شرايط حاضر ما اين فرصت را داريم كه با انجام كنش و عملي درخور شرايط، به گونهاي مستقيمتر در تغيير جريان زندگي و جامعه انساني عمل كنيم.