توضيح «اعتماد»| نگاه ابزاري و جنسيتي به زن در فيلمهاي هاليوود مال امروز و ديروز نيست. سالهاي سال است كه بزرگان سينما، بهخصوص آنهايي كه دغدغه اخلاق دارند و كرامت انسان را مهم ميشمرند، به تصويري كه از زنان در فيلمهاي سينمايي ارايه ميشود، اعتراض ميكنند. غرب از سويي شعار برابري زن و مرد ميدهد، از سوي ديگر در صنعت سينما و مهمتر از آن در صنعت تبليغات، در زنان به چشم ابزاري براي ايجاد جذابيتهاي حاشيهاي مينگرد. طبيعي است كه با چنين نگاهي فيلمهايي ساخته شود كه در آن زن به مثابه يك انسان در حاشيه قرار بگيرد و ابزاري فرض شود براي ايجاد جاذبههاي جنسي. معالاسف حتي بعضي فيلمهايي كه ميخواهند اين نگاه را نقد كنند، در چاه همين رويكرد سقوط ميكنند. نوشته زير نقد اين رويكرد در تعدادي از فيلمهاي سينماي امريكا است.
اوايل دهه 80 پسرهاي ايراني با گونه تازهاي از سينماي امريكا مواجه شدند كه آن روزگار طرفداران پروپاقرصي براي خود پيدا كرده بود. فيلمهايي كه اصطلاح تينايجري بر تارك نامش خورده بود و متمركز بر مشكلات دوران بلوغ دبيرستانيها داشت. عموم اين فيلمها رويكرد مشخصي را دنبال ميكردند. جمعي از چند پسر دبيرستاني در آستانه 18 سالگي خود را در مواجهه با نيازهاي خود مييافتند و در برابر آنتاگونيستهاي زنباره، ضعيف و احمق به نظر ميرسيدند.
كليت فيلم ماجراي حماقتهاي بسيار اين پسرها براي يافتن دختري است كه واجد ارزشهاي زيباييشناسي آنان باشد. چنين زناني عموما در مجلات آنچناني مخصوص مردان بازنمايي ميشوند. زناني قد بلند و باريك اندام با اغراقهاي مرسوم كه در كنار فقدان هر گونه خرد و عقلي صرفا به ابژهاي جنسي بدل ميشوند.
مهمترين فيلمهاي آن روزها كه تمام مشخصههاي يك اثر تينايجري را داشت، مجموعه آمريكنپاي بود. فيلم هر چند با پاياني مبني بر امتيازهاي خانوادگي و ارزشهاي امريكايي به پايان ميرسد اما كليت آن مجموعهاي از بهرهكشي جنسي از زنان به نفع مردان است. شايد يكي از مهمترين نمونههاي اين ماجرا در قسمت سوم اين مجموعه با عنوان «عروسي امريكايي» رخ دهد. يك روز پيش از عروسي جيم و ميشل، رفقاي جيم تصميم به دعوت از دو زن اروپاي شرقي ميكنند تا مجموعه آن سكانس به يكي از تصاوير شمايلي ابژهسازي زن بدل شود.
در سالهاي اخير برخي از كارگردانان زن، حركتي عليه چنين تصوير مردانه از زن در سينماي هاليوود در پيش گرفتند. آنان قصد داشتند، تصويري متفاوت و البته زنانه از موجوديت زن ارايه دهند. شكل تينايجري ماجرا نيز آرام آرام وارد چرخه سينماي امريكا شد. نمونه متاخرش، «خرخون» ساخته اوليويا وايلد است. فيلم داستان مولي و امي را روايت ميكند كه در آخرين روز دبيرستان ميفهمند آنچه از حضور در مدرسه كسب كردهاند، مجموعهاي از خسرانهاي دوره نوجواني است. حالا آن دو يك شب وقت دارند تا به همه ثابت كنند نه تنها آدمهاي نچسبي نيستند بلكه ميتوانند همانند ديگر بچههاي دبيرستان كول و با حال به نظر آيند؛ اما مساله اصلي آن است كه اين با حال بودن دقيقا چيست.
در فيلمهاي تينايجري پسرانه با حال بودن نوعي رهايي در امور جنسي و البته تحميق دختران است. در اين آثار دخترها به چيزي جز يافتن پسري با تواناييهاي فيزيكي و البته ثروت قابل توجه براي برپايي پارتيهاي دبيرستاني نميانديشند. شما كمتر آنان را توانا در امور خردمندانه ميبينيد. همه چيز به ابژههاي جنسي خلاصه ميشود. يك وضعيت كاملا مبتني بر نياز بازار مردانه.
«خرخون» قرار است در برابر چنين وضعيتي بايستد يعني تعريف ديگري از زن را ارايه دهد. قهرمانان او درسخوان هستند و در سن 18 سالگي به اندازه يك سناتور مجلس سنا اطلاعات حقوقي دارند. آنان به چند زبان زنده دنيا آشنا هستند و در بهترين دانشگاههاي امريكا ادامه تحصيل خواهند داد. مهمتر از همه هر دو شخصيت فاقد ارزشهاي ابژهمحور بازارند. مولي دختر قد كوتاه و چاقي است كه حتي شيوه لباس پوشيدنش شبيه به پيرزنهاست. امي هم چندان جذابيت بازاري ندارد. چهره رنگ پريده و هيكل نحيفي دارد كه بيگمان محبوبيتي در ميان زنان فيلمهاي تينايجري پيدا نميكند.
انگار قرار است خانم وايلد، تعريف تازهاي از زن دبيرستاني ارايه دهد و از اين نظام مردسالارانه گريز كند. حداقل چيزي براي مصرف زنان فراهم كند؛ اما دقيقا او هم به دام فيلمهاي سلف خود ميافتد. جايي كه ريچارد برودي، نويسنده مجله نيويوركر نيز بدان حمله ميكند. او مينويسد «آن دو 4 سال از زندگي اجتماعي خود را كنار ميگذارند تا شب پيش از فارغالتحصيلي را از كف ندهند. اين اساسا به دو معناست. در ابتدا و طبق نقشه امور جنسي: امي و مولي هيچكدام در رابطه با فرد ديگري نيستند».
واقعيت ماجرا در همين است. امي و مولي قرار است در نهايت براي اثبات با حال بودن خويش بدل به ابژههاي جنسي شوند و آنچه فيلم وايلد را خندهدار و كميك ميكند، ناتوانايي آن دو در رسيدن به اين موقعيت است. هر چند در نهايت هر دو به نگاه اشتباه خود در خواستههاي تينايجريشان ميرسند؛ اما هر دو در فيلم به مثابه ابژههاي جنسي كالا ميشوند. يعني آن حركت احتمالا زنانه براي مقابله با تينايجريهاي مردانه منجر به مورد مصرف مردانه ميشود.
در اين فيلم همانند ديگر آثار تينايجري، شخصيتها فاقد هر گونه كشمكش جدي با جامعه هستند. آنان هيچ مشكل بزرگي ندارند. همه چيز به همان پذيرش جنس مخالف خلاصه ميشود در حالي كه براي هر كدام از ما كه دوران نوجواني و گذر به بلوغ را سپري كردهايم، پر واضح است كه وجود نوجوان مملو از كشمكشهاي دروني و بيروني است و همه چيز براي او بدل به امري غامض و پرفشار ميشود. در «خرخون» نيز شخصيتها در نوعي رهايي به سر ميبرند، رهايي كه هر چيزي برايشان مهياست و ميماند كول بودن.
انگار زماني براي اين شرايط رواني وجود ندارد. حتي معلم به دخترها ميگويد كه فرصت را مغتنم شمارند تا همانند او با انباشتي از فقدانها و عقدهها مواجه نشوند، بماند كه معلم در نهايت در همان مهماني انتهاي فيلم بيش از دو دختر ماجرا از لذتها بهرهمند ميشود. شايد حتي به جد ميتوان گفت آن زن 30ساله موفقترين شخصيت فيلم به حساب ميآيد.
به قول نويسنده نيويوركر آنچه فيلم را بيمحتوا ميكند «هيچ كمبودي درباره اموري جنسي وجود ندارد و همه چيز در وضعيت جنسي پرهياهويي سپري ميشود بلكه اين وضعيت همواره بدون دردسر، دوست داشتني و معصومانه به تصوير كشيده ميشود. هيچ دگماتيسم مذهبي در كار نيست.» ريچارد برودي چنين تصويرسازي را غيرواقعي ميداند يعني همان كاري كه فيلمهاي پسرانه در تمام اين سالها انجام دادهاند. پرسش مهم اين است كه چرا بايد فيلمي چنين زنانه- فيلمنامه توسط 4 زن نگاشته شده است- در نهايت بدل به همان آثار پيش از خود شود؟ چرا سينماي تينايجري نميتواند از المانهاي مردانه خود خارج شود؟ چرا رويكرد كميك فيلمهاي زنانه بار ديگر به سمت و سوي سينماي مردانه ميرود؟ چرا زن نميتواند از زير سايه ابژهسازي رسانه خارج شود؟ چرا مرد در چنين آثاري ابژه نميشود؟ چرا بايد همواره شخصيت همانند مادر استيو استيفلر باشد كه به چيزي جز رابطه جنسي به چيز ديگري فكر نكند؟ آيا شرايط به تصوير درآمده از زنان در اين آثار واقعي است؟
در اين فيلم همانند ديگر آثار تينايجري، شخصيتها فاقد هر گونه كشمكش جدي با جامعه هستند. آنان هيچ مشكل بزرگي ندارند. همه چيز به همان پذيرش جنس مخالف خلاصه ميشود در حالي كه براي هر كدام از ما كه دوران نوجواني و گذر به بلوغ را سپري كردهايم، پر واضح است كه وجود نوجوان مملو از كشمكشهاي دروني و بيروني است و همه چيز براي او بدل به امري غامض و پرفشار ميشود.